کوثریه

اشعار و مطالب مرتبط با کوثر
  • کوثریه

    اشعار و مطالب مرتبط با کوثر

هذا من فضل ربی
کوثریه

هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت شما
کوثریه مجموعه شعری است محصول سی و چند سال شاعری و یک عمر غلامی در خیمه اهلبیت. نام کتاب کوثریه از یک قصیده 400 بیتی با همین نام گرفته شده، این وبلاگ نیز منتخب آن مجموعه و همچنین شامل اشعار جدیدم است.
کتاب کوثریه را می توانید از منوی بالای وبلاگ دانلود فرمائید.
با آرزوی قبولی در پیشگاه خداوند و انبیا و اولیا و صلحا و شهدا
و حَسُن اولئک رفیقا
والسلام
مدیر انتشارات هدهد
محمد حسین صادقی متخلص به غلام
زرقان فارس
hodhodzar@gmail.com
09176112253

چهارشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

کوثریه قسمت هفتم

هوالجیمل

مجموعه شعر مذهبی

کـوثـریـه

گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)

از سال 1365 تا سال 1398

گزیدۀ دوبیتی ها و رباعی ها

در موضوعات مختلف و متنوع

کوثریه - قسمت هفتم 

دوبیتی‌ها

 

 

دلا پیچیده تر از راز ناز است
تو کوه عشق و احساسی دل من

مرا ترسی ز روز امتحان نیست
چو فردا برگۀ دل میدهم یار

ز عشقت رفته بر بادم عزیزم
تو شیرین‌تر ز لیلائی و دانی

گواراتر ز آبی ای عزیزم
شبانان را مناجاتی جز این نیست

یکی راز و نیازش تاجرانه است
من شیدا مناجات و دعایم

دلا در انتظار قبر تا کی
چنین بی صبری من زان پریروست

نگاهت زنگ دل را می‌زِداید
نگاهم کن که دارم می‌سرایم

 

سخن جز دل منِ بیدل ندارم
بجز دلپاره‌هایم حرف دیگر

دلا بیگانه با غم نیستم من
به سر بس سنگم آمد در ره عشق

 


دلم تا با پریدن آشنا شد
نمی‌دانم کجا گلدسته‌ای دید

شکستن گرچه رسم و پیشۀ توست
تو نشکن شیشۀ اندیشه‌ات را

حریر آلود گشته خواب چشمم
پریها باز می‌شویند امشب

شبانگاهان که یاس وصل ماهم
چنان می‌بارد از چشمم ستاره

دو اقیانوس پر خورشید اینجاست
همانجائی که طاهر گشت عریان

نگاهت معبد تسبیح و ذکر است
هزاران بار چشمت را سرودند

 

دلم بر گونه‌هایت در صلیب است
کسی این گونه عرفان را نفهمید

دل من بقچۀ سبز حیات است
در این گمگشته وادی من غریبم

شب شعر نگاهت عارفانه‌ست
اگر یک عمر تکرارش کنی ، باز

مرا مرهون تیغ ناز گردان
خیالم بوسه‌ها زد بر ضریحت

 

پری ها میل او کردند و رفتند
پری‌ها آمدند از برکۀ نور

پریدن با دو بال بسته نتوان
کبوتر را توان بی آب و دان داشت

 

بیاور آتش سرخ پیاله
چو خاکستر شوم در آتش عشق

شب هجران دلبر شام تلخی است
کنون از میوه های باغ شیرین

 

دو راهی پیش پا راهیستی تو
نوشته بر سرت این جمله، تقدیر

دلی نورانی و بی کینه دارد
خدایا «حافظ» آئینه‌اش باش

اگر دیوانه و مدهوش هستم
نگاهش بسکه شعر آتشین خواند

گلی خوشبوتر از مادر ندیدم
بگفتم با گلی سازم قیاسش

اگر شیدا و عاشق پیشه هستم
جهاد اکبرم با خویش این است
اگر مفتون خوبان نیستی تو
درون سینه
ات یا دل نداری

 

تو آدم  را غزل بودی دل من
رهی دیگر نداری جز ره عشق

دوباره آن نگار نازنینم
ستون پنجمی در مُلک تن هست

گلی از چهره‌ات خوشرنگ‌تر نیست
تو مطلوب جهانی ، لیک از تو

دل من مثل آهو بره گشته
رها کن سوی دل تیر نگاهی

محبت در دلم تا عشق او ریخت
ولی هر لحظه نامش را شنیدم

بدون نیزه و شمشیر و خنجر
دل ما کشتگان هم وایه دارد

دلا گمگشتۀ دیرینه آمد
برای انعکاس فجر صادق

 

 

غزل را نقطۀ آغاز ناز است
ولیکن آن دوبیتی ساز ناز است

خطی بر روی اوراق شبان نیست
ببیند غیر داغ او بر آن نیست

برس آخر به فریادم عزیزم
که مجنون‌تر ز فرهادم عزیزم

نشاط آور چو خوابی ای عزیزم
به موسی ده جوابی ای عزیزم

یکی عشق و نمازش کودکانه است
تمنای وصال آن یگانه است

دو چشم آسمان پر ابر تا کی
چو خود را می‌نماید صبر تا کی

گره از بال ذوقم می‌گشاید
همان شعری که چشمت می‌سراید

 

خبر از زاهد و عاقل ندارم
برای قوم اهل دل ندارم

نگیرم دست کم کم نیستم من
پشیمان تا لحد هم نیستم من

 


کبوتر چاهی گلدسته‌ها شد
که اینسان عاشق و سر در هوا شد

دلم نازک‌تر از اندیشۀ توست
که دل اندیشناک شیشۀ توست

شکسته هاله‌ای در قاب چشمم
شهید دیگری در آب چشمم

جوانه می‌زند در باغ آهم
که می‌گیرد شفق وام از نگاهم

دو چشمی را که باید دید اینجاست
برای صید مرواررید اینجاست

کلاس اول ادارک و فکر است
ولیکن تا ابد این سوژه بکر است

 

حیای سرخ سیبستان نجیب است
دلم مثل حیا اینجا غریب است

پر از پرچین و نیزار و قنات است
دلم اهل دهات خاطرات است

دوبیتی‌های چشمت عاشقانه‌ست
دلم بهر شنیدن پر بهانه‌ست

مرا در امتحان ممتاز گردان
یکی را روز حسرت بازگردان

 

گل مهتاب بو کردند و رفتند
دلم را شستشو کردند و رفتند

شنا ، با باله‌های خسته نتوان
ولی بی گنبد و گلدسته نتوان

که تا خود را نمایم استحاله
دَمَد از بند بندم لاله لاله

خزان عاشقی ایام تلخی است
نصیب من فقط بادام تلخی است

 

