دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۰۱ ب.ظ
در وجودم شاعری زندانی است هست آن شاعر چراغ راه من در دلم آن شاعر شوریده حال بوده عمری در پی من دربدر در دلم آوازها دارد هنوز گرچه من حبسش نمودم چون اسیر مثل دِعبِل یا فَرَزدَق یا کُمِیت شاعری بی ادعا و بیمقام من اسیر آن غلام شاعرم هرچه میگویم زبانِ حال اوست این تخلص گرچه امضای من است هست دنیا پر ز شعر و قصهها گر که شعر و قصه و نقد و نظر در زمانهای دگر هم ابتر است گر تمام شاعران نسل ما هیچ کمبودی نگردد آشکار لیک هر شاعر به عصر خویشتن گرچه در پیش اساتید سخن لیک در حد توانم ، اینچنین در دیار حافظ و سعدی ، اگر حق آن آموزگاران سخن شعر من سادهست ، مانند خودم شعر من کشف و شهودی ساده است نیست حرف تازهای در شعر من چون زبانم بوده موزون ، لاجرم گرچه از دوران درس و امتحان گرچه بودم ساکن درگاه شعر روح من در شعر جدیّت نداشت گاه بودم سالها ، از شعر ، دور گرچه من شاعر نبودم ، در صفات با بیان ساده ، چون آب روان شعر میگفتم برای خویشتن الغرض ، با اینهمه توصیف و حال گرچه میماند به دنیا هر سرود گرچه باشد شعرهایم پُر ز پند گر بُود شعرم گناه و اشتباه گر بُود در شعرهایم حرف نیک خوب یا بد ، شعر من باشد همین شعر من کاه است در کوه سخن گرچه در عرفان نبودم هیچگاه گرچه هستم در طریقت ، بی سَبَق گرچه من هرگز نبودم در سلوک عندلیب باغ مولا بودهام مثل نی در نینوای اهلبیت در غم و در شادی اهل ولا شعر من در روزگار داغ و درد در دفاع از کشور و ناموس و دین بودهام در کربلاهای وطن بوده شعرم وقف آئین دفاع دَم به دَم با اشک و آه و شعر تر در کنار امت بیدار عشق شکر ایزد با سلاح شعر ناب شاکرم از اینکه شاعر بودهام گر شده مقبول ارباب ادب روح من در شعرهایم خفته است ناسروده شعرهایم ، در عمل برترین شعرم که نامد بر زبان فیالمثل ، با صبر و عشق و افتخار عمرم از شُکر و رضا چون گلشن است |
|
کز وجودش هستیام نورانی است چونکه میسوزد چو شمع انجمن هست دائم در نوا و قیل و قال آن شهید سبز مفقودالاثر با شهیدان ، رازها دارد هنوز بوده آن شاعر به روح من امیر هست آن شاعر غلام اهلبیت از تبار عشق ، با نام غلام او نهان در باطن و من ظاهرم هستیام ، دار و ندارم مال اوست ثروت دنیا و عقبای من است نیست دنیا تشنۀ آثار ما در زمان خویش نگذارد اثر این هنر ناید به دنیا بهتر است شعر گفتن را کنند از دَم رها تا نماید خلقها را غصهدار نور حق باید بریزد در سخن شرمسارم من ز شعر خویشتن دِین خود را من ادا کردم به دین الکنی چون من ، نگوید شعر تر کرده ضایع در دل هر انجمن شوخ و افتادهست ، مانند خودم حرفهایم ، حرف هر آزاده است تازه کردم لیک پیغام کهن حرفهایم ، شعر میشد بیش و کم بوده شعر و قصه در خونم ، روان لیک هرگز طی نکردم راه شعر گرچه با آن نیز ضدّیت نداشت گاه بودم روز و شب در شعر و شور بودهام شاعر ولی در روح و ذات بوده جاری حرف قلبم بر زبان گرچه گاهی پخش میشد در وطن بودهام در شعر دنبال کمال هرگزم مانا شدن در دل نبود نیست خالی شاید از لغو و گزند هستم از درگاه یزدان ، عذرخواه هست از لطف خدای بیشریک ای برادر ، حرف خوبش برگزین شرم دارم زانکه گویم «شعر من» شعر من دارد به عرفان هم نگاه دوست میدارم ولی مردان حق در شریعت ، ساز روحم بوده کوک نوحه خوان آل زهرا بودهام نغمه سر دادم برای اهلبیت بودهام چون نی پر از شور و نوا شد تولد در میادین نبرد بوده شعر خاکیام سنگرنشین از رَجَزخوانهای جنگ تن به تن بودهام مداح مردان شجاع گشتم از هجر شهیدان ، نوحهگر گفتهام لبیک بر سردار عشق پاسداری کردهام از انقلاب در زمان خود مؤثر بودهام بوده از الطاف بی پایان رَب هستیام سرشار از ناگفته است بوده زیباتر ز هر شعر و غزل بوده خدمت ، در عمل ، بر بندگان صلح و سازش دادهام چندین هزار هستیام زیباترین شعر من است |
۰
۰
۹۸/۱۰/۰۲
محمد حسین صادقی