کوثریه

اشعار و مطالب مرتبط با کوثر
  • کوثریه

    اشعار و مطالب مرتبط با کوثر

هذا من فضل ربی
کوثریه

هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت شما
کوثریه مجموعه شعری است محصول سی و چند سال شاعری و یک عمر غلامی در خیمه اهلبیت. نام کتاب کوثریه از یک قصیده 400 بیتی با همین نام گرفته شده، این وبلاگ نیز منتخب آن مجموعه و همچنین شامل اشعار جدیدم است.
کتاب کوثریه را می توانید از منوی بالای وبلاگ دانلود فرمائید.
با آرزوی قبولی در پیشگاه خداوند و انبیا و اولیا و صلحا و شهدا
و حَسُن اولئک رفیقا
والسلام
مدیر انتشارات هدهد
محمد حسین صادقی متخلص به غلام
زرقان فارس
hodhodzar@gmail.com
09176112253

شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۰، ۰۶:۳۴ ب.ظ

کوثریه - قسمت دوم - بخش اول

هوالجیمل

مجموعه شعر مذهبی

کـوثـریـه

گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)

از سال 1365 تا سال 1398

قسمت دوم : 

عزیزان خدا

در مدح و رثای چهارده معصوم علیهم السلام 

بقیه در ادامه مطلب

کامل‌ترین مرآت حق

نذر یتیم آمنه، گوهر یکتای آفرینش

امشب زمین و آسمان، غرق نشاط است و شعف
 

چرخ و فلک ایجاد شد تنها برای خلق او
 

شد در زمین و در زمان، انگیزه‌ی خلقت، عیان
 

گر او نمی‌شد جلوه‌گر، افلاک می‌شد بی‌سبب
 

کاملترین مرآت حق، شد جلوه‌گاه ذات حق
 

در بوسه بر دستان او، در سبقتند از یکدگر
 

رضوان حق تا یوم دین، هم بر پدر هم مادرش
 

 

زیرا که دارد آمنه، قنداقه‌ی سبزی به کف
 

از خلقت کل جهان، میلاد او بوده هدف
 

باشد محمد، گوهری یکتا و این هستی، صدف
 

خلقت بدون ذات او، می‌شد عبث، می‌شد تلف
 

او اشرف است و نزد حق، بر ماسوی دارد شرف
 

کل ملائک با رُسُل، کل پریها، صف به صف
 

حاجتروا، عُشّاق او ، هم از سلف هم از خلف
 

27 آذر 1395 مصادف با 17 ربیع‌الاول 1438

داغ زلال

در مدح و منقبت محبوب و حبیب خداوند متعال، حضرت محمد (ص)

 

هر دل که گشت محو جمال تو زنده است
هرکس که کاشت در دل خود بذر عشق تو
میزان این حیات نباشد به طول عمر
آنکس که نوش کرده و نوشانده بر همه
«نابرده رنج ، گنج میسر نمی‌شود»
 آنکس که گشت مثل شهیدان ، ز خود رها
ما را تو انتخاب نمودی ، نه ما تو را
هر دل که گشت عاشق و دلدادۀ حسین
دوزخ ، دلی است بی خبر از داغ عشق تو
حکم تو هست حکم خداوند ؛ تا ابد
«وَاخفِض جَناحَکَ لِلمؤمنین» حبیب
در بیت اهلبیت ، هر آنکس (غلام) شد

 

 

هرکس که گشت کُشتۀ خال تو زنده است
در لاله زار سرخ کمال تو زنده است
هرکس به قدر عشق به آل تو زنده است
پیمانه‌های داغ زلال تو زنده است

هرکس چشید رنج و ملال تو زنده است
در دولت جهانیِ آل تو زنده است
هرکس که یافت مُهر و مدال تو زنده است
در خیمه‌های سبز جلال تو زنده است

جنت ، دلی که محض وصال تو زنده است

حکم حرام و حکم حلال تو زنده است
هرکس که ماند زیر دو بال تو زنده است
تا روز حشر مثل بلال تو زنده است

 

غزل صلوات

خوش باش که امشب شب شعر صلوات است
برخیز و به کف جام دلت گیر که امشب
تنها نه منم شاد در این جشن تولد


آن قائمۀ عشق که گشت‌ست تولد
بی‌صبر و ثبات است دل از شوق و عجب نیست
در محبس عشقش شده‌ام سخت گرفتار
یک پرتو از آن عارض رخشندۀ ماهش
دریاچه و آتشکده ، خشکیده و خاموش
با لرزش خود طاق خبر داد که دیگر

شیرین شده کام بشر از شهد رسالت
دستی به دعا دار که امشب  به سر ارض
توصیف کمالش نتوان کرد ، چه سازم
امشب غزل اهل سماوات (غلاما)


 

 

هنگامۀ عشق و شعف و شور و نشاط! است
در میکدۀ ساقی ما آب حیات است
در رقص و طرب بتکدۀ لات و منات است
بر جملۀ خلقت چو ستون فقرات است
امشب دل خلقت تهی از صبر و ثبات است
بیرون نروم سهل ، که زندان نجات است
بر شمس ببخشید که محتاج زکات است
هر یک به طریقی پی شادی و نشاط است
تسخیر شده قلعه و شه یکسره مات است
شیرینی آن شهد از این شاخه نبات است

 

نازل ز سما بارش تضمین و برات است
تقصیر ز گنجایش عقل و کلمات است
تا صبح ، دمادم به محمد صلوات است

 

زرقان 17/5/70

 

گل سر سبد عشق الهی

در مدح و منقبت حضرت خدیجه ، همسر با وفا و فداکار پیامبر اعظم

افضل بُود از مدح و مقامات ، خدیجه
در ارض مقامش شده محدود به ثروت
زان پیش که احمد بشود ختم رسالت
دلدادۀ اخلاق محمد شد و گل کرد
زان عشق الهی که به دل داشت ز احمد
باشد چو گل سر سبد عشق الهی
چون محرم اسرار رسول دو سرا بود
دارائی خود داد به راه هدف دین
جز فاطمه با هیچ زنی نیست برابر
گلخانۀ زیبای خدا گشت شکوفا
از فضل همین بس که شده مادر کوثر
پاداش گرفت از کرم و لطف خداوند

 

 

بوده‌ست چو ممدوح سماوات ، خدیجه
بوده‌ست چو بانوی تجارات ، خدیجه
دل داد به آن اسوۀ طاعات  ، خدیجه
در روضۀ آیات و زیارات ، خدیجه
مدحش شده تزئین روایات ، خدیجه
در گلشن سبز ادبیات ، خدیجه
شد در همه دم ، همدم آیات ، خدیجه
بی منت و بی شرط و شکایات ، خدیجه
در معرفت و فضل و کمالات ، خدیجه
زان سیب که خورد از بر جَنّات ، خدیجه
یعنی که بُود بحر کرامات ، خدیجه
شد تا به ابد جدۀ سادات ، خدیجه

 

مظلوم امت

در مدح منقبت حضرت ابوطالب و جناب فاطمه بنت اسد، اولین حامیان پیامبر اعظم

 

 سلام بر تو و عهد و وفا و ایثارت
سلام بر تو و آئین تو ، ابوطالب
یتیم مکه در آغوش تو شکوفا شد
امانتی که خدا بهر آفرینش داشت
زنی که کعبه فقط بهر او گشود آغوش
مقام فاطمه ، بنت اسد ، چنان والاست
یکی پیامبر رحمت ، یگانه گوهر دهر
سلام بر تو و مادر بزرگ اهل‌البیت
پس از رسالت احمد، تو حامی‌اش گشتی
در آن زمان که محمد غریب و تنها بود
شکفت دین خدا در حریم خانۀ تو
تو را سِقایت حجاج و پرده‌داری ، بس
اگرچه کعبه چو بازار بت‌پرستان بود
همیشه مؤمن و یکتاپرست بودی تو
به جرم عشق، تو مظلوم عصر خود گشتی
عقاب عقل به اوج مقام تو نرسد
شده‌ست مدحت و اعزاز تو به ما واجب

 

 

سلام بر تو و عشق و ولا و پندارت
که گشت دین خدا بارور ز ایثارت
زهی به فخر تو و هستیِ گهربارت
سپرد بر تو و بر همسر وفادارت
که آوَرَد به جهان کودک پر اسرارت
که شد مربی گلهای سرخ گلزارت
یکی امام مبین ، حیدر فداکارت
درود بر تو و گلواژه‌های اطهارت
به رغم هجمۀ آن دشمنان مکارت
شدی تو یاور او با تمام انصارت
زهی سعادت و توفیق و فخر سرشارت
علامتی ز شکوه و جلال و مقدارت
ولی خدای احد بود رب و دادارت
میان آنهمه همعصرهای غَدّارت
که خورد دشمن دین ، ضربه‌ها ز افکارت
چقدر سبز و رفیع است بام و دیوارت
که کرده است پیامبر ثنای ایثارت


 

ماتم عظما

در رثای حضرت ختمی مرتبت، رسول گرامی اسلام و سبط اول، حضرت امام حسن مجتبی (ع)

این ماتم عظمی ز چه برپا شده امروز
از ارض و سما نالۀ جانسوز بلند است
از چیست که از سوز جمادات و نباتات
بلبل ز چه رو میل چمنزار ندارد
افسرده چرا مرغ طرب در دل گلزار
از بهر چه گل چاک زده پیرهنش را
خونرنگ چرا گشته چنین ژالۀ گلها
آن نور که بُد فخر هویدای سماوات
دریا ز چه پوشیده به تن جامۀ نیلی
آن گل که گرفته‌ست گلستان ز رُخش وام
خورشید چرا گرمی هر روز ندارد
پوشیده به تن رخت عزا جملۀ هستی
خلقت، صدف و گوهر او بود محمد
منهای یک‌اش حاصلجمع همه صفر است
او بود چنان روشنیّ دیدۀ کعبه
از بهر پذیرائی این خسته مسافر
این گوهر دُردانه نه شایستۀ خاک است
آنجا غم و شادی به هم آمیخته زیرا
مجموع رسولان تهی از خاتمشان بود
این عالم خاکی قفسی بود برایش
این عمر بجز رنج و تَعب هدیه ندادش
تحمیل نمودند به او جنگ و جدل‌ها
بینا شده یعقوب ز برگشتن یوسف
از آن‌همه آزار یهودی و نصاری
بهر طلب عفو برای اُمَم خویش
آن کلبۀ زهرا که بُدی محور هستی
دلریش و پریشان و غم‌آلود و عزادار
از بهر به پا داشتن سوک ، ملائک
مرضیه شده نوحه‌گر از هجر پیمبر
شد بیت حزین خانۀ احزان خلائق
شد ریش دل خستۀ زهرا ز غم اما
آن عارض بَشّاش که تسکین پدر بود
آن راز نهائی2 که نبی گفت نهانی
هنگامۀ پیوند گل ختم نبوت
سنگینی پیغام تمامی رسولان
دیروز علی بود چنان باب مدینه
انصار و مهاجر پدر از دست بدادند
همرزم و پسرعمو و داماد محمد
یثرب همه در ماتم و آهست ولیکن
زان خشت نخستین که کج افتاد عمارت
هارون5 چه کند با ستم امت نادان
با رفتن میزان رسالت سوی عُقبی
می‌خواست که تقریر7 کند راه هدایت
از بهر نوشتن قلمی خواست ولیکن
دلهای پریشان شدۀ زینب و کلثوم
بی بهره حسن گشته ز آغوش پیامبر
آن تیغ که زد بوسه به حلقوم حسینش
حلقوم حسین گشته جدا زان لب و بوسه
آماده به سوی رَبَذه گشته ابوذر
سلمان که بها یافته از دُرّ رسالت
دارم عجب از گردش ایام ، از آن رو
زیرا که حسن آن گل زیبای امامت
شد باغ حسن از اثر زهر خزان ، خشک
بعد از همه غمها، غم هجران برادر
دردا ، جگرِ سوخته از آتش هجران
سوزد جگر دهر از این فاجعه زیرا
آن گل که بُدی زینت آغوش پیامبر
آن غنچه که در کرب و بلا گشت شکوفا
دردی که حسن داشت از آن مفسده‌جوها
دردا که حسین از غم هجران برادر
بنگر به چه حد است عداوت که ز غصه
از روی جفا، آن جسد پاک و مطهر
آگاه فقط هست خداوند توانا
گرم است عزا از گهر دیدۀ صاحب
مولای تو گردیده عزادار (غلاما)