رهی رو تا بگویم کیستی تو
اسیر سرنوشتت نیستی تو

درون سینه‌اش آئینه دارد
«به قرآنی که اندر سینه دارد»

چه سازم چشم ساقی کرده مستم
میان خرمن آتش نشستم

چو او غمخوار و غمپرور ندیدم
ولیکن از خودش بهتر ندیدم

اگر بی فکر و بی اندیشه هستم
برای خود شکستن تیشه هستم
اگر در صنع حیران نیستی تو
و یا داری و انسان نیستی تو

 

تو او را ماحَصَل بودی دل من
تو عاشق از ازل بودی دل من

شبیخون زد به جان و عقل و دینم
که نشناسم ولی از دل ظنینم

سروشی از تو ، خوش آهنگ‌تر نیست
کسی در این جهان دلتنگ‌تر نیست

تمام کوه و دشت و دره گشته
که از هجران تو یک ذره گشته

زمانه زهر هجرم در سبو ریخت
دلم شد ذوب از چشمم فرو ریخت

جهان را می‌کشی با ناز ، آخر
که گردد باز در آن لحظه پرپر

سُرور و سرور این سینه آمد
دلا صادق‌ترین آئینه آمد

 

 

 

اگر که عقل مجموع خلائق
نمی‌فهمد به غیر از این حقیقت

 

زمین بین هزاران کهکشانت
کسی که عاجز از کشف زمین است

 

خداوندا هزاران سال نوری
ولی در عین دوری و بزرگی

 

ز پیدائی، نهان از دیدگانی
چه نزدیکی به دلهای شکسته

 

خدایا چون توئی بر خلق ، خالق
ندارد چاره ذهن معرفت‌جو

 

تمام اهل عالم بت‌پرستند
خوشا آنانکه با الله اکبر

 

شبی با چشم دل در بارگاهی
ندا آمد خودت را هم رصد کن

 

شود عمر بشر یک روز مفتوح
بَود چون چشمکی عمر خلائق

 

خدا را ماضی و آینده‌ای نیست
زمان هم شامل مرگ است و جز حق

 

جهان پیدا و پیدا جان آن نیست
بشر هرچند واقف بر نشانهاست
جهان یک دوزخ پر التهاب است
کسی که نیست در دنیا بهشتی

 

کسی که نیست دنیایش ، بهشتی
ولی در آخرت اهل بهشت است

 

اگر از راه ذلت بر نگردد
نیابد تا کلید صلح و وحدت

 

اگرچه در زمانها ، با اراده
ولیکن تا قیامت بی گزند است

 

جهان ، از حاکمیت در تباهی است
در این عالم که صنع حق تعالی است

 

حکومت یک نیاز اجتماعی است
کسی باید شود حاکم به مردم

 

جوامع از حکومت ناگزیرند
چو قانون الهی گشته مهجور

 

به مصداقِ خلائق هرچه لایق
برای خدمت و صلح و سعادت

 

بدون دین ، بدون حاکمیت
محال است آن حکیم عالم آرا

 

بشر چون آیتی با اختیار است
تو مسئولی و پاسخگو به یزدان
میان بی نهایت آفریده
برای این شدی اشرف ، که خالق

 

حکومت جلوۀ پروردگاری است
به هر جا صالحان خدمتگزارند

 

دلا مثل شهیدان ، بذل خون کن
شکستی چون بت خود را ، پس از آن

 

فدای حق نگردد گر دل ما
فدای میهن پاک شهیدان

 

طریق حق پرستی ، با شهادت
شهادت را بها ، غیر از خدا نیست

 

چو ما ، توحید ، در اندیشه داریم
نمی‌ترسیم از دریای آتش

 

حکومت بر جهان تا خانواده
اراده داده بر تو ایزد پاک

 

چو دین با فطرت مردم عجین است
جهان تا دهکده ، حق حکومت

 

حکومت ، سایۀ حق در زمین نیست
نشو بازیچۀ دین سلاطین

 

حکومت ، ارث جمع صالحین است
برای این حکومت ، بذل خون کن
ز مذهب ، عزت و وحدت طلب کن
چه دیندار و چه بیدین ، از حکومت

 

تو که یک بار باید جان سپاری
بجز این ، بایدت هر لحظه ، جان را

 

دریغ از مسلمین بی تفاوت
اگر که بت پرستی حکم دین است

 

رها کن رسم توجیه و کلک را
نباشد ، مرز ، بین فطرت خلق

 

چو آئین ، بردۀ دربارها شد
نشد دین خدا مغلوب دشمن

 

دیانت با سیاست چون عجین است
عوض کن سرنوشت خویش و مردم

 

مُدرس اسوۀ دین سیاسی است
از او آموز احکام سیاست

 

کسی که راه و رسمش ، کربلائی است
بُود او خصم ظالم ، یار مظلوم

 

هزار آتشفشان سرخ و بی تاب
کسی که در سکوت سرد ظلمت

 

حقیقت خفته در روح شریعت
اگر که واقعیت را نبینی

 

حقیقت یعنی اینکه کیست انسان
کسی که غافل از روح خدا شد

 

حقیقت ، روح دین و اعتقاد است
حقیقت یعنی اینکه جانفدا شو

 

حقیقت یعنی اینکه تا قیامت
خلیفه بودن انسان به این است

 

ز وحدت شد پدید انوار کثرت
در این هجرت ، عدالت می‌کند حکم

 

رســـولان ره‌شــناســان بقــایند
بُود دربار آنها عالَم غیب

 

بجز حق ، در حقیقت چیست انسان
ز روح خود خدا در ما دمیده

 

حقیقت نیست جز ذات الهی
اصالت نیست در هیچ آفریده

 

نمی‌گوید اناالحق غیر احمق
ولی هر قطرۀ خون شهیدان

 

حقیقت خون مظلومان دنیاست
حقیقت اینکه خون بی منتقم نیست

 

وطن ، ناموس و عشق و خانواده‌ست
وطن ، هر قوم و مذهب را چو مادر
اگر دنیا نباشد دین به پا نیست
وطن چون بستر آئین و دین است

 

ملل ، میراثدار رنج و دردند
خدای کل ادیان گر یکی هست

 

بُود تاریخ مثل کوه ننگی
حکومتها چو دائم در نبردند

 

نشو از ذکر حق ، مأیوس و خسته
همین جا می‌دهد پاداش هر کار

 

حقیقت خفته در گلزار فطرت
 خدا در قلب سخت افزار عالم

 

اگر دنیا برایت نحس و زشت است
به اشکی فکر خود را شستشو کن

 

و انسان ، نیست چیزی جز اراده
به تصمیمی جهانت را عوض کن

 

رسولان خدا از یک تبارند
نبرد بین ادیان مشکل ماست

 

پس از پیغمبران ، ارباب ادیان
هدر شد خون میلیونها مُوحّد

 

چو دین شد آلت مردم فریبی
بنام دین چنان کشتند هم را

 

و دین آمد که با صلح و سعادت
ولی با نام دین در طول تاریخ

 

رسولان خدا بر یک مرامند
پیام وحی ، عشق است و سعادت

 

ز بــس رایـج شـده  درّنـده خـوئی
نیـازی نیـست در کشـف حقیقـت

 

حسد در سیـنه چـون آتشفشان است
خوشا جنگل ، خوشـا قانـون جنگل

 

درون سنــگری در شــام ســردی
نتـرس از آنـکه با او در نبــردی

 

عبادت ، غیر عشـق و بنــدگی نیست
ولی نسبت به لطفش ، حمد مخلوق

 

خدایا از گنــاهان در هــراســم
ولیـکن ، با گناهانم ببخشـــای

 

خدایا رحم بر شیدائی‌ام کن
شدم عریان ز دنیا مثل طاهر

 

تـو زیبـائـی و مـن زیـبـا پـرستــــم
نکن از بـزم خود محرومـم امشـب

 

خدا از سجده‌ی ما بی نیاز است
تناول کن ز ناز و نعمت حق

 

 

ز دوزخ با مراد خود شبِ دوش
گناهی در دل من زد جرقه

 

خداوند جهان بیدادگر نیست
تو خود را دل آتش نینداز

 

دعا دستور قرآن مبین است
به هر حالت ، دعای عاشقانه

 

دعا اظهار عشق خود به یار است
کسی باشد ز فضلش کامران‌تر

 

دعا مانند استحمام روح است
دلی که پاک شد با آب توبه

 

خدایا معذرت می‌خواهم از تو
خداوندا تمام خیر دنیا

 

بهای جان انسانها بهشت است
ز دوزخ سوی جنت شو فراری

 

بهشت آخرت از راه دنیاست
کسی که نیست در دنیا ، بهشتی

 

نداری گر تو ایمان بر شفاعت
دعایت مطمئناً مستجاب است

 

شبستان دلم را ماه دادی
خدایا از تو ممنونم که من را
پر از شور و نشاط و افتخارم
تو مثل خود نداری همنشینی

 

اگرچه بنده‌ای شرمنده‌ام من
نکن محتاج غیر از خود دلم را

 

زبانم لال شد از فرط ذلت
یقین دارم که عفوم می‌نمائی

 

خدایا می‌گریزم از عذابت
پناهم ده که با شرم و خجالت

 

خداوندا ز بس هستی تو غفار
اگرچه من بدهکارم به عدلت

 

اگرچه در سَرایش داده راهم
ولی در محضرش شرط ادب نیست

 

به غیر از حسرت و امیدواری
اگر خواهی بپرسی ، بی تکلم

 

من از خوشبخت‌های روزگارم
نباشد دولتی بالاتر از این

 

خدایا عشق بی آلایشم ده
ز رَوح و رحمت خود در دو دنیا

 

چو هر کار تو باشد عین رحمت
ولی از دولت قرآن و عترت
تو که دارای احکام یسیری
عبادتهای بی مقدار ما را

 

اگر سوزانی‌ام در آتش «داد»
ولی قلب رسولت شاد گردد

 

به  پَستی می‌کشانَد نفس ، ما را
اگر یک لحظه ما را واگذاری

 

خداوندا خودت در وحی نازل
کنون ما سائل فضل تو هستیم

 

خداوندا عطایای نهانت
فزون کن کیل ما را چونکه داریم

 

منم عبدی که در حال اسارت
نبخشی گر مرا ، در هر دو دنیا

 

سکوتی سبز لای این علفهاست
دل من تا سحر ، صلوات بفرست

 

تو دادی بینهایت ناز و نعمت
چو ماهی هرچه می‌گردم در آفاق

 

دعا یعنی کمال استفاده
طلب کن بهترین تقدیرها را

 

دعا یعنی سپاسی صاف و ساده
نباشد نعمتی از جان گرانتر
دعا ، اقرار بر هر اشتباه است
مجال خود فریبی نیست اینجا

 

دعا ترسیم یک دنیای عالی است
عجین است آن دعا با استجابت

 

دعا ، یک راه درمان غریزی است
برای یک حیات پر سعادت

 

اگـــر دنبــــال بــــاد‌آورده‌‌ای تـــو
نمی‌یابی تو چیزی از دعایت

 

دعا، با حضرت حق ، عشقبازی است
طلب کن «بی نیازی» را از آن یار

 

اگر دائـم خـرافـات و فـسانـه
حسین ابن علی مانند خورشید
 

 

یکی گردد پی ادراک خالق
که ناممکن بُود کشف حقایق

 

بُود چون ارزنی در آسمانت
ندارد ره به مُلک بیکرانت

 

ز فکر و عقل و وهم ما تو دوری
درون سینۀ ما در ظهوری

 

ز پنهانی ، عیان مانند جانی
چه دور از وهم و فهم بندگانی

 

نمی‌گنجی تو در وهم خلائق
به غیر از اینکه گردد بر تو عاشق

 

خدای وهم خود را می‌پرستند
بت و بتخانۀ خود را شکستند

 

رصد کردم فضا را در سیاهی
که بینی برترین صنع الهی

 

و در آخر بمیرد گر بُود نوح
ولی وصل است بر حق عمر هر روح

 

زمان هم مثل ما جز بنده‌ای نیست
در عالم زندۀ پاینده‌ای نیست

 

عیان ، جسم است و روح آن عیان نیست
ولی عارف به ذات بی نشان نیست
و از جنگ و جنایتها خراب است
به عُقبا هم گرفتار عذاب است

 

ندارد غیر دوزخ ، سرنوشتی
کسی که هست دنیایش بهشتی

 

بشر هرگز به عزت بر نگردد
بنی‌آدم به جنت برنگردد

 

ز ادیان گشته سوء استفاده
بِنائی را که حق ، بنیان نهاده

 

و تاریخ بشر ، غرق سیاهی است
حکومت ، حق ادیان الهی است

 

بشر ، محتاج تشریک مساعی است
که در راه خدا و خلق ، ساعی است

 

همه محتاج قانون و مدیرند
حکومتها به شیطانها اسیرند

 

بشر ، شد بردۀ حکام فاسق
نباشد بهتر از قانون خالق

 

عبث باشد نظام سبز خلقت
رها سازد جهان را بی خلافت

 

در عالم جانشین کردگار است
که روحت هدیه‌ی پروردگار است
تو هستی برترین نوع پدیده
تو را بهر خلافت برگزیده

 

طریق و بستر خدمتگزاری است
همانجا نفخۀ فردوس جاری است

 

خلایق را به وحدت رهنمون کن
همه بتهای عالم سرنگون کن

 