 

 

گیتی به فراق که ، مُعزّا شده امروز
گریان ز چه رو دیدۀ دنیا شده امروز
سوزان و حزین سینۀ صحرا شده امروز
غمگین و پریشان، تک‌
و تنها شده امروز
گلزار چرا سیر ز آوا شده امروز
جاری ز چه رو ژالۀ گلها شده امروز
همدرد مگر با دل زهرا شده امروز
پنهان ز چه رو زیر زمینها شده امروز
شاید تهی از لؤلؤ لالا شده امروز
با دست اجل غارت و یغما شده امروز
زان روست که از منبع خود وا شده امروز
همرنگ شب تیرۀ یلدا شده امروز
افسوس، صدف، یکّه و تنها شده امروز
در جمع یک‌اش از همه منها شده امروز
با رفتن او کعبه چو اعمی شده امروز
جنت ، همه تزئین و مهیا شده امروز
زینروست که عازم سوی بالا شده امروز
مجموع، همه، بی همه زهرا شده امروز
ملحق به همه، خاتم آنها شده امروز
آزاد، سوی شاخۀ طوبی شده امروز
فارغ ز همه رنج و تعب‌ها شده امروز
راحت ز همه جنگ و جدل‌ها شده امروز
یوسف ز امین روشن و بینا شده امروز
شرمنده ز غم موسی و عیسی شده امروز
محتاج توسل به حسن‌ها1 شده امروز
با هستیِ خود محور غمها شده امروز
فرزند پدر ، ام ابیها شده امروز
راهی به سوی خانۀ زهرا شده امروز
در چشم فلک، اشک چو دریا شده امروز
چون فاطمه را مسکن و مأوا شده امروز
دلریش، غم از گریۀ زهرا شده امروز
انگیزۀ زاری پسرها شده امروز
تسکین دل خستۀ زهرا شده امروز
با غنچۀ اولای تولّا شده امروز
انباشته بر شانۀ مولا شده امروز
میراث مدینه3 به در اعطا شده امروز
بی یار و برادر اسدالله شده امروز
بهر کَفن و دفن مهیا شده امروز
فرصت طلبان جمع به شورا4 شده امروز
مُعوَج به سر گنبد مینا شده امروز
زیرا سوی حق حضرت
موسی شده امروز
ثِقلین6 به جا مانده به دنیا شده امروز
محروم ز تقریر و ز املا شده امروز
محکوم به هذیان و به اغما شده امروز
آماده برای غم فردا شده امروز
زآغوش نبی، قبر، مصفا شده امروز
گویا که رقیب لب بابا شده امروز
از بهر لب تیغ مهیا شده امروز
تَمّار سوی چوبۀ خرما شده امروز
محروم از آن ارزش والا شده امروز
تکرار ز نو ماتم عظمی شده امروز
با دست خزان پرپر و یغما شده امروز
زینروست که غمها همه احیا شده امروز
بر زینب و کلثوم، غم افزا شده امروز
افروخته از آتش صفرا شده امروز
مسموم ، جگرگوشۀ زهرا شده امروز
پژمرده ز طوفان شررها شده امروز
بی باب ، ز دست زن بابا شده امروز
با جرعه‌ای از زهر مداوا شده امروز
بی‌تاب ولی سخت شکیبا شده امروز
تفدیده دل صخرۀ خارا شده امروز
آماجگه ترکش8 اعدا شده امروز
بر آل پیمبر چه ستمها شده امروز
چون صاحب آن مهدی زهرا شده امروز
زینروست که آفاق مُعَزّی شده امروز

 

والسلام - صفر 1411 شهریور 1369

  1. حسن‌ها : حسنین علیهم‌السلام
  2. طبق نوشتۀ اکثر تواریخ، پیامبر هنگام رحلت به حضرت فاطمه فرمودند: اولین کسی را که در جنت ملاقات خواهم کرد تو خواهی بود.
  3. اشاره به حدیث «انا مدینه العلم و علی بابها».
  4. شوری : سقیفۀ بنی ساعده
  5. اشاره به گفتار «انت منی بمنزله هارون من موسی» که حضرت رسول به حضرت علی فرمودند.
  6. اشاره به حدیث «انی تارکٌ فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی».
  7. بنا به نوشتۀ اکثر تواریخ، پیامبر هنگام وفات قلم و کاغذ خواستند ولی به عللی از نوشتن محروم شدند.
  8. با استناد به اکثر تواریخ، جسد مطهر امام حسن مجتبی(ع) بعد از شهادت تیرباران شد.

کلید شهر اندیشه

هلا گلهای پژمرده شمیم آفتاب آمد
هلا آوندهای مرده ، عطر سبز آب آمد

 

 

 

 

 

کویر خشک هستی را خبر سازید طوفانها
که چاپار بقا با کوله‌باری پر سحاب آمد

 

درختان عدالت وقت مردن از پرستوها
سؤال شبنمی کردند ، یک دریا جواب آمد

 

 

 

 

 

به پابوسی چشمانش دو صد منظومه در صف شد
برای دستبوسی ، کهکشانی پر شهاب آمد

 

برای آسمان و ابر و ماه و رود و آئینه
شهاب و آب و مهتاب و شتاب و نور ناب آمد

 

 

 

 

 

ورقهای رسالت در دل تاریخ ، سر گردان
برای رونق و جمع ورقها ، نَک ، کتاب آمد

 

دگر بسته نخواهد ماند درهای هنر زیرا
کلید شهر اندیشه برای فتح باب آمد

 

 

 

 

 

غلاما جرعه‌ای از نور نوشیدی و در این شب
به جشن کهکشان بازی ، شهابت در حساب آمد

 

         

فَزتُ وَ رَب الکعبه

علی کامل ترین منشور عشق است
ولیکن بین قومش از غریبی

 

چه رازی جای دادی در دل خویش
چه مجهولی به دل حل کردی ای چاه

 

سر شب تا سحر با صبر خو کرد
در آخر سجدۀ طولانی عشق

 

علی در هاله‌ای از خون خود خفت
به شب «راضیهً مرضیه» می‌خواند

 

 

دلش آتشفشان طور عشق است
چنان خونواژۀ مهجور عشق است

 

چه اشکی در سرشتی با گل خویش
که عالم را نمودی سائل خویش

 

سحرگه سوی کوی یار رو کرد
تمام خویش را تقدیم او کرد

 

علی زیباترین دُر بیان سُفت
سحر، فَزتُ وَ رَب الکعبه می‌گفت

 

پیوند آسمانی

خدا پیوندها را دوست دارد
شب پیوند گلها، شام قدر است
شب قدری که فخر هر رسول است
دو معصوم و دو بی همتا، دو یکتا
دو نور کامل و بی کفو و مانند
خدا شاد است و جمع قدسیان، شاد
که شد انگیزۀ خلقت، محقَّق
چه بوده وعدۀ حق؟ خاتمیت
خدا با ازدواج این دو سرور
که موعود خدا گردد تولد
که گردد وارث حق تا قیامت
نبودی گر برای عترت پاک
نمی‌شد گر که این پیوند ، ایجاد
خدا می‌خواست، در عرش اراده
مطــــهر اهلبیتـــی آســــمانی
خدا می‌خواست در این جانشینی
که باشد بی‌نیاز از هر سقیفه
مطهر اهلبیتی جاودانه
نمی‌شد گر که این وصلت، گزینش
ز امشب در جهان، پرشورتر نیست
شبی در طول عمر نسل آدم
نگشته مست‌تر ، از جام وحدت
دمی هرگز نبوده عرش انور
کنون که آفرینش غرق مستی است
بیا ساقی ز نو مستم کن امشب
کنون که قدسیان آئینه‌دارند
پر از جام تجلی کن وجودم

بُود این شب ز قدر و رتبه، در صدر
خدا با جلوه‌های عشق و مستی
و من هم میل شام و خامه دارم !
چه دعوت‌نامه‌ای بهتر ز داغ است
اگرچه مُذنب و نالایقم من
و می‌خواهم به رسم بزم پیوند
اگرچه کلبۀ مولا گلین است
بجز اشکی برای عرش‌بوسی
خدایا ای خداوند تبارک

 

 

گل لبخندها را دوست دارد
و سرشار از شفاعت، جام قدر است
شب پیوند حیدر با بتول است
دو محبوب و عزیز حق‌تعالی
دو عبد صالح و پاک خداوند
ملائک در زمین و آسمان، شاد
و ظاهر شد در عالم، وعدۀ حق
و آغاز امامت در شریعت
به عالم کرده اهدا نسل کوثر
و دین را زنده سازد با تفقد
و سازد دولت عشق و عدالت
نمی‌شد خلق هرگز چرخ و افلاک
همه، ارث رُسُل می‌رفت بر باد
بسازد بهر خود یک خانواده
معلم‌های عشق و مهربانی
ولایت را کند حِصن حَصینی
و والاتر ز هر شاه و خلیفه
و حاکم بر امورات زمانه
عبث می‌شد نظام آفرینش
ز این لیله، شبی پرنورتر نیست
نباشد برتر از امشب در عالم
ز جشن سبز امشب، روح خلقت
ز گلباران امشب، پر شعف‌تر
و دین عرشیان، زیباپرستی است
و با هر لاله همدستم کن امشب
و حوران ساقدوش این دو یارند
که جز مستی نجوشد در سجودم

و برتر از هزاران لیلة‌القدر
ولیمه می‌دهد امشب به هستی
برای اینکه دعوتنامه دارم
کزان روشن، دلم، چون چلچراغ است
به جان این دو سرور، عاشقم من
گلی اهدا نمایم بر خداوند
برای فاطمه، عرش برین است
ندارم هدیه‌ای در این عروسی
به تو پیوند انوارت ، مبارک

 

روح پیغام غدیر

شیعه ، همسو با مرام اولیا
عشق ورزیدن به کل کائنات
عشق بر انسان و آیات خدا
هست احمد برترین مخلوق حق
عشق بر احمد، طریق انبیاست
هرکسی بر حضرت حق، عاشق است
برترین عاشق به حق چون مصطفاست
چون حبیب است و بُود محبوب حق
کیست احمد؟ جمع زهرا و علی
شیعه با اسماء پاک اولیا
هیچ دین و مذهبی در روزگار
شیعه می‌میرد برای اولیا
می‌رود قربان نام اهلبیت
                  ***

شیعه اهل سنت پیغمبر است
گر ندارد مسلمی این را قبول
گر نبودی خطبۀ ناب غدیر
گفت: هرکس من به او هستم «ولّی»
این «ولّی» دارد دو معنا در شعار
مرتضی در هر دو معنا مقتداست
آنچه باشد روح پیغام غدیر
بلکه باشد نعمت تکمیل دین

 

 

عشق می‌ورزد به کل انبیا
شیعه را سرلوحه باشد در حیات
شیعه را باشد طریق اعتلا
اشرف و کامل‌ترین مخلوق حق
چونکه او معشوق و محبوب خداست
عاشق او نیز ذات خالق است
مصطفی هم برترین یار خداست
عشق بر احمد، بُود مطلوب حق
ذات حق در چارده نور جلی
عشقباری می‌نماید با خدا
نیست مثل شیعه، غرق عشق یار
می‌نماید جان فدای اولیا
می‌شود از جان غلام اهلبیت
                 ***

سنت احمد، ولای حیدر است
فارغ است از دین و آئین رسول
باز، بودی مرتضی مولا و میر
بعد من مولای او باشد علی
هم امیر و جانشین هم دوستدار
هم امیر‌المؤمنین هم عشق ماست
نیست تنها انتخاب آن امیر
منت خاص خدا بر مسلمین

 

آینۀ زخم

در مدح و منقبت حضرت علی ابن ابیطالب علیهم السلام

ای آنکه خداگونه‌تر از تو بشری نیست
در راه خداوند و حفاظت ز پیامبر
هرچند که بی یاور و مظلوم و غریبی
در طول گذرگاه فقط رد تو پیداست
ای آنکه به هر عرصه ز فتحت اثری هست
ای زخم‌ترین آینه ، ای آینۀ زخم
یک ذره ز زیبائی تو ای گل توحید
مجموع صفات تو کنون زینت مهدی است
نومید مشو از در معشوق (غلاما)

 

 

در مکتب تسلیم ، ز تو بنده‌تری نیست
چون سینۀ تو در همه عالم سپری نیست
مانند تو در طول قرون راهبری نیست
نشناخته‌تر ، از تو ولی رهگذری نیست
در بهره ز دنیا ز تو بی‌بهره‌تری نیست
حق را بجز از مهر تو تصویرگری نیست
در شاکلۀ هیچ گل و حور و پری نیست
هر چند که ما را ز وصالش ثمری نیست
زیباتر از امّید وصالش ، هنری نیست

 

چراغ کلبۀ عشق خدا

در سوک جانگداز حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها

شب شهادت زهرا ، شب غریبی مولاست
شب یتیمی شیعه ، شب تولد غمهاست

 

 

 

 

 

 

امانتی که خداوند ، بر زمین و زمان داد
وجود کاملۀ نازنین حضرت زهراست

 

شکسته‌اند پلیدان دل امانت حق را
از این جسارت عظمی تمام عرش مُعزاست

 

 

 

 

 

 

شکسته‌ قلۀ صبر رفیع حیدر ازین غم
که این شکسته امانت ، چراغ عالم بالاست

 

شده‌ست زینب دلخسته عهده‌دار یتیمان
ولی برای پدر ، عهده‌دار صبر و تَسَلاست

 

 

 

 

 

 

کجاست ابر سیاهی که تا سپیده بگرید
به حال آنکه عزا دارد و به جبر شکیباست

 

ز اشک‌های نهانی ز بغض‌های گلوگیر
هدف گریز ز خوشحالی و شماتت اعداست

 

 

 

 

 

 

چرا نهاده علی دست و سر به گوشۀ دیوار
مگر چه زخم نهانی ، عیان به دیدۀ اسماست

 

: تو زخم فاطمه ، اسما، نهان مساز که دیدم
هر آنچه دیدن آن را ز هیچ دیده نمی‌خواست

 

 

 

 

 

 

چرا عزیز نگفتی به من حدیث غمت را
چگونه تاب بیارم کنون که زخم هویداست

 

چراغ کلبۀ عشق خدا شکسته ، دریغا
بدون فاطمه ، مولا درون کلبه چه تنهاست

 

 

 

 

 

 

چراغ داغ بیفروز تا سپیده غلاما
که شام رحلت بانو و شام غربت مولاست

 

           

معیار حق و باطل

در مدح و منقبت و رثای حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س)

در منابع برادران اهل سنت بویژه صحیحین بخاری و مسلم چنین آمده است: رضایت و شادی فاطمه موجب شادی پیامبر و رضایت خداست و غضب و ناراحتی او موجب ناراحتی خدا و رسول می‌باشد.

دوستی و دشمنی با حضرت پروردگار
یک محک دارد ، عیان ، در طول عمر روزگار

 

 

 

 

 

 

حب و بغض فاطمه باشد طراز قهر و قرب
می‌شود در این محک اسرار هر دل آشکار

 

بغض زهرا باعث قهر خداوند جلیل
حُب او مفتاح قرب حضرت پروردگار

 

 

 

 

 

 

هرکه دارد حُب زهرا هست عاشق بر خدا
هر که دارد بغض او ، دشمن بُود با کردگار

 

هرچه زهرا دوست دارد هست محبوب و نکو
هرچه او دشمن بدارد هست مغضوب و شرار

 

 

 

 

 

 

در رضای فاطمه باشد رضا و لطف حق
باعث آزار او گردد به قهر حق دچار

 

گر عیار و قیمت خود را محک خواهی زدن
قدر خود با حُب زهرا سَنج در فعل و شعار

 

 

 

 

 

 

احتیاجی نیست بر معیار و میزانهای سخت
حُب و بغض او بُود آسان‌ترین کشف عیار

 

او فراتر از بهشت است و بهشت انعام اوست
هرکه خارج شد ز جنت ، جای می‌گیرد به نار

 

 

 

 

 

 

هست کوثر مظهر و مصداق اطفاء حریق
هرکه از کوثر گریزان شد ، به آتش شد دچار

 

هست کوثر برترین لطف خدا بر کل خلق
لطف خاصش شد ز حب او به این امت نثار

 

 

 

 

 

 

گشت پاداش رسالت در محبت جلوه‌گر
حب زهرا هست امر حضرت پروردگار

 

کسب جنت در حقیقت مشکل و پیچیده نیست
گر همین یک از هزاران امر سازی اختیار

 

 

 

 

 

 

خوب پاداش نبی دادند بعد از مرگ او
شرمگین تاریخ شد زین اتفاق ناگوار

 

مدح زهرا شد ز حق بر حضرت احمد عطا
او ز نزد خود نَزَد حرفی مگر با اذن یار

 

 

 

 

 

 

در کنار مدح زهرا ، مصطفی فرموده است:
لا فتی الا علی لا سیف الا ذوالفقار

 

فاطمه باشد صراط‌ المستقیم اعتقاد
عروة‌الوُثقای خوشبختی است حب آن نگار

 

 

 

 

 

 

گرچه مجهول است قبر آن عزیز کائنات
کل هستی هست او را موطن و بیت و مزار

 

نور زهرا در وجود وارث او منجلی است
آنکه عالم هست از نور وجودش برقرار

 

 

 

 

 

 

هست او صاحب عزا در سوگ سرخ مادرش
سوگ یعنی اهتزاز خیمه‌های انتظار

 

حُب زهرا صلح و وحدت می‌دهد بر مسلمین
هست امت در عزای صلح و وحدت سوگوار

 

 

 

 

 

 

همسفر شو با ولایت در ره وحدت غلام
گر که هستی از غم مولا و بانو داغدار

 

           

محبوبه خدا

انگیزۀ ایجاد دو عالم ، زهراست
پروانۀ شمع او ، نه تنها خلق است

 

 

تسکین دل آدم و خاتم ، زهراست
محبوبۀ ذات کبریا هم ، زهراست

 

غرور شکسته

در سوک ام‌الائمه ، حضرت فاطمه زهرا (س)

تقدیم به پیشگاه مقدس آقا حجة ابن الحسن روحی لتراب مقدمه الفدا

گل پهلو شکسته‌ای دارم
من چو بلبل غزل نمی‌خوانم
من ز دنیای باز پنجره‌ها
غم او در دلم نشا کردند
در حسینیۀ دلم هر شب
اشکهایم که راه می‌افتند
همه این نوحه را ز بر  دارند :
بند ، از پای عقده می‌گیرم
شانه‌هایم به کوه می‌بخشم
تاب کوه غمش نمی‌آرم
از صبوری به صخره می‌مانم
قامت تو شکسته در چشمم؟
تازیانه ز تازیان خوردی
مرهم زخم من توئی مولا
سرور این غلام می‌آید

 

 

سرو در خون نشسته‌ای دارم
چون غرور شکسته‌ای دارم
سهم همواره بسته‌ای دارم
در کویرم چه هسته‌ای دارم
آه بازو شکسته‌ای دارم
هیئت چند دسته‌ای دارم
«گل پهلو شکسته‌ای دارم»
انفجار خجسته‌ای دارم
بار سخت و نبسته‌ای دارم
قامت خُرد و خسته‌ای دارم
طاقت پینه بسته‌ای دارم
یا که چشم شکسته‌ای دارم
از عدو روح خسته‌ای دارم
زخمهای نبسته‌ای دارم
انتظار خجسته‌ای دارم

 

20/11/70 -  شب جمعه مصادف با شهادت امام محمد تقی علیه السلام

زیباترین روز خدا

بگذار تا سازم عیان ، رازی عظیم و جاودان
باشد که مثل قدسیان ، از جان بدانی «قدر» آن

 

 

 

 

 

 

رازی که باشد از ولا ، زیباترین روز خدا
روز سرور کبریا ، نوروز جمع قدسیان

 

روزی که در دور جهان ، هرگز نیامد مثل آن
از شادی و عیش عیان ، در حلقۀ کروبیان

 

 

 

 

 

 

روز نشاطی بی بَدل ، روزی پر از عشق و غزل
روزی که دارد در بغل ، حجم زمین را آسمان

 

روزی نه قدر سالها ، در لیلة‌القدر زمین
روزی که «قدر» آن بُود ، افزون‌تر از عمر زمان

 

 

 

 

 

 

در نیمۀ ماه خدا ، شد از نشاط مصطفی
در عالم امکان به پا ، شکر و سپاس و امتنان

 

روز نشاط حیدر و زهرا و ختم‌المرسلین
در جشن میلاد حسن ، آن سید باغ جنان

 

 

 

 

 

 

روزی که آمد در جهان ، آن اولین کوثرنشان
اعجاز کوثر شد عیان ، در پیش چشم انس و جان

 

روزی که خیل دشمنان گشتند خوار و منفعل
روزی که شور و شوق حق ، پر کرد قلب دوستان

 

 

 

 

 

 

محض وجود مصطفی ، افلاک گردیده به پا
باشد نشاطش بر مَلا ، در سینۀ افلاکیان

 

باشد نشاط این سه گل ، دلشادیِ جمع رُسُل
زینرو خدای جزء و کل ، بخشد عطای بیکران

 

 

 

 

 

 

هرچند میلاد مهان بوده پر از شور و شعف
مانند این اما نشد ، هرگز پیمبر شادمان

 

زیبائی حق جلوه‌گر ، باشد در این نیکو سِیَر
گردیده نام این پسر ، آرام جان شیعیان

 

 

 

 

 

 

ای اولین سبط نبی ، در باغ زهرا و علی
ای آنکه در میلاد تو ، بَهجت بُود در کهکشان

 

بر قلب ما هم کن عطا ، عطری ز آغوش خدا
تا گل کند آمال ما ، در دولت صاحب زمان

 

 

 

 

           

اولین تجلی کوثر

در نشاطی عظیم حضرت حق
قدسیان آمدند در بر او
اولین چشمه‌سار کوثر نور
شادی مصطفی نمی‌گنجید
در دل مصطفی فزون می‌کرد
هدیه می‌کرد مصطفی بر عرش
جشن در عرش و فرش جاری بود
چون که باشد نشاط این سه عزیز
روز میلاد مجتبی جاریست
گر بخواهی نشاط و رحمت حق

 

 

داد بر برگزیده‌اش پاداش
با سرود تبرک و خوشباش
شد تولد به نیمۀ رمضان
در زمان و مکان ازین احسان
عطر این غنچۀ دلارایش
شادیِ مرتضی و زهرایش
از نشاط و نوای عالمیان
از نشاط خدای عالمیان
تا ابد بر زمینیان ، برکات
هدیه کن بر رسول او صلوات

 

پیشمرگ فاطمه

در سوک اولین شهید بیت فاطمه (س)

تا که پیغمبر ز دنیا بست رخت
تندباد حقکشی‌ها در گرفت
تا که طوفان بر منیّت‌ها وزید
تا بپردازند پاداش رسول
قیمت کار نبی در کائنات
کل مخلوقات اگر می‌شد فدا
آنچه افضل بود از قدر همه
لاجرم با حمله بر بیت بتول
بعد از آن، در مذهب اوباش‌ها
تا که قدر فاطمه معلوم شد
هر زمان فرزندی از او کشته شد
اولین درد عظیم و مؤلمه
آخرین فرزند زهرا و علی
اولین قربانی راه خدا
اولین مظلوم بیت شیعیان
از فشار و ضربه‌های میخ در
در میان لحظه‌های پر غبار
در میان ناله‌های بیکسی
پیش چشم مجتبی و زینبین
در بسیط غربتی بی انتها
شد تولد اولین مقتول دین
محسن آن مقتول مظلوم و سعید
تا   نبیند   داغ   و  مرگ      فاطمه

 

شد وزان بی وقفه طوفانهای سخت
جاهلیت ، زندگی از سر گرفت
دوزخ غصب و خیانت شد پدید
حمله آوردند بر بیت بتول
هست بالاتر ز مجموع حیات
خود نمی‌شد دستمزد مصطفی
بود قدر مرتضی و فاطمه
کاملاً پرداخت شد مزد رسول
گشت جاری اینچنین پاداش‌ها
قتل فرزندان او مرسوم شد
خاکها با خونشان آغشته شد
بود قتل محسن ابن فاطمه
اولین مقتول این نسل جَلی
غنچه‌ی نشکفته‌ی آل کسا
اولین یار محمد در جنان
از هجوم کینه‌های شعله‌ور
در خم پسکوچه‌های انتظار
در کویر غربت و دلواپسی
در میان حیرت و بغض حسین
در حضور شیر غمگین خدا
گشت سر خیل شهیدان ، اینچنین
در رَحِم ، پیش از تولد ، شد شهید
گشت  محسن    پیشمرگ    فاطمه

احتراق

بمناسبت ایام جانسوز فاطمیه و غصب حق امامت و تبدیل آن به سلطنت منحوس اموی

تا قلب کلبه در اثر احتراق سوخت
آئین جاهلیت عُظمی شروع شد
محصول عمر کل رسولان به باد رفت
از لشکر اُسامه گروهی گریختند
تا مصطفی رها شد از این خاکدان تنگ
رازی شنید از پدرش وقت مرگِ او
تنها نه مدعی نشد آگه ز راز او
تسکین قلب فاطمه بود آن رموز ، لیک
آن اتفاق تلخ پس از رحلت نبی
تا شعله‌های غصب بر «آن در» زبانه زد
تنها نه عهدنامه که موضوع عهد نیز
سقفی جدا نمود زمین را ز آسمان
زان پیش از سما به زمین فیض می‌رسید
تا در سقیفه ، علت خلقت ، کنار رفت
دوزخ چو دید هیمه‌ی افکار ارتجاع
بعد از سقیفه ، گشت زمین عاق آسمان
آتش فرا گرفت تمام زمانه را
آتش نسوخت خشک و تر فرشیان فقط
سقفی که گشت حائل بین سما و ارض
آن آتشی که در دل شورای غصب بود
آتش گرفت قلب تمام فرشتگان
شورای غصب حق علی را چنان گرفت
تا گفته شد که حذف علی راه اعتلاست
تا رخ نمود فتنه چنان پاره‌های شب
شد ذوالفقار ، حبس به زندان مصلحت
در آتش سقیفه ، پس از بیت فاطمه
از باتلاق ترس و ریا و سکوت خلق
تاریخ ، بی تفاوت از این ماجرا گذشت
من سوگوار دولت سبز جهانی‌ام
آخر ، به یُمن دولت مولایت ای (غلام)

 

 

کوچکترین ستاره‌ی حق در مُحاق سوخت
آئین وحدت از شرر انشقاق سوخت
تا حاصل تلاش نبی از نفاق سوخت
کز ذکر نامشان دلم از اختناق سوخت
دریای صبر دختر او از فراق سوخت
کز استماع آن دلش از اشتیاق سوخت
گوش فرشته نیز در آن استراق سوخت
مولا ز پیش‌بینی آن اتفاق سوخت
رخ داد بی درنگ و جنان را رواق سوخت
متن غدیرنامه‌ی روز وثاق سوخت
در آذرخش فتنه‌ی یوم‌الطلاق سوخت
زان پس بشر به حسرت آن ارتفاق سوخت
بعد از سقیفه، ارض ، از این افتراق سوخت
دوزخ پدید گشت و «طباقاً طباق» سوخت
هَل مِن مَزید گفت و از این ارتزاق سوخت
تا روز حشر هر بشر از آه عاق سوخت
آنسان که جنگلی ز دم یک اجاق سوخت
عرش بلند مرتبه را سقف و ساق سوخت
در زیر آن برای ابد ، اتفاق سوخت
بیرون جهید و کلبه‌ی اهل وفاق سوخت
تا در بهشت ، کوثر مهر و صداق سوخت
کز درک آن جفا ، پر و بال بُراق سوخت
عالم از این تَفَلسُف پر طمطراق سوخت
قرآن به روی نیزه‌ی آل چماق سوخت
اما ز هجر حیدر و آن صبر شاق سوخت
گلخانه‌های دختر او در عراق سوخت
آتش جهید و خلق در آن باتلاق سوخت
جغرافیای وحدت از این اشتقاق سوخت
کز کثرت جنایت اهل شقاق سوخت
جبران شود هر آنچه در آن احتراق سوخت


 

یوم الطلاق اشاره به مناسبت خاصی ندارد، فقط روز جدائی مورد نظر است.

اعیاد شعبانیه

ماه شعبان چه با سُرور آمد
جلوه‌گر شد نشاط حضرت حق
بر دل پاک حیدر و زهرا
در شب قدر سوم شعبان
بر دو عالم به پاس نور حسین
نورباران سرای زهرا شد
در کنار خدیجه و مریم
بهر تبریک و تهنیت به رسول
شد تولد شفیع هر دو سرا
کن فراهم ، دلا بساط طرب
چون دوباره به خانۀ حیدر
پور ام‌البنین تولد شد
بوسه زد مرتضی به بازویش
هفت دریا ز عشق او غش کرد
شافی دردهای بی درمان
ساغر دیگری ، طلب ، ایدل
سیدالساجدین به بیت حسین
او که زیباترین پرستنده‌ست
ایدل از نو زمان مستی شد
لیلةالقدر نیمۀ شعبان
وعدۀ سبز حق محقَق شد
از قدوم بقیةالله است
عرش و فرش از نشاط لبریز است
ای غلام این «ولا» گوارایت

 

 

شاهد وصل ، در حضور آمد
چون به قلب نبی سرور آمد
باز باران ز جنس نور آمد
جلوۀ خون حق به طور آمد
بخشش از حضرت غفور آمد
عرش اعلی به بیت نور آمد
از جنان دسته‌های حور آمد
هر نبی با دلی شکور آمد
شافع فطرس صبور آمد
که ز نو موسم سرور آمد
موسم انبساط و شور آمد
نور عباس در ظهور آمد
چونکه یادش ز عهد پور آمد
چونکه دریادلی غیور آمد
ساقی برکت و وفور آمد
که ز نو جام در عبور آمد
مثل خورشید در ظهور آمد
با دلی برتر از زبور آمد
که می برتر از طهور آمد
آیت عزت و غرور آمد
آخرین جلوه در ظهور آمد
که زمین و زمان به شور آمد
برترین فصل جشن و سور آمد
که تو را ضامن نشور آمد

 

راز احیا گشتن اسلام و آئین پیامبر

تقدیم به رزمندگان اسلام، شاگردان راستین مکتب کربلا

تا وجود فانی‌ام از حضرت داور گرفتم
چون فنا شد هستی من در بقای عشق یاران
دل بریدم از جهان و سر نهادم در کف خود
تا نهادم پا به جمع عاشقان شاه خوبان
بهر پیدا کردن آن کشتۀ صدپاره پیکر
چون میان قتلگه آن کشتۀ بی سر بدیدم
نوحه‌گر گشتم چو بر ام‌البنین شیرپرور
رسم ایثار و وفا ، مهر و صفا و رادمردی
تا نهادم خاک بر سر، از غم گیسوی اکبر

ذوب گردیدم چو شمع و سوختم من در دل شب

در کلاس عشقبازی رفتم و درس شهادت
درس یاری کردن دین خدا و آل عترت
تا که زنجیر جفا بر گردن سجاد دیدم
جملۀ ارکان عالم را خراب و زار دیدم
تا شنیدم خطبۀ زینب میان شهر کوفه
راز احیا کردن و اصلاح  دین مصطفی را

تا که گردیدم غلام و خاک گشتم پای گلبن*

 

 

مهر اولاد علی با شیر از مادر گرفتم
ساغر عمر ابد از ساقی کوثر گرفتم
تا پیام «هل معین» از سرور بی سر گرفتم
در بغل ، رؤیای صدها نوگل پرپر گرفتم
من کمک از زینب و پیراهن مادر گرفتم
یاد آغوش بتول و دوش پیغمبر گرفتم
درس آزادی من از عباس نام آور گرفتم
از علمدار شجاع شاه بی لشکر گرفتم
تاج آزادی ز بابش شافع محشر گرفتم
تا سراغ از حلق عطشان علی اصغر گرفتم
از گل باغ حسن، آن لالۀ احمر گرفتم
از حبیب و مسلم و از عون و از جعفر گرفتم
جملگی غمهای عالم را به روی سر گرفتم
در خرابه تا سراغ از موی بی معجر گرفتم
یاد آهنگ صدای فاتح خیبر گرفتم
یاد ، از گفتار بین حنجر و خنجر گرفتم
عطر گلهای حریم باغ پیغمبر گرفتم

 

اولین سروده‌ام در منطقه جنگی جنوب در تابستان 1365

* دستت نمی‌رسد که بچینی گلی ز شاخ - باری به پای گلبن ایشان گیاه باش ، بیتی از غزلی منسوب به حافظ با مطلع : ای دل غلام شاه جهان باش و شاه باش... که تخلصم (غلام) نیز در تفألی به حافظ از همین مصراع گرفته شده است.

 

حَجة الوداع

 

تا دست غصب، فنته به جان امام کرد
احرام بسته بود که حج را کند تمام
او رکن عشق بود و وجودش مقام قرب
او قبله بود و سمت دلش جلوه‌گاه حق
از سنگ و چوب، کعبه بنا شد ولی خدا
تا شد حلال، خون خدا در حریم امن
بیعت نمود در عرفه با خدای خویش
شد رهسپار کرب و بلا و به هر بلا
قربان آن امام که با بذل جان خویش

 

 

حج را رها نمود و به هجرت قیام کرد
اما به حج اکبر خود اهتمام کرد
زین روی، غمض عین به رکن و مقام کرد
با هجرتش ز قبلۀ کین، نفی نام کرد
عشق خلیل را  بُن بیت‌الحرام کرد
مولای عشق، ترک حریم و حرام کرد
تجدید عهد نیز به خیرالاَنام کرد
آغوش خود گشود و به جانان سلام کرد
در کربلا مناسک حج را تمام کرد

 

روح سلام عرفه

حج رها کرد امام عرفه
باغ زیبای پرستش گل کرد
دین خود را به جهان عرضه نمود
در مناجات ، چو باران بهار
تا ز احرام و حرم خارج شد
کهنه پیراهن خود را پوشید
در غزلخانۀ ملک و ملکوت
عشق سرچشمۀ زیبائی‌هاست
تا قیامت شده دشت عرفات
شد به معراج هر آنکس نوشید
خفته در هر دل عاشورائی
عرفه اوج الهیات است
جز شهیدان به کسی هدیه نشد
بر دل احمد و مهدی صلوات

 

 

بست قامت به قیام عرفه
در مناجات و کلام عرفه
ساده ، در روح پیام عرفه
اشک می‌ریخت امام عرفه
شد کفن‌پوش به شام عرفه
تا کند ختم ، قیام عرفه
متعالی است مقام عرفه
اوج عشق است مرام عرفه
مست از شُرب مدام عرفه
قطره‌ای عشق ز جام عرفه
لذت درک تمام عرفه
می‌دمد نور ز نام عرفه
لذت حُسن ختام عرفه
این بُود روح سلام عرفه

 

زرقان فارس آستان امام‌زاده شاهزاده قاسم شهریور 1395

 

پیشتاز قافلۀ لاله‌ها

 

مسلم که بود آینۀ کامل امام
جز عصمت حسین در او رخ نموده بود
مسلم گرفت پرچم دلدادگی به دوش
در کوفه او نبود نماینده و سفیر
در شوره‌زار سینۀ پر کین کوفیان
با دست جهل ، آینۀ حق شکسته شد
با سینه‌ای ستبر و دلی غرق آه و درد
در غربتی عظیم ، فدای حسین شد
مانند گل شکفت سرش روی نیزه‌ها
بر پیشتاز قافلۀ لاله‌ها ، درود

 

 

در جلوه‌گاه حادثه ، شد نایب‌الامام
اسرار جاودانۀ حق ، کامل و تمام
شد رهسپار کوفه پی صلح و اعتصام
عین حسین بود و همان قدر و احترام
مسلم نشاند بذر ولایت ، به اهتمام
در کوفه‌ای که بود سیه‌تر ز صبح شام

جنگید و کرد یک‌تنه در شهر شب قیام
تنها و خونفشان و گرفتار و تشنه‌کام
تا از بهار خون بدهد اولین پیام
بر اولین فدائی راه خدا ، سلام

 

زبان حال حضرت مسلم (ع)

آه ای کهنه دیوار ویران
گوش کن من غلام حسینم (ع)
من نمایندۀ نور نابم
آفتابی که در من نهان است
گوش کن حرف بسیار دارم
غربت من مداوا ندارد
باید این رازها را بگویم
تیغ تنها مرا چاره‌گر نیست
گوش کن گوش، پیغام دارم
داغ آن آفتاب مسافر
داغ آنکس که ثقلین ناب است
داغ میراثدار محمد(ص)
داغ دارم دلم بی‌قرار است
گر نمیرم از این زخم پر پشت
آه ای کهنه دیوار ویران
آه ای یاور سایه گستر
باش محکم چو ایمان مسلم
گوش کن گوش کن ، درد دارم
کوفیان نامه را دام کردند
شیعه‌ام تیغ بر پشت دارم
شیعه ، مظلوم تاریخ دین است
شیعه از مرگ پروا ندارد
شیعه در مرگ خود شد تولد
نیست از تیغ‌ها اعتنایم
باز هم جاهلیت هویداست
با هزار آیه شورا گرفتند
کوفیان دعوت از نور کردند
آه ای کهنه دیوار ویران
خشتهای تو از خاک عشق است
آبَت از چاه حیدرشناس است
آه ، شاید که شخص رحیمی
اینک ای سرپناه یتیمان
جان تو جان تو جان مسلم
هیچکس گرچه در کوفه جز چاه
گرچه از کوفیان بودم آگاه
لیک با قصد اتمام حجت
گرچه اینجا بسی پیلتن بود
او که بر عهد خود شد وفادار
کوفه تکرار تاریخ ننگ است
دین و ایمانشان جز شکم نیست
کاش اینها مسلمان نبودند
قلبشان غیر خاکستری نیست
کوفیان مردگانی عمودند
حرف دارم ولی وقت تنگ است
دردهای دلم بیشمار است
وقت جنگ است و پیکار دارم
آنچه بر دار فردا عیان است
کوفه ای پایگاه خیانت
بر تو یک نام می‌زیبد و بس

 

 

ای تو در کوفه تنها مسلمان
بهر کوفه سلام حسینم (ع)
ذره هستم ولی آفتابم
در تن خاکی‌ام مثل جان است
وقت تنگ است، پیکار دارم
ظرف دلتنگی‌ام جا ندارد
باید اندوه دل را بشویم
چون ز پیغام بُرنده‌تر نیست
بر دلم داغ اسلام دارم
داغ خورشیدهای مهاجر
اوکه هم عترت و هم کتاب است
وارث کوله بار محمد (ص)
کوفه ، اینگونه ، در انتظار است
داغ اسلام خواهد مرا کشت
ای تو در کوفه تنها مسلمان
ای به جا مانده از عهد حیدر
سر مپیچان ز پیمان مسلم
ترس از این دین بی‌درد دارم
تیغ بر قلب اسلام کردند
نامۀ عشق در مشت دارم
شیعه فریاد سرخ زمین است
ترس از تیغ دنیا ندارد
مرگ، تاریخ میلاد او شد

دســـت‌پــــرودۀ مرتــضــایم
جهل
این خفتگان جهل عظماست
قتل ما را ز فتوا گرفتند
وانگهش، زنده در گور کردند
آه ای تکیه‌گاه غریبان
آبَت از چشم نمناک عشق است
خاکت از مشهدی ناشناس است
ساختت بهر طفل یتیمی
ای تو در کوفه تنها مسلمان
باش یار یتیمان مسلم
نیست از غربت حیدر آگاه
گرچه مولا خبر داشت از چاه
آمدم سوی دام خیانت
مَرد، تنها یکی شیرزن بود
او که با جرم من شد گرفتار
کوفه بازیچۀ دین رنگ است
بهر اسلام این درد کم نیست
کاشکی ننگ قرآن نبودند
دینشان غیر همبستری نیست
کاش مثل تو دیوار بودند
بر سرم باز باران سنگ است
این که گفتم یکی از هزار است
آخرین حرف با دار دارم
بیرق شورش شیعیان است
کوفه ای خائنِ در امانت
شهر بوزینگان مقدس

 

مثنوی «شهادت دو طفل»

نذر جناب محمد و ابراهیم طفلان شهید حضرت مسلم ابن عقیل علیهم السلام

ز فرمایش شیخ اعظم ، صدوق
بیاد آمدم قصه‌ای جانگداز
پس از کربلا و صف تیغ و تیر
به سالی به زندان ابن زیاد
شبی آن دو زندانی دلپریش
که هستیم ما از تبار رسول
چو بشنید جلادشان این سخن
بداد آب و نان و بگفتا به سوز
خرید او به جان محنت و تیغ تیز
برفتند شبها به راه دراز
ز سنگ و مغیلان و خاشاک و خار
یکی صبحدم در کنار فرات
چو دانست آن کودکان را نَسَب
نهانی بِبُرد آن دو را در سرا
ولی گفت دارم قرینی به بیت
یکی ناجوانمرد و پست و پلید
به شب چون به بیت آید آن بی حیا
در این خانه محشر به پا می‌کند
به شب آمد آن دیو بیدادگر
چو نان خورد و در بستر خویش خفت
تفحص نمود و به مهمان رسید
چو بشنید نام شرف بارشان
زن آمد به امدادشان با هراس
ولیکن به دشنام ، آن دیو پست
بگفتا شدم خسته در کوه و دشت
چه خوشبختم اینک که بی درد و رنج
دهد مزد و پاداش بر من امیر
سحر با غلامش برون شد ز شهر
در آورد تیغ ستم از نیام
غلامش نَزَد بر دو کودک، گزند
سپس خود کمر بست، بر ، آن جفا
به اشک و نوا آن دو معصوم ناز
و گفتند یا احکم الحاکمین
که ما طفلها بیکس و یاوریم
چو گشتند فارغ ز ذکر و محن
دو سر را به سوغات و پاداش بُرد
به شهر «مُسیّب» به صد اضطراب
و مدفون نمودند با آه و غم
چو حارث به دربار حاکم رسید
نهاد آن دو را پیش ابن زیاد
سر خونی آن دو طفل غریب
چنان زخمه بر جان دربار زد
اگرچه به کرب و بلا، در ستم
 اگرچه همین دشمنان بتول
ولیکن پس از رؤیت این دو سر
به او گفت ابن زیاد ای ذلیل
مگر بوده تهدید در عزمشان
بگفت ای امیر آمدم بهر گنج
برای نشاط و رضای شما
کنون لایقم بر عطای امیر
امیرش بگفتا به آه و دریغ
بگفت ای امیر عدالت نشان
امان خواستند و ندادم دمی
چو خواندند طفلان نماز و دعا
نهادند سر بر سر دوش هم
بگفتند یا اَحکم الحاکمین
که ما طفلها بیکس و یاوریم
ز خونریزی حارث نامراد
ز جا جَست و فریاد زد آن لعین
نبودست امرم به کشتارشان
چو شد احکم الحاکمین رهنما
تو باید همانجا بگردی قصاص
شده قلب شیعه پر از مَشعله

 

 

که باشد ز ابدال اهل وثوق
ز تشریح قتل دو یوسف طراز
ز مسلم دو نوباوه گشتند اسیر
تحمل نمودند رنجی زیاد
به «مشکور» گفتند اسرار خویش
ز نسل عقیل و علی و بتول
رها کردشان شب ز قید و محن
به شب ره روید و بخوابید روز
به جرم رهائیِ آن دو عزیز
به پای برهنه به سمت حجاز
پر از زخم شد پایشان در فرار
زنی دیدشان غرقه در مشکلات
مدد کردشان در کمال ادب
و اکرامشان کرد با صد نوا
که باشد عدوی شما اهلبیت
که در کربلا بوده یار یزید
 اگر که بفهمد صدای شما
و بی پرده جور و جفا می‌کند
ز ره خسته و تشنه و جان به سر
ز پستوی بیتش نوائی شنفت
به تندی بر آشفت و خنجر کشید
بزد چند سیلی به رخسارشان
به سوگند و اشک و غم و التماس
بزد آن زن و دست طفلان ببست
ز بس در پی این دو رفتم به گشت
به کُنج اتاقم رسیدم به گنج
چو بیند سر این دو طفل اسیر
و بُرد آن دو تن را به نزدیک نهر
و بنمود امر جفا بر غلام
و خود را به آغوش دریا فکند
که سازد سر آن دو ، از تن جدا
گرفتند مهلت برای نماز
نما بین ما حکم در یوم دین
نه یاغی ، نه مجرم ، نه جنگاوریم
جدا کرد سرهایشان از بدن
و تن‌هایشان را به دریا سپرد
گرفتند مردم جسدها ز آب
تن آن دو مهپارۀ محترم
ز خورجین، سر آن دو را بر کشید
و از او طلب کرد مزد عناد
که بودند معصوم و پاک و نجیب
که غم خیمه در قلب حُضار زد
همه بُرده بودند سبقت ز هم
شکستند گلهای باغ رسول
شدند از لهیب غضب شعله‌ور
چرا طفلها را نمودی قتیل
و یا بوده‌ای عاجز از رزمشان
که بُردم به امرت بسی درد و رنج
نمودم سر این دو دشمن جدا
که افزون دهد مزد بر این حقیر
بگو تا چه گفتند در زیر تیغ
نبوده به گفتارشان جز امان
بغیر از وداع پر از ماتمی
و رفتند در زیر تیغ جفا
و کردند گریه در آغوش هم
نما بین ما حکم در یوم دین
نه یاغی ، نه مجرم ، نه جنگاوریم
بر آشفت یکباره ابن زیاد
که بیداد هرگز ندیدم چنین
فقط بوده قصدم به احضارشان
 کنون می‌کنم حکم بین شما
شوی تا ابد عبرت عام و خاص
ز بیرحمی حارث و حرمله

 

مهدیه‌ی زمان

خاکی که در دل آن ، خون خدا نهان است
قلب طپنده‌ی حق ، در سینه‌ی زمان است

 

 

 

 

 

 

این کارگاه هستی ، شش گوشه‌ی وجود است
جود و شفاعت از آن، با اذن حق روان است

 

این قطعه‌ی بهشتی، کز آسمان فتاده
پیوسته سجده‌گاهِ خیل فرشتگان است

 

 

 

 

 

 

همراه با ملائک ، هر لحظه یک اولوالعزم
بی تاب و اشک‌ریزان ، در جمع زائران است

 

گلهای باغ زهرا ، اینجا شدند پرپر
این وادی عطش‌خیز ، گلخانه‌ی جِنان است

 

 

 

 

 

 

زیر سُم ستوران ، له گشته جسم گلها
پرپرترین گل سرخ ، مولای تشنگان است

 

سیصد ستاره‌ی زخم ، گل کرده بر تن او
افتاده در شب ظلم، چون جسم کهکشان است

 

 

 

 

 

 

جسمش میان صحرا در خاک و خون طپیده
اما سر شریفش ، همپای کاروان است

 

 

هیهات مناالذله ، درس کلاس مولاست
این جمله تا قیامت ، سرمشق شیعیان است

 

 

 

 

 

 

از جان گذشته، بسیار، در لشکر یزید است
مولا ، ولی امیرِ از خودگذشتگان است

 

اینجا قرارگاهِ آزادگان دنیاست
قلب تمام خوبان شیدای این مکان است

 

 

 

 

 

 

کرب و بلا ، غدیری است در خاک و خون نشسته
معیار حق و باطل ، در روح آن عیان است

 

این خاک آسمانی مهد شهیدسازی است
این آسمان خاکی ، مهدیه‌ی زمان است

 

 

 

 

 

 

این شهر آرمانی، آینده‌ساز دنیاست
چون روح عشق و وحدت، گمگشته‌ی جهان است

 

           

زینب‌آباد

زبانحال حضرت علی (ع) در عصر عاشورا با حضرت زینب (س)

السلام ای پاسدار دین حق
زینبم ای وارث دین رسول
با تمام اولیا و انبیا
ما همه در کربلایت حاضریم
چشم گریان رُسُل بر عزم توست
پیش از این ، تو داغ مادر دیده‌ای
گرچه داغت گشته افزون از شکیب
ای پیام‌آور طبیبِ دوره‌گرد
بی پیام تو رَود خونها ز یاد
این نبرد حق و باطل ، تا ابد
این زمان هنگامۀ پیکار توست
بی پیامت ، ای امین ذوالجلال
ای تمام انبیا ، مدهوش تو
کربلا چون نقطه عطفِ خلقت است
گرچه بودی از ازل زینت ، مرا
گرچه دائم زِین اَب بودی عزیز
لیک اینک زینبِ کامل شدی
کار تو در راهِ پایان شد شروع
تو نداری نور در شب آرزو
گرچه در هجران خورشیدت حسین
گرچه روحت نزد جانان مانده است
گر اسیر کربلائی ، زینبم
گرچه قلبت ، نزد ساقی مانده است
زینب ای آئینۀ شیدائی‌ام
دین اگر تکمیل شد روز غدیر
باید از این حبس آزادش کنی
کربلا محصول آن غصب و جفاست
فتنه ، با نور تو افشا می‌شود
راه تو باشد صراط مستقیم
تو برای دین احمد ، مادری
حق‌تعالی در ازای داغ تو
باغ تو گل می‌کند در هر خزان
تا قیام قائم آل عبا
تا ابد دنیا شود پر شور و شین

 

 

السلام ای افتخار دین حق
ای که کردی این امانت را قبول
ما کنون هستیم در کرب و وبلا
بر شکیب و اقتدارت ناظریم
عرش حق در انتظار رزم توست
داغ بابا و برادر دیده‌ای
این زمان، تنها توئی دین را طبیب
بی تو می‌گردد فراموش این نبرد
می‌رود ارث رُسُل ، یکجا ، به باد
می‌کند از هم جدا هر خوب و بد
پاسداری از رسالت ، کار توست
می‌شود خون شهیدان ، پایمال
مانده حفظ دین‌شان بر دوش تو
هر دلی اینجا، به حق در رجعت است
هم غرور و عصمت و غیرت ، مرا
ماه و شمس روز و شب بودی عزیز
چون پیام وحی را حامل شدی
شمسِ تو از مغرب آمد در طلوع
کهکشان در اشک تو گیرد وضو
دم به دم خون می‌فشانی از دو عین
گرچه نوحت در بیابان مانده است
زینت عرش خدائی ، زینبم
اربعینی داغ ، باقی مانده است
ای تمام عشق عاشورائی‌ام
کنج شورای سقیفه شد اسیر
با پیامت ، زینب‌آبادش کنی
کار تو ، پیغمبری در کربلاست
دین حق با تو شکوفا می‌شود
بی تو اسلام مبین گردد یتیم
تا قیامت ، راه حق را رهبری
می‌فشاند بذر دین در باغ تو
عطر آن پیچد در آغوش زمان
خاطراتت می‌کند ، محشر ، بپا
با پیام «یا لثارات الحسین»

 

ذبح عظیم

در میان بینهایت جنگجو
طفل او لب تشنه و بی تاب بود
ناگهان پیچید در میدان جنگ
آمد آن مولا به نزد دشمنان
گفت اگر با من عداوت می‌کنید
اصغرم را خود بگیرید از وفا
یک نظر بر جسم بی‌تابش کنید
ناگهان تیری سه شعبه در رسید
شد کفن ، قنداقۀ آن تشنه‌کام

                 ***

اصغر ای آئینۀ زیبای حق
اصغر ای بغض شکوفای زمان
تا که تیرت حرمله بر حلق زد
ای علی ای زینت دوش حسین
ای غمت آتش زده در کبریا
قتل طفلی تشنه در آغوش باب
آه ، در جائی که حتی دشمنان
خود چه حالی داشت بابایت حسین
در تصورها نمی‌گنجد غمش
گرچه با علم امامت ، شاه دین
گرچه می‌دانست یارانش تمام
گرچه بود آگه ز ذبح اصغرش
ای شهید تشنه‌کام دین حق
گر پدر در آن زمین پر بلا
در زمین زلزال می‌شد جلوه‌گر

                 ***

اصغر ای ذبح عظیم اهلبیت
دشمن دین بوده از تو در هراس
یعنی ای اصغر نکن تحقیرمان
یعنی ای ششماهه مرد جنگجو
گریه‌ات بر هم زده بنیان ما
ای علی که کار ما شد از تو زار
گریه‌ات از هر رَجَز غَرّاتر است
گر حضورت بیش از این یابد دوام
زین سبب تیر سه شعبه شد رها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ماند تنها شاه دین با طفل او
راه درمانش دو جرعه آب بود

گریه‌های آن گل خوش آب و رنگ
اصغرش را داد بر آنها نشان
از چه بر طفلم شقاوت می‌کنید
او ندارد جنگ با خیل شما
تشنۀ آب است ، سیرابش کنید
پیش بابا ، حلق اصغر را برید
طفل پرپر شد در آغوش امام

                 ***

اصغر ای فریاد حق از نای حق
ای عزادارت ، همه ، آزادگان
تا ابد آتش به جان خلق زد
ای شده پرپر در آغوش حسین
داغدارت ، انبیا و اولیا
نیست در یاد جهان، حتی به خواب
قلبشان شد غرق اندوه و فغان
لحظۀ جان دادنت ای نور عین
کوه گردد منفجر از ماتمش
با خبر بود از بلای این زمین
کشته می‌گردند قبل از آن امام
اینچنین ، اما نمی‌شد باورش
ای وجودت حجتِ آئین حق
خود نمی‌پاشید خونت بر سما
خون تو می‌سوخت ابناء بشر

                 ***

ای گل سرخ حریم اهلبیت
تیر او بوده ز عجز و التماس
کم با بزن با گریه بر دل تیرمان
بیش از این ، ما را مریزان آبرو
لرزه افکنده‌ست در برهان ما
گریه‌ات کاری‌تر است از ذوالفقار
تیغ استدلال تو بُرّاتر است
می‌کند لشکر علیه ما قیام
تا کند حق را نهان از دیده‌ها

 

لالائی

زبانحال حضرت فاطمه زهرا (س) با حضرت علی اصغر )ع(

لالا ، لالا ، لالا ای نور عینم
لالا ، لالا ، لالا ای طفل بی شیر
بخواب ای اصغر ای آرام جانم
لالا ، لالا ، لالا ای غنچه‌ی یاس
بخواب ای غنچه در آغوش مادر
لالا ، لالا ، لالا ای خفته در خون
لالا ، لالا ، لالا ششماهه سرباز

بخواب ای غنچه‌ی سرخ ولایت
بخواب ای غنچه‌ی نشکفته‌ی دین
بخواب ای روح نا آرام هستی
لالا لالا گل زیبای پرپر
در آغوشم بخواب ای طفل عطشان

 

 

که گشتی آخرین یار حسینم
که دشمن زد به حلق نازکت تیر
که از داغ تو چون آتشفشانم
که شد شرمنده‌ی روی تو عباس
که سیرابت کنم از نهر کوثر
که داغت شیعیان را کرده مجنون

 

که در خون ، غنچه‌ی روی تو شد باز
که دارد نام تو عطر شفاعت
که یزدان، دشمنت را کرده نفرین
که نامت گشته مُهر حق پرستی


که جنت گشته از نورت منور
که مهدی می‌رسد با جام درمان

 

کلید

خدا را آیت عظماست اصغر
اگرچه کوچک است اما ز رفعت

 

 

ولا را عُروة الوثقاست اصغر
کلید کل مشکلهاست اصغر

 

الهۀ آبها

دل عالم برای او کباب است
به اذن حق تعالی، تا قیامت

 

 

ز داغش هسته هستی مُذاب است
رباب از داغ اصغر رَبِّ آب است

 

ذبیح شش ماهه

نذر حضرت علی اصغر (ع)

عنان چاره ز کف داد و سخت مضطر شد
هزار نیزه به قلبش شکسته شد انگار
ز هُرم داغ و عطش، چشم او سیاهی رفت
گرفت خون گلویش، به آسمان پاشید
چگونه طفل شهیدش به خیمه گاه بَرَد؟
کجا رَوَد؟ چه کند؟ از چه کس کمک خواهد؟
تمام لشکر او غرق خاک و خون بودند
بسی مصائب سنگین بدید در آن روز
گناه کودک شش ماهه چیست؟ نام علی
بمیرم از غمت ای ماهیِ جدا از آب

 

 

دمی که در برِ مولا، شهید ، اصغر شد
ز تیر حرمله ، تا شیرخواره ، پرپر شد
جهان به دور سرش ، با جنون ، مُدَور شد
که عرش و کرسی از آن، تا همیشه احمر شد

که سرفکنده و شرمنده ، پیش همسر شد

در این مصیبت عظمی ، بدون یاور شد
شریک این غم سنگین دوباره خواهر شد
ولی مصیبت اصغر فزون ز باور شد
همانکه شیعه به عشقش همیشه کیفر شد
که از تَلَظّیِ تو ، تشنه کام ، کوثر شد

 

تَلَظّی

تلظی کردن ماهی زمانی است
و باید تا دمی دیگر، به ناچار
علی اصغر تلظی کرد ، یعنی
و این یعنی که اصغر تا دمی بعد
برای ماهیِ افتاده بر خاک
ولی در قصه‌ی جانسوز اصغر
: یکی با اختیار خویش، باید
یکی هم در همان دم ، با شهادت
بدون تیغ «اَشقَی الاشقیا» هم
ولی با روزه در محراب و سجده

 

 

که از دریا برون افتاده باشد
برای مرگ خود آماده باشد
که بوده از عطش در حال مردن
بدون آب ، جان می داده حتماً
نباشد بر کمان ، دیگر نیازی
برای اهل معنا ، خفته رازی
شود ملعون عالم ، چون خوارج
شود با اذن حق ، باب الحوائج.
علی می مُرد شاید در همان روز
علی با تیغ دشمن گشت پیروز

 

 

به نقل از لهوف سید ابن طاووس: امام حسین علیه السّلام آن نوزاد را به دست گرفت، و به دشمنان خطاب نموده و فرمود: «یا قوم قد قتلتم شیعتی و اهل بیتی، و قد بقی هذا الطّفل یتلظّی عطشا، فاسقوه شربۀ من الماء» ای مردم! شما شیعیان من و خویشان مرا کشتید، و از آنها همین کودک باقی ماند، که از شدّت تشنگی، دهان را باز و بسته میکند، او را با اندکی آب، سیراب کنید. هنوز گفتارش تمام نشده بود که یکی از دشمنانش او را هدف تیر قرار داده، به طوری که آن تیر سرش را از بدنش جدا نمود، در این هنگام امام حسین علیه السّلام دشمنان را به مجازاتهای سخت الهی به همان گونه که بعدا مختار و غیر او با آنها رفتار نمود، نفرین کرد.

حَرمبانوی مضطر

در رثای جناب رباب ، مادر حضرت سکینه و علی اصغر علیهم السلام

شرمگین سوی حرم باز آمد
تا که شرمنده نبیند مولا

بعد از آن واقعه تا لحظۀ مرگ
آن حَرمبانوی مضطر ، بر خویش

داغ اصغر همه را آتش زد
آنچنان سوخت ز داغ پسرش

گرچه شد ذبح جگرگوشۀ او
فخر می‌کرد که تنها پسرش

 

 

کودک غرقه به خونش بر دوش
شد رباب از سر غیرت مدهوش

که نشد بیشتر از سالی تام
سایه و آب خنک ، کرد حرام

هیچکس لیک نشد مثل رباب
که دل هر بشری گشت کباب

 

عشق او بود به مولا برتر
گشته در یاری مولا پرپر

 

روضه اصغر

دل بیقرارم گرفته بهانه
ز اشعار مولا برای ربابش
ربابش که پرورده در دامن خود
زنی با کمال و جمال بهشتی
بیا تا برایت بخوانم سرودی

«به جان تو ، من دوست دارم سرائی
بریزم به پای رباب و سکینه
نه از سرزنش ترسم و نه عتابی
و دارم ز عشق ربابم ، محبت
نهفته در این عشقنامه ، پیامی
چو مولا ، کن اِبراز ، احساس پاکت
عیان کن محبت به اهل و عیالت
دلا بازگو کن دوباره سرودی
ز اشعار بانو برای حسینش

«شدی کشته و غیر مدفون به صحرا»
چه سخت است بر نیزه عاشق ببیند
چه سخت است محبوبه‌هایت ببینی
«به تو تکیه کردم که چون کوه بودی
الهی شود کور چشمم که دیدم
 اگرچه شدم پیر ، از داغ اصغر
«ننوشم دگر آب سرد و گوارا
«به میزان، دهد بر تو ، پاداش نیکو
پس از تو کسی نیست یاری رساند
الهی به عشق حسین و ربابش
خدایا رسان مهدی منتقم را

 

 

برای دمی روضۀ عاشقانه
که زد در دل اهل یثرب جوانه

سکینه، و اصغر، چو گل، مادرانه
که دارد ز عرفان مریم نشانه
ز مولا که فرموده او شاعرانه:
که دارد دو محبوبه ام در میانه

همه ، هستی خویش را ، بی بهانه
ز اِبراز این عشق حق-محورانه
به اقوام و خویشان او مشفقانه»
برای بشر ، ساده و جاودانه
به همسر، و اقوام او ، صادقانه
چنانکه زبانزد شود در زمانه
جگرسوز و جان پرور و دلبرانه
که بود اولین روضۀ عاشقانه:

سر تو به نیزه ، به هر کوی و خانه
که معشوق او می خورد تازیانه
در انظار نامحرمانِ زمانه
و همراز ما می شدی عارفانه»

لگدکوب شد ، جسم تو ، وحشیانه
ز داغ تو گشتم ولی چون کمانه
نگیرم به سایه ، مکان ، عامدانه»
به روز خسارت، خدای یگانه
به ایتام و بیچارگان، خالصانه»
بده اجر عُشاقِشان ، بیکرانه
به خونخواهی جدّ خود، فاتحانه

 

فدای لب تشنه‌ات یا حسین

میان هیاهوی اعدا ، حسین
میان صف دشمنان علی
چو پیراهن کهنه بر تن نمود
طپیدند در خون ، وفادارها
جـوانشــــیرمــــردان ام‌البــنیــن
یکایک همه پیشمرگش شدند
نگاهی به خیمه ، نگاهی به خصم
رقیه به دنبال او می‌دوید
نگاهی غمین ، آخرین بار کرد
خدا خواست او را ببیند قتیل
شهادت ، ندارد ، دمی فاصله
شهادت در آغوش او جان گرفت
ز دریای سر نیزه و تیغ و سنگ
چگونه ببینند اهل حرم
در آن ظهر خونین دشت بلا
اگرچه به هر عرصه ، جنگاور است
شده ، جنگ ، تحمیل ، بر حضرتش
و جنگید تا آخرین قطره خون
حسین است خون خدا ، تا ابد
شده کشته‌ی اشک آزادگان
خوشا بر وصال غلامان او

 

 

شده بی مددکار و تنها ، حسین
غریب است فرزند زهرا ، حسین
بشد عازم بزم یغما ، حسین
برای حفاظت ز مولا حسین
که بستند پیمان خون با حسین
و مانده‌ست بی یار و سقا ، حسین
ز غیرت ، شده ناشکیبا ، حسین
و می گفت : برگرد ، بابا ، حسین
به دختر ، به اُم‌ابیها ، حسین
که گردد ذبیح تَولّا ، حسین
در این عرصه‌ی پر بلا ، تا حسین
و شد کشته‌ی عشق مولا ، حسین
بنوشید شهد گوارا ، حسین
که افتاده بی سر به صحرا ، حسین
بشد کشته ، لب‌تشنه، تنها حسین
نبوده پی جنگ و غوغا ، حسین
چو بیعت نکرده به اعدا ، حسین
نشد تابع ظلم ، امّا ، حسین
و جاری است تا شام دنیا ، حسین
که غم را نماید مداوا ، حسین
که چون قطره هستند و دریا ، حسین

 

روضه عاشقانه

نذر جناب رباب و دو فرزندش، حضرت سکینه و علی اصغر

بیا ای مادر  بی صبر و تابَش
برایش ذکر لالائی بگوئید
ز فرط تشنگی غش کرد، اما
به جای آب ، در اوج قساوت

رباب از دیدن او آنچنان سوخت
خدا در روضه اصغر نهاده
خدا داده به او اذن شفاعت
 الهی قاتل اصغر بسوزد

 

 

که اصغر آمده همراه بابَش
که او در بستر خون برده خوابش
ندادند اشقیا ، یک قطره آبش
لعینی داد با تیری جوابش
که شد آتشفشان روح مذابش
کرامتهای  بی حد و حسابش
برای عاشقان دل کبابش
خدا افزون کند هر دم عذابش

 

زیارت طاقت‌سوز

تا رقیه گریه را از سر گرفت
گفت: عمه، پس چه شد بابای من
این سفر پایان ندارد از چه رو؟
زینب او را باز در دامان گرفت
گفت: عمه ، عطر بابا می‌دهی
تو که داری مثل بابا عطر و بو
اشک خود را از چه پنهان می‌کنی
همسفرها از چه گریان می‌شوند
زینب از نو آه جانسوزی کشید
با نوازش موی او را شانه کرد
آنقدَر زینب برایش قصه گفت
بعد خفتن ، آمدش بابا به خواب
رفت در رؤیا در آغوش پدر
بوسه باران کرد روی ماه او
قصه‌ها گفتند از هجران و غم
تا پدر از خواب دختر پر کشید
گریه کرد و گفت بابایم کجاست
بود اکنون نزد من آن مهربان
از خرابه رفت بیرون با شتاب
تا رقیه گریه را از سر گرفت
شد صدای گریۀ زنها بلند
چونکه شد خواب نگهبانان پریش
گفت یابد گر ادامه این فغان
او که بابا را بهانه کرده است
نیست دیگر تازیانه چاره‌گر
گر نگردد انقلاب او خموش
رأس بابایش به او اهدا کنید
در طبق آورده شد رأس حسین
گفت: عمه ، من نمی‌خواهم غذا
من پدر را می‌نمایم جستجو
در سکوتی آتشین ، چشم همه
اشک در چشمان و عقده در گلو
گفت زینب: عمه این مطلوب توست
انتظار دیدن روی امام
شوقشان همراه درد و سوز بود
اشتیاقی دردناک و دلپذیر
گرچه بر نی دیده بودند آن امام
داشتند اما نیازی جانگداز
تا رقیه با دو چشم بی رمق
چشم او افتاد بر رأس پدر
شد خرابه غرق اقیانوس اشک
شد رقیه با پدر در گفتگو
گفت بابا از سفر خوش آمدی
گو کدامین ظالم پست لئیم
من شوم بابا فدایت، وای من
باز کن آن چشمهای بسته را
عمه‌هایم حافظ من بوده‌اند
حافظم بوده‌ست زین‌العابدین
لعنت و نفرین حق بر قاتلت
چونکه برگشتی پدرجان از سفر
ناگهان از هوش رفت آن نازنین
روح پاکش تا خدا پرواز کرد
گشت او باب‌الحوائج در جنان

 

 

باز طوفانی ز غمها در گرفت
کی به پایان می‌رسد غم‌های من
جان بابا هرچه می‌دانی بگو
اندکی غمهای او سامان گرفت
عطر اکبر، عطر سقّا می‌دهی
از چه گریان می‌شوی با یاد او
از چه رو سر در گریبان می‌کنی
از چه رو آنها پریشان می‌شوند
اشک او در عمق تاریکی چکید
تا ز نو آرام آن دردانه کرد
تا رقیه در کنار عمه خفت
شد خرابه میزبان آفتاب
سر نهاد آرام بر دوش پدر
یافت پایان محنت جانکاه او
وعده‌ها دادند در رؤیا به هم
دخترش از خواب خوش ناگه پرید
عمه جان، بابا همین جا، پیش ماست
در کجا گردیده بابایم نهان؟
تا دوباره باز جوید آن جناب
باز طوفانی ز غمها در گرفت
قلب زینب گشت از نو دردمند
گفتگو کردند با سردار خویش
شام بر می‌خیزد از خواب گران
انقلابی کودکانه کرده است
او نمی‌ترسد دگر از شور و شر
شام را یکباره می‌آرد به هوش
کامرانش با سر بابا کنید
تا شود اهدا به آن نور دو عین
من پدر می‌خواهم اکنون از شما
تا بگویم شرح غمهایم به او
خیره شد بر زینبین فاطمه
حبس شد در این سکوت و گفتگو
زیر سرپوش طبق محبوب توست
موج می‌زد در نگاه خاص و عام
این زیارت سخت و طاقت‌سوز بود
شعله می‌زد در دل برنا و پیر
در چهل منزل ز کوفه تا به شام
بر ملاقات امام سرفراز
پرده را برداشت از روی طبق
با تحیر در بغل بگرفت، سر
می‌چکید از آسمان فانوس اشک
بوسه‌ها زد بر سر خونین او
ای ز حالم باخبر خوش آمدی
در طفولیت مرا کرده یتیم
خفته در خون چشمهایت، وای من
کن تماشا دختر دلخسته را
گرچه در زنجیر و آهن بوده‌اند
در هجوم وحشیان پر ز کین
بر تمام دشمنان جاهلت
جان زینب، دخترت را هم بِبَر
همسفر گردید با سلطان دین
در جنان باب شفاعت باز کرد
تا گشاید قفل کار شیعیان

 

تشنۀ دیدار در جنگ عطش

به میدان، وارث خشم امیرالمؤمنینم من
به خیمه ، وارث دلسوزی ام‌البنینم من
به سینه ، رازدار خاطراتی آتشینم من
غلام خواهران و دختران شاه دینم من
و اکنون ساقی بی‌صبر چندین نازنینم من

 

 

 

 

 

 

خدا می‌خواست من آب آور این کودکان باشم
و جای جنگ ، تنها در پی آب روان باشم

 

به طفلی ، با غم زهرا ، ز مادر شیر غم خوردم
تمام عمر خود را ، غصه‌ی آن محترم خوردم
به همراه برادرها ، به جان او قسم خوردم
قسم بر جان بانوی شهید این حرم خوردم
قسم بر انتقام از خصم ، زیر این علـم خوردم

 

 

 

 

 

 

که روزی مثل یک آتشفشان، محشر بپا سازم
و نسل فتنه‌گرها را از این عالم براندازم

 

کنون که از خروش و انتقام و خشم ، سرشارم
و وقت آن رسیده تا که نسل فتنه بردارم
عطش جنگی بپاکرده که سوزانده‌ست افکارم
چنان این مشکِ خالی ، کرده غمگین و گرفتارم
که مسئولیتش سنگین‌تر است از جنگ و پیکارم

 

 

 

 

 

 

و من فرمانبر بی قید و شرط امر مولایم
که با حکم خدائی ، کرده پرچمدار و  سقایم

 

ز بی آبی شده واجب ، جهاد دیگری بر من
و این جنگ عطش ، داده ز غیرت شهپری بر من
چو مولا می‌پسندد منصب آب‌آوری بر من
در این میدان ، نداده رخصت جنگاوری بر من
رضایم بر رضای او، که دارد سروری بر من

 

 

 

 

 

 

خداوندا مدد کن این غلام آستانش را
که با دستان خود سیراب سازم کودکانش را

 

اگر کام من از تو ، لحظه‌ای ، ای آب ، تر گردد
و خشم مرتضی در سینه‌ی من شعله‌ور گردد
محال است از سپاه دشمنان ، یک زنده برگردد
چنان جنگم که کل اهل عالم با خبر گردد
و شام و کوفه در یک حمله‌ام زیر و زبر گردد

 

 

 

 

 

 

ولی ای آب اغواگر ، تو را هرگز نمی‌نوشم
که در هر منصبی، من جز برای او نمی‌کوشم

 

ز خُردی ، مادرم ام‌البنین ، درسی به ما داده
همیشه آب ، اول ، بر گلستان وِلا داده
غذا بر زینبین و بر حسین و مجتبی داده
و باقیمانده‌ی اطعام آنها را به ما داده
کنیز حضرت زهرا به ما درس وفا داده

 

 

 

 

 

 

چگونه من بنوشم آب و مولا تشنه لب باشد
اگر نوشم به دور از غیرت و عشق و ادب باشد

 

عدو از منصب سقّائی من با خبر گشته
ز هر سو بر من و این مشک مضطرحمله‌ور گشته
جدا دستانم از پیکر ، چو نخل بی ثمر گشته
به چشمم تیر زهرآلود دشمن ، کارگر گشته
علم افتاده و جانم ز غیرت شعله‌ور  گشته

 

 

 

 

 

 

برادر جان بیا و پاک کن چشمان خونبارم
که اینک عاشقانه ، تشنه‌ی یک جرعه دیدارم

 

           

عطش و داغ و بلا

کوفیان حمله به این پیکر بی سر نبرید
این که پرپر شده قرآن خدای صمد است
این جگرگوشۀ زهراست به خون غلطیده
علت صبر و قرار دل حیدر این بود
دست و انگشتر او را که به غارت بردید
خیمه‌ها از عطش و داغ و بلا می‌سوزند
جسم سجاد اسیر غل و زنجیر تب است
چشم خونبار سیکنه به فرات است هنوز
گر رقیه طلب قوت به ویرانه نمود
تا نسوزند خلایق همه در روز جزا

 

 

زیر سُم ، این بدن پاک و مطهر نبرید
زیر پاهای دغل، مُصحف پرپر نبرید
آتش کینه به آن کوچه و آن در نبرید
کافران صبر و قرار از دل حیدر نبرید
کفن کهنۀ او، هدیۀ مادر نبرید
بهر این داغدلان آتش دیگر نبرید
زیر زنجیر دگر این تن مضطر نبرید
پیش او نام اباالفضل دلاور نبرید
ظالمان، سنگدلان، جای غذا سر نبرید
به سوی محکمه ، قنداقۀ اصغر نبرید

 

زنجیر

 

به یاد شام و کوفه می‌زنم زنجیر بر دوشم
حریم آل پیغمبر همه زنجیر بر گردن
شماتت، تازیانه، خار، گرما، تشنگی، هجران
سیه شد پیکر خوبان از آن شلاق و سیلی‌ها
دمی مانند زینب سیل و طوفان می‌کنم بر پا
طنین خطبۀ مولا به جوش آورد روحم را
صلای هل معین را تا شنیدم آمدم یاری
نمی‌گردد اگر دینم بجز با خون من اصلاح
غلام ساقی لب‌تشنگانم ، مزد من این است

 

 

به یاد آن اسیران ، می‌نماید ناله در گوشم
نمی‌گردد غم آن لحظه‌ها هرگز فراموشم
به یاد این همه ظلم و جفا گریان و مدهوشم
کنون با خاطرات آن سیاهی‌ها، سیه پوشم
دمی با داغ، چون آتشفشان خفته، خاموشم

کنون در بطن ظلمت چون سپیده، سرخ‌ می‌جوشم
کدامین ره رَوَم مولا، بفرما ، سخت می‌کوشم
پس ای شمشیرها گیرید بی پروا در آغوشم
که از جام ولایش در دو عالم آب می‌نوشم

 

باب‌الحوائج

زبانحال حضرت اباالفضل‌العباس (ع)

خدایا مدد کن که تا پر بگیرم
بتاز ای فَرَس تا که بر تشنه کامان
بتاز ای فَرَس ای عقاب امیدم
قسم خورده بودم که بعد از سقیفه
به من مادر آموخت تا انتقامی
قسم خورده بودم که شامات و کوفه
و در هم بکوبم همه قلعه‌ها را
قسم خورده بودم که با چند یورش
شدم همقسم با پسرهای مادر
عطشناکی خیمه‌ها گشت باعث
«ولّی» داد فرمان که باشم شکیبا
نشد تا قصاص بتول و حسن را
دعا کرده بودم که روزی بیاید
قسم خورده بودم که کاخ خسان را
عطش آمد و نقش من را عوض کرد
بتاز ای فرس تا به اطفال عطشان
دهم آب بر طفل بی شیر مولا
دهم آب با دست خود بر رقیه
کنم پاک اشک از عذار سکینه
به کلثوم و زینب دهم آب شیرین
برای عزیزان زهرا ، یکایک
به کف آب شیرین و سرد و گوارا
چو آب گوارا بنوشد حسینم
سپس گردن خویش را کج نمایم
چرا آب بر روی ما بسته باشد ؟
بتاز ای فَرَس تا که بعد از سقایت
به خشم الهی بتازم به دشمن
عدو در کمین است و من روی اسبم
زره بر تن مشک باید بپوشم
ز پشت سرم حمله‌ور گشته دشمن
بتاز ای فرس تا رسم من به خیمه
جدا گشت دستانم از تن خدایا
بسی تیر خورده به پهلو و پشتم
شده مشک امّید من تیرباران
خجل هستم از کودکان برادر
نشد تا که لبخند سبز رضایت
چه نومید و بیحاصل و شرمگینم
گل آرزوهای من گشت پرپر
عطش روی آب روان پرپرم کرد
به هرکس که باشد وفادار مولا
خدا خواست با نام باب‌الحوائج
برادر رضا شو ز سعی (غلامت)

 

 

و اشک از رخ کودکان بر بگیرم
دهم آب و یک مشک دیگر بگیرم
که این آب را پیش سرور بگیرم
تقاص عزیز پیمبر بگیرم
ز عدوان زهرای اطهر بگیرم
به فریاد الله اکبر بگیرم
چو در دست تیغ دو پیکر بگیرم
سر از پیکر کل لشکر بگیرم
که بهر ولّی هفت کشور بگیرم
که اذن سقایت ز سرور بگیرم
و از خشم خود بهره کمتر بگیرم
ز آل امیه سراسر بگیرم
که از غاصبان سخت کیفر بگیرم
به یک حمله، چون سیل و تندر بگیرم
خدا خواست نقشی مهم‌تر بگیرم
دهم آب و یک مشک دیگر بگیرم
و یک بوسه از حلق اصغر بگیرم
و از او شمیم دو مادر بگیرم
و از چهره‌اش گرد غم بر بگیرم
و اشک از رخ این دو خواهر بگیرم
به کف ، جام ، مانند نوکر بگیرم
به پیش برادر چو قنبر بگیرم
ز دُرد سبویش دو ساغر بگیرم
که تا اذن جنگ از برادر بگیرم
چرا آب از دیده‌ی تر بگیرم؟
فرات از عدوی ستمگر بگیرم
اگر حکم کشتن ز رهبر بگیرم
ندارم مجالی که سنگر بگیرم
و آن را چو جان زیر مِغفر بگیرم
و خواهد دل از مشک خود بر بگیرم
و از پیکرت تیرها بر بگیرم
به دندان مگر مشک مضطر بگیرم
ولی باید این سعی از سر بگیرم
چگونه ره کوی دلبر بگیرم؟
نباید ره خیمه دیگر بگیرم
ز گلهای زهرا و حیدر بگیرم
ولی باید این را مقدَّر بگیرم
به دل باید از داغ ، آذر بگیرم
که تا جام از حوض کوثر بگیرم
دهم قول ، دستش چو یاور بگیرم
ید عاشقان تا به محشر بگیرم
که از دست تو تاج و افسر بگیرم

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۱۱
محمد حسین صادقی