ندارد ارزشی آب و گل ما
تمام هستی ناقابل ما

 

شود تکمیل در باغ عبادت
خوشا جانی که دارد این سعادت

 

به دنیا ، بت شکستن ، پیشه داریم
که در باغ شهادت ، ریشه داریم

 

بُود مشمول قانون اراده
که دنیا را کنی دارالعِباده

 

شهان را سلطه ، با ابزار دین است
به حکم دین ، فقط با صالحین است

 

و هر حاکم ، خدا را جانشین نیست
که هر شاهی امیرالمؤمنین نیست

 

و صالح ، منجی مستضعفین است
که سلطانش ، خدا را جانشین است
طریق مُصحف و عترت طلب کن
فقط صلح و فقط خدمت طلب کن

 

چه بهتر در ره جانان سپاری
ز ترس  شاه و میر و خان  سپاری

 

که می‌سازند از شاهان خود ، بت
ندارد دین و بیدینی ، تفاوت

 

به هم زن گردش چرخ و فلک را
به پا کن طرح صلح مشترک را

 

به نام دین بسی کشتارها شد
ولی صدپاره از دیندارها شد

 

دخالت در حکومت ، حکم دین است
که این دستور قرآن مبین است

 

ستیغ اعتقاد و بی هراسی است
که دینش وحدت و دشمن‌شناسی است

 

همیشه ، چون شهیدان خدائی است
و در دین و سیاست ، مرتضائی است

 

بُود تصویری از عرفان «نَـوّاب»
گدازان گشت و شد خشمش چو گرداب

 

ولی دشمن بُود یک واقعیت
نباشی لایق کشف حقیقت
در این عالم برای چیست انسان
بُود حیوان ناطق ؛ نیست انسان

 

حیات تو ، عقیده با جهاد است
به هر جا ظلم و تبعیض و فساد است

 

تو مسئولی به هر خیر و خیانت
که گردد مجری حق و عدالت

 

و کثرت باز می‌گردد به وحدت
که باشد ره شناسی بین امت


پس از آنها ، امامان رهنمایند
و با موعود هستی همنوایند

 

به غیر از جلوۀ حق ، نیست انسان
که باشد با خدا همزیست انسان

 

بجز این ، هر بیانی هست واهی
که او نور است و این دنیا ، سیاهی

 

که این دعوی بُود از جهل مطلق
به نزد منتقم ، گوید: اناالحق

 

که در آن ، خون حق تا حشر پیداست
و عدل منتقم پیوسته برپاست

 

تجلیگاه ایثار و اراده‌ست
به گرمی در دل خود جای داده‌ست
در آن ، جاری قوانین خدا نیست
ولای آن ز دینداری جدا نیست

 

اسیر جنگهای گرم و سردند
چرا اصحاب با هم در نبردند

 

که غیر از خون و دودش نیست رنگی
به نام دین ، نمی‌شد کاش جنگی

 

که هرگز باب عدلش نیست بسته
که او حق است و جای حق نشسته

 

بُود هستی شناسی کار فطرت
 نموده نصب نرم افزار فطرت

 

همیشه سرنوشتت بی بهشت است
که فکرت جبرئیل سرنوشت است

 

اراده چیست؟ یک تصمیم ساده
که هستی با خدا ، هم‌خانواده

 

امانتـــدار یک پـــروردگـــارند
رسولان مشکلی با هم ندارند

 

زدند آتش به اردوگاه ایمان
و شد از دین ، فراری ، نسل انسان

 

بپا شد قرنها جنگ صلیبی
که دین افتاد در کنج غریبی

 

دهد پایان به جنگ و جهل امت
بپا شد جنگ هفتاد و دو ملت

 

همه آئینه‌دار یک کلامند
و ادیان جلوه‌های این پیامند

 

و رایج گـشـتـه، کار فـتـنـه جـوئی
به چشـم بـرزخی یـا غـیـبـگـوئی

 

طمـع ، آتش زدن بـر دیگـران است
که از این هر دو دوزخ در امان است

 

چنیــن می‌گفــت با من رادمردی:
بترس از آنکه بر او لطف کردی

 

حیات بـی عبادت ، زنـدگی نیســت
بـغـیر از مـایـۀ شـرمندگی نیسـت

 

که خود شرمنده و در التماسـم
نماز و طاعت و حمد و سپاسم

 

اجابت حاجــت رؤیائی‌ام کن
خدایا غــرق در زیبائی‌ام کن

 

که بـوده دیـن و آئـیـن الـسـتـم
که از خـمخـانۀ عشـق تو مستــم

 

عبادت سفره‌ی زیبای ناز است
ضرر بر خود نزن تا سفره باز است

 

 

گذر کردیم و دوزخ بود خاموش
و دوزخ شعله ور شد گوش تا گوش

 

در آن ذات مقدس فکر شر نیست
که جز تو آتش‌افروز دگر نیست

 

سلاح انبیا و مؤمنین است
مددخواهی ز رب‌العالمین است

 

ستایش کردن پروردگار است
که دائم ارتباطش برقرار است

 

دعا ، تواب گشتن چون نصوح است
خدایش ضامن فتـــح‌الفتـــوح است

 

گذشت و مغفرت می‌خواهم از تو
و خیر آخرت می‌خواهم از تو

 

جهنم حاصل افکار زشت است
که افکارت کلید سرنوشت است

 

که دنیا مزرع سر‌سبــــز عُقباست
بدون بهره از فردوس فرداست

 

نکن بر حضرت او عرض حاجت
اگر که مطمئنی بر اجابت

 

ز خود نوری به این گمراه دادی
به جمع دوستانت راه دادی
که هستی خالق و پروردگارم
ولی من همنشینی چون تو دارم

 

به جز تو از همه دل کنده‌ام من
که بر باب تو بار افکنده‌ام من

 

به درگاه تو افتادم به لکنت
ولیکن من چه سازم با خجالت

 

به سوی فضل بی حد و حسابت
پناه آورده‌ام من بر کتابت

 

طمع در لطف تو کردم دگر بار
ولی از فضل تو هستم طلبکار

 

و از اَنعام او چون پادشاهم
که از او نعمتی دیگر نخواهم

 

خداوندا نپرس از من چه داری
به دوزخ می‌روم با شرمساری

 

به لطفت در دو دنیا رستگارم
که من پروردگاری چون تو دارم

 

مرا خالص کن و پالایشم ده
خدایا کوثــــر آرامـــشم ده

 

دو دنیا هست چون بحرین رحمت
عطا فرما به ما کِفلین رحمت
و طاعتهای کم را می‌پذیری
مبدل کن به طاعات کثیری

 

قلوب دشمنانت می‌شود شاد
اگر سازی مرا از آتش آزاد

 

هلاهل می‌چشاند ، نفس ، ما را
در آتش می‌نشاند ، نفس ، ما را

 

نمودی امر بر اکرام سائل
و خواهیم از تو نعمت‌های کامل

 

تو حتی می‌دهی بر دشمنانت
درون سینه ، مهر دوستانت

 

به مولای خودش کرده جسارت
ندارم حاصلی غیر از خسارت

 

که خوشتر از نوای چنگ و دفهاست
گل سرخ محمد این طرفهاست

 

به مخلوقات خود ، هنگام خلقت
نمی‌بینم بجز دریای رحمت

 

ز قانون شفاعت ، با اراده
که حق این قابلیت بر تو داده

 

ز حق ، بر هرچه داده یا نداده
که آن را رایگان ، حق بر تو داده
دعا ، اصرار بر ترک گناه است
که وجدان قاضی این دادگاه است

 

سعادت‌جوئی و فرخنده حالی است
که با خودسازی و کسب تعالی است

 

دعا اصلاح خویش و خودستیزی است
دعا ، حق‌جوئی و برنامه ریزی است

 

هوای نفس خود را بَرده‌ای تـــو
که سوراخ دعا گم کرده‌ای تـــو

 

تقاضای کمال و سرفرازی است
که آرامش فقط در بی نیازی است

 

بـه عـاشـورا بـیفزاید زمـانه
در عـالم می‌درخشـد جاودانه

 

 

 

 

 

                     

 

تعهد ، عشق ، آزادی : گناهم
نیازی نیست بر تفهیم تهمت

 

دلم را سوی برزخ می برند آه
به جرم پاکی و زیبائی و عشق

 

ز آهی لانه ام آتش گرفته
پریها سوختند ای آب بشتاب

 

قرائتهای شاهین و کبوتر
کبوتر آسمانی امن خواهد

 

دلم در رشتۀ آئین شناسی
دمادم می گذارد مین تکفیر

 

غمت کرده است با هجران تبانی
از آن ترسم که غم در کشور عشق

 

اگرچه راه وصلت راه دوری است
ولی می سوزم و می سازم ای عشق

 

 

قلم ، اندیشه ، یکرنگی : سپاهم
بیندازید چون یوسف به چاهم

 

مرا در هیئت یخ می برند آه
پریها را به مسلخ می برند آه

 

دل دیوانه ام آتش گرفته
پریشانخانه ام آتش گرفته

 

ز آزادی نمی باشد برابر
و شاهین فرصت صید مکرر

 

دو واحد خوانده درس مین شناسی
به زیر کرسی شیرین شناسی

 

که گیرد مجلس دل را نهانی
نماید کودتای پارلمانی!

 

و هر یک روز آن یک سال نوری است
که تنها راه وصل تو صبوری است

 

 

سپیدی ناپدیدم می‌کند باز
طلوع مهر عشقت زنده‌ام کرد

 

به شهر خفته باریدی ، سحابی
 به روی شانه‌های شهر ظلمت

 

علم جز در کف یاران ندیدیم
علمداران قلم گیرید بر کف

 

 

 

 

 

دلم گفتا که از ابروش بنویس
نوشتم. گفت بازیگوش از روش

 

درون بزم گلها پا نهادم
نگوئیدم چرا زارست و بیدل

 

دلم بر عقل قرص خواب داده ست
ترا آورده در دریای چشمم

 

همه شب آسمانبانست چشمم
چنان می آیدت همره که گوئی

 

تو را جانا چه رازی هست در ناز
برانی گر ز پیشم می روم چشم

 

کلیدی بی نشان است این دل تنگ
شبی آن را نشان دادم به موسی

 

به روی موجها حیران و خسته
نه یلدا ساحلی دارد نه دریا

 

گل نیلوفری دارد نگاهت
مرا از کودکی شیدا نمودی

 

 

سزای با وفائی بی وفائی است
ریای هرکسی در ظاهر اوست

 

دلم آن شب ز مستی بود خاموش
زدم فالی و حافظ زیر لب گفت

 

متاع دلبری دارد نگاهت
مس سرخ رخم را کرده‌ای زر

 

برون از دیده ام پائیز جاری است
ز بس باریده ام در خویش اشکم

 

تکالیف بهشتم را نوشتم
فقط داغ و فقط داغ و فقط داغ

 

دلم از حبس عادت می گریزد
دلم هر شب مرا جا می‌گذارد

 

به رملستان مرا تبعید کردند
سپس با شمه‌ای از داغهایم

 

بیا و تکدرخت بزم من باش
بیا ای روح عصیانگر ، ابوذر

 

 

دل من تشنه کام دوستی هاست
درختان کویری درک کردند

 

اگرچه قطره ، اقیانوس ساز است
ولی من می ستایم قطره‌ای را

 

روانی ملتهب چون ماسه دارم
چه سازم گر سراب آلوده ام من

 

شبم در سلطۀ کابوس شنهاست
به شعر تاول آلودم نخندید

 

دلم خونیـن ز نیـرنگ و جفاهاست
من از شیـطان صـفت ها غم ندارم

 

پری را لطف و زیبائی به این است
شکایت کم کن از دیوان دل من

 

کویرم گلش از داغ پریهاست
نَمُردم گر پس از آنها ، عجب نیست

 

پری ها پرپر و آشفته بودند
درون حجلۀ سرخ شهادت

 

 

دمی غرق امیدم می‌کند عشق
در این خوف و رجا، شادم که هر دم

 

دلا مثل پریها زندگی کن
اگر خواهی به زیبائی بمیری

 

چرا در شک و در ریبی دل من
جنونت زورق کشف و شهود است

 

دلا کم با خدا کَل کَل  کن امشب
خـدا، مشـکـل نـدارد بــا تـو ایــدل

 

تو اسم اعظم پروردگاری
خدا روح خودش را می‌کند پاک

 

 خدایا تو رئوف و مهربانی
 دل ما را به عشق خود نما مُهر

 

دریغ از آنهمه بیتابی دل
چو عشق آمد دگر سودی نبخشید

 

 غمی در قلب شب ، کابوس می‌ریخت
به سیر حجلۀ خورشید رفتم

 

 

نگاهش مثل امریکا ، محارب
فلسطین دلم را چاره ای نیست

 

نه تنها یار این بیچاره بدخوست
که بدخوئی مرام هر پریروست

 

دلم در معبر غم میخزد ، آه
ز سیم خاردار کوی دلبر

 

تقدس بت تراش و بتگرم کرد
چرا از بت شکن ها بت نسازم

 

فرهمند و غرور انگیزی ای عشق
به پنبه می‌بُری حلقوم حلاج

 

تو پیغام آور وصلی محبت
به رغم اصل غم در کشور عشق

 

چرا باید سیاووش تو باشم
ندارم امن و آزادی جز آن دم

 

دو زلفت هر دو با هم از چپ و راست
دریغ از این دو همسوی مخالف

 

 

نه هستم مسخ دین مومیائی
بیا تا ساده گویم ، مثل سلمان

 

بنی آدم ، چرا در فتنه غرقی؟
نکن دین را برای حمله ، ابزار

 

نژاد و دین شریفند و عظیمند
وطن که مادر هر قوم و دین است

 

دلی از سنـگ در کـف داشـتم، کـاش
هـزاران بـار این دل را شـکستـنـد

 

 

سیاهی روسفیدم می‌کند باز
 ولی چشمت شهیدم می‌کند باز

 

زدی بر چهرۀ این شهر، آبی
تو شولای بلند آفتابی

 

قلم در دست سرداران ندیدیم
که خیری از قلمداران ندیدیم

 

 

 

 

 

نوشتم . گفت از نو روش بنویس
به تعداد نخ گیسوش بنویس

 

دلم بر زانوی گلها نهادم
دلم را نزد گلها جا نهادم

 

کلید سینه بر مهتاب داده ست
دوباره دسته گل بر آب داده ست

 

ترا ای مه نگهبانست چشمم
گل مهتابگردانست چشمم

 

که در بالم نهاده شوق پرواز
نگاهت را چه سازم کارَدَم باز

 

کتاب هر شبان است این دل تنگ
مفاتیح الجنان است این دل تنگ

 

دلم چون قایقی تنها نشسته
نه رؤیاهای این قایق شکسته

 

حیائی مرمری دارد نگاهت
که یک دریا پری دارد نگاهت

 

 

وجود مشکل از مشکل گشائی است
ریای شاعران در بی ریائی است

 

ندانستم چه چیزش برده از هوش
بَر و دوشش، بَر و دوشش، بَر و دوش

 

هزاران مشتری دارد نگاهت
گمانم زرگری دارد نگاهت

 

غمی زرد و هراس انگیز جاری است
درونم هق هق کاریز جاریست

 

الفبای سرشتم را نوشتم
تمام سرنوشتم را نوشتم

 

ز چنگال حقارت می‌گریزد
و خود تا بی نهایت می‌گریزد

 

و هجران مرا جاوید کردند
بنا ، منظومۀ خورشید کردند

 

بیا الهام بخش عزم من باش
به جنگ کاخها همرزم من باش

 

 

ولی بی آب ، جام دوستی هاست
که حتی خاک رام دوستی هاست

 

و با دریا شدن ، او سرفراز است
که بر سجادۀ شن در نماز است

 

کویرم، ریشه در تلواسه دارم
که یک دربا عطش در کاسه دارم

 

و روزم غرق اقیانوس شنهاست
که بر لبهای ذوقم بوس شنهاست

 

و زخـم از خــاطـرات آشنـاهاست
تمــام دردم از انســان نمـاهاست

 

که او را ، دیو دائم در کمین است
که قانون پری بودن همین است

 

تب و سوز من از داغ پریهاست
چراغم روشن از داغ پریهاست

 

و خونین شعر خود را گفته بودند
پری‌های شهیدم خفته بودند

 

 

دمی لرزان چو بیدم می‌کند عشق
به زیبائی شهیدم می کند عشق

 

رضا و پاک و شیدا زندگی کن
در این ویرانه زیبا زندگی کن

 

نداری جز جنون عیبی دل من
شناور در یم غیبی دل من

 

تفـکـر قـدر یک خَـردل کن امشب
تو با خود مشکلت را حل کن امشب

 

که روح پاک او در سینه داری
اگر آن را به صاحب ، واگذاری

 

لطیفی ، مونسی ، آرام جانی
که تو در کنج قلب ما نهانی

 

ز گشت ویژه و بیخوابی دل
نظارتهای استصوابی دل

 

ز هجران ، دیده ، اقیانوس می‌ریخت
ز چشمم تا سحر فانوس می‌ریخت

 

 

غمش ، مانند اسرائیل ، غاصب
بغیر از گفتگو با این اجانب

 

دلم جرأت ندارد ورنه می‌گفت:
که بالای دو چشمان تو ابروست

 

و هر خاری دلم را میگزد ، آه
نسیم خارداری می وزد ، آه

 

میان بت پرستان، آزَرَم کرد
که اعجاز تقدس کافرم کرد

 

فرحناک و سرور انگیزی ای عشق
چه شیرین‌کار و شورانگیزی ای عشق

 

نشاط آورترین فصلی محبت
تو قانونی ترین اصلی محبت

 

و پیوسته کفن پوش تو باشم
که در زندان آغوش تو باشم

 

پریشان می‌کنندم از چپ و راست
که با هم می‌کُشندم از چپ و راست

 

 

نه مُرتَدّم ، نه مالیخولیائی
مسلمانم ولیکن آریائی

 

چرا حیران میان غرب و شرقی؟
نباشد بین ادیان هیچ فرقی

 

ولی بی مادر میهن، یتیمند
همه در مهر و حفظ آن سهیمند

 

و فریادی چنان دف داشـتم ، کاش
دلی یکـبار مصـرف داشتم ، کـاش

 

 

 

رباعی ها

توحید که اصل محکم ایمان است
این تفرقه‌ها نشان از آن دارد که

 

افکار پُر از تفرقه و جهل و جنون
خنثی نشود اگر فسون‌سازی آن

 

یک عده فقط بندۀ پولند و مقام
خدمت به چنین دوزخیان ، هست حرام

 

آینده حقیقت است و کتمان نشود
تاوان گذشته نیست برعهده‌ی ما

 

بشکفته به هر طرف دو صد غنچۀ لا
گویا که فشانده بر زمین دست خدا

 

ما راز  حریق فجر پیدا کردیم
الله و امام و امت و یا زهرا

 

 

انگیزه‌ی وحدت مسلمانان است
ایمان تمام ما پر از نقصان است

 

بمبی است هدایت شده از دشمن دون
ریزد به زمینِ فتنه ، میلیونها خون

 

در رابطه ، هستند پی سود و سهام
این است مرا عقیده و دین و مرام

 

خورشید به زیر ابر پنهان نشود
با جنگ و جدل ، گذشته جبران نشود

 

گلها همگی در سفر کرب و بلا
در دشت وطن بذر گل بسم الله

 

خمهای رحیق فجر پیدا کردیم
فرمول دقیق فجر پیدا کردیم

 

 

تا هست خدا ، حسین او هم زندهست
تا هست علمدار ، عَلم پاینده‌ست

 

فردوس بُود گوشۀ بازار حسین
محبوب خداست هر که شد یاور او

 

عباس که مولای وفاداران است
لبیک به هر ندای «هَل مِن ناصر»

 

چون جمع پیمبران مقیم حرمند
اعدای حرم ، ز هر مرام و مذهب

 

صهیون و سعود ، انگل ادیانند
افتاده به جان دین و انسانیت

 

صهیون و سعود را چو می‌آمیزد
 آخر به دل مهلکه ، خواهد شد غرق

 

چون چلچله‌های حامل سِجّیلیم
گر امر مقـــرر شـــود انـــشـا
ءالله
این موج که می‌افتد و بر می‌خیزد
بیداری مسلمین چو امواج عظیم

 

با تفرقه ، رخنه بین امت کردند
با جنگ و فروش اسلحه بر طرفین

 

وحدت که بُود پیام اسلام مبین
هرکس که زند ضربه به وحدت، بی شک

 

در وادی مسلمین ، اگر وحدت بود
گر تفرقه را بَدل به وحدت می‌کرد

 

دشمن که همیشه در پی غارت ماست
چون قدرت مسلمین بُود در وحدت

 

گر ، ما همگی پیرو قرآن بودیم
کی دشمن دین به ما حکومت می‌کرد

 

قرآن که کتاب مرده و گور شده‌ست
از بس که عمل به غیر قرآن کردیم

 

در چنبر عشق ، ماسوی می‌چرخد
شاهان به خیال خود امیرند ولی

 

 

منظومۀ انتظام ، بی ناظم نیست
لا حول و لا قوة الّا بالله

 

گردونۀ کهکشان که خوش‌ترکیب است
این پیکرۀ عظیم تک سلولی

 

در دهر ، ستمکش و ستمکار نشو
تکلیف حکومت به تو خدمتکاری است

 

گر حق تو پامال شده ، حق این است
چون شیر ، بگیر حق خود را از دهر

 

هرچند که طبق وحی و ناموس نظام
در دهر شهی به صالحی حکم نداد

 

هر کس که ز خود گذشت در راه خدا
آنگونه که سرنوشت یک جامعه را

 

آن مایۀ فخر و آبرو می‌آید
یک روز به پایان جهان هم باشد

 

خوش‌باش که عرش در پی بهجت توست
بی روح ، تو بهره‌ای نداری ز وجود

 

 

در مملکت وجود خود ، شاهی تو
در هستی خود ، اراده را باور کن

 

در بین وسیله ها ، تو اصلی ایدل
در چنگ زدن به حلقۀ واسطه‌ها

 

اول ، بشناس در دعا ضابطه‌ها
 تا وصل نگشته قلب تو بر مبدأ

 

اندیشه قوی دار ، که رمز ظفر است
یک سال چو شیر زندگانی کردن

 

دنیای دنی بهشت بیدردان است
دنیا به مدار حق نخواهد چرخید

 

یا رب به رئوفی‌ات ، مرا قاضی باش
در دهر کسی به سهم خود راضی نیست

 

یا رب دل ما به عشق ، دارا فرما
گفتی به اسیر خود مدارا بکنید

 

هر وقت گرفتار غم و هجرانیم
گر حل بشود ز سعی خود می‌دانیم

 

 

در شادی و غصه‌ها دعا باید کرد
هر لحظه چه در حال غم و حال نشاط

 

پرسید اگر ز خویشتن چیست دعا
چون روح دعا عین اجابت باشد

 

گر قصد تو از دعا ، تعالی باشد
خواهی تو اگر که مال بادآورده

 

جهل من و تو تمام کی خواهد شد؟
با وحدت مسلمین علیه دشمن

 

از بس ز درون به جان هم افتادیم
این قصه‌ی تلخ امت اسلام است

 

تا شیعه و سنی پی تکفیر همند
گر این دو برادر به تفاهم برسند

 

این زاویه باز و بازتر خواهد شد
با هر قدمی که در زمان برداریم

 

باز آی که در ثانیه‌ای حل بشویم
یک لحظه ز عمر را به غارت ببریم

 

 

دشمن که همیشه در پی تاراج است
بی جنگ ، فروش اسلحه تعطیل است

 

تا نیست میان ما حقیقت‌بینی
دین دعوتمان کرده به وحدت اما

 

با اینهمه اشتراک در دین رسول
داریم اگرچه اختلافاتی چند

 

حق ، نعمت بیشمار بر ما داده
افسوس ، ز بس فریب دشمن خوردیم

 

اسلام عزیز و مسلمین در ذلت
در عزت مسلمین فقط یک راه است

 

شالودۀ جنگ سخت ، جنگ نرم است
تا ما پی تکفیر هم و تفرقه‌ایم

 

دشمن که همیشه فکر جنگ‌افروزی است
از دشمن دین بمب خریدن تا کی؟

 

وحدت که پیام دین پاینده‌ی ماست
با اینهمه علم و ثروت و ملک و نفوس

 

 

ما قدرت هسته‌ای به چنگ آوردیم
این علم که حق ماست با لطف خدا

 

ما دشمن صهیونیزم و امریکائیم
ما در پی صلحیم ولی در هر حال

 

دشمن به سلاح اتمی می‌نازد
گر خصم ، طمع کند به ایران عزیز

 

این علم که جلوه‌ای ز دانائی ماست
با لطف خدا و پیش بینی رسول (ص)

 

ما مردم ایران که مسلمان هستیم
گردید ز اهلبیت ، سلمان ، ز ولا

 

زان روز که دست و علم حامی دین
گل کرد به عرصه ، بینهایت عباس

 

این دست و علم نقش وفاداری ماست
هرجا که شود ناله‌ی مظلوم ، بلند

 

داعش که پی ظلم و ستم آمده است
گر دهر پر از عدو شود ، باکی نیست

 

 

تا خیمه‌ی عباس برافراشته شد
 چون قصد حرم کرد ز نو لشکر شمر

 

خونین علمی که در ولایت بوده‌ست
هرجا که بر افراشته شد در تاریخ

 

این دست و علم که پرچم حزب خداست
در مکتب ایثار حسین ابن علی
 

هر دم خطری ز خصم احساس کنیم
دنیای ستمگران به هم می‌ریزیم

 

ما، زیر علم ، دو بار همگام شدیم
نه با دو یزید ، بلکه با ارتش دهر

 

هرچند به جنگ و جبهه عادت داریم
در صلح و نبرد ، تا ابد پیروزیم

 

میقات حضور عاشقان است حرم
با پرچم خونخواهی کل شهدا

 

صهیون و سعود از حرم می‌ترسند
اعدا پی حذف و انحراف عَلمند

 

 

حیثیت و هستیِ ولایت ، حرم است
گر حرمت آن شکسته گردد روزی

 

گر کل جهان قلعه‌ی خیبر گردد
باید که شود سعود و صهیون نابود

 

دنیا ز جنایت و ستم مشحون است
هر فتنه و اختلاف و تاراج و فساد

 

تندیس حضور شیعیان است علم
تا روز قیام ، می‌شود دست به دست

 

آن یار که آثار ظهورش پیداست
هر چند نهان است ز چشمان بشر

 

آن شهر که پنهان شده در دهر کجاست
ای مجمع ساکنان مُلک و ملکوت

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای حضرت سید الشهداء

 

 

تا هست حسین ، ساقی‌اش فرمانده‌ست
تا هست عَلم ، شیعۀ او رزمنده است

 

شش گوشۀ کائنات ، دربار حسین
چون خون خداست در رگ یار حسین

 

فرماندۀ جبهۀ فداکاران است
تا روز ابد ، رسم علمداران است

 

بی شائبه ، پیروانشان محترمند
در پیکر دین ، انگل و کرم و ورمند

 

اسلام و یهود را بلای جانند
این زُمره ، نه اهل دین و نه انسانند

شیطان بزرگ ، سیل خون می‌ریزد
زین موج که از فاجعه ، بر می‌خیزد

 

در هم شکنندۀ سپاه فیلیم
نابــــود کننـــــدگان اسرائیـــلیم
در پیکر بحر مرده ، جان می‌بیزد
آخر ، شب ظلم را به هم می‌ریزد

 

القا به قلوب ما ، خصومت کردند
اغیار ، به مسلمین حکومت کردند

 

در امت اسلام ، بَدل گشته به کین
چون دشمن اسلام ، زده ضربه به دین

 

کی اینهمه فقر و فتنه و وحشت بود
کابینۀ مسلمین ، ابَرقدرت بود

 

پیوسته پی شکستن قدرت ماست
دشمن پی حذف وحدت از امت ماست

 

کی اینهمه بازیچۀ عدوان بودیم
گر ، ما همه واقعاً مسلمان بودیم

 

در طاقچه‌ها غریب و مهجور شده‌ست
نور و برکت ز جمع ما دور شده‌ست

 

بی‌نقص و خلل ، حول «ولا» می‌چرخد
هستی به مدار اولیا می‌چرخد

 

 

جز نظم الهی به جهان حاکم نیست
جز دولت غیب در جهان قائم نیست

 

در باغ وجود ، کمتر از یک سیب است
صُنعش به مثال خلق یک آمیب است

 

جز با شهدا و صالحان یار نشو
بیهوده به این و آن ، هوادار نشو

 

پاداش ستمکشان احمق این است
قانون بقا ، بطور مطلق ، این است

 

 در هر رده ، حق صالحان است مقام
جز اینکه خودش گرفت با جهد و قیام

 

دریافت ز حق قدرت تغییر قضا
اصلاح کند به انقلاب و به دعا

 

آن مظهر اخلاق نکو می‌آید
حق وعده نموده‌است که او می‌آید

 

انعام الهی همه در خدمت توست
روحی که خدا داده به تو ثروت توست

 

 

یادت نرود : خلیفة‌اللهی تو
از خود بطلب هرآنچه می‌خواهی تو

 

تو آینۀ چهار فصلی ایدل
تو حلقۀ مفقودۀ وصلی ایدل

 

ترمیم نما سپس همه رابطه‌ها
زحمت نده بر ملائک و واسطه‌ها

 

از حیله بپرهیز که ننگ بشر است
از یک سَده روبه صفتی نیک‌تر است

 

این غمکده زندان جوانمردان است
هرچند که حق همیشه با مردان است

 

بخشندۀ ناسپاسی ماضی باش
من راضی‌ام از تو ، تو ز من راضی باش

هم قسمت ما ، عیش گوارا فرما
یارب به اسیر خود مدارا فرما

 

بی وقفه مناجات و دعا می‌خوانیم
گر حل نشود کار خدا می‌دانیم

 

 

پیوسته توکل به خدا باید کرد
از او طلب لطف و رضا باید کرد

 

حق گفته : تمنای تعالیست دعا
حرفی که اجابت نشود نیست دعا

 

خود عین اجابت است و عالی باشد
سهمت ز دعا دو دست خالی باشد

 

این تفرقه‌ها حرام کی خواهد شد؟
آدینه‌ی انتقام کی خواهد شد؟

 

آینده‌ی خود به دست دشمن دادیم
زینروست که ما همیشه دشمن‌شادیم

 

شایسته‌ی بدترین عذاب و اِلمند
در هر دو سرا نزد خدا محترمند

 

دوری ز تو جانگدازتر خواهد شد
راه من و تو درازتر خواهد شد

 

در نقطۀ اشتراک ، منحل بشویم
یک عمر در آن لحظه ، معطل بشویم

 

 

دایم به فروش اسلحه محتاج است
با صلح ، عدو ز مُلک ما اخراج است

دینداری ما هست چنان بی‌دینی
مائیم پی تفرقه و خودبینی

 

بازیچه شدیم در کفِ خصم فضول
باید که کنیم تکیه بر حفظ اصول

 

تا اینکه شویم امتی آزاده
گشتیم جماعتی عقب افتاده

 

جنگ است میان ما به قصد قربت!
دستور خدا که وحدت است و وحدت

 

در تفرقه افکنی ، عدو بی شرم است
بازار فروش بمب و موشک گرم است

 

با تفرقه بین ما ، به پول اندوزی است
صلح من و تو مهم‌ترین پیروزی است

 

تضمین‌گر اقتدار آینده‌ی ماست
آقائی این جهان برازنده‌ی ماست

 

 

اما نه برای بمب و جنگ آوردیم
در چنگ ، برای روز تنگ آوردیم

 

در قدرت هسته‌ای ، یل دنیائیم
گر جنگ شود ز عهده بر می‌آئیم

 

با زور به هر جای جهان می‌تازد
در ورطه خون ، هستی خود می‌بازد

 

یک چشمه‌ی کوچک از توانائی ماست
آینده پر از عِلم ثریائی ماست

 

دلداده‌ی اهلبیت و قرآن هستیم
ما نیز ز اهلبیت سلمان هستیم

 

افتاد به خاک کربلا ، از ره کین
تا بار دگر علم نیفتد به زمین

 

تمثیل حضور و غیرت و یاری ماست
آنجا خط امداد و فداکاری ماست

 

چون لشکر شمر تا حرم آمده است
عباس ، دوباره با علم آمده است

 

 

صد خیل علمدار در آن کاشته شد
شامات ز ذوالفقار انباشته شد

 

در طول قرون نماد عزّت بوده‌ست
میعادگه فتح و شهادت بوده‌ست

 

تا روز قیام مهدوی در کف ماست
هر روز حیات شیعیان عاشوراست

 

برپا علم و خیمه‌ی عباس کنیم
گر کسب مدد ز اَشجع‌الناس کنیم

 

کوبنده‌ی کاخ شاه و صدام شدیم
درگیر شدیم و نیک فرجام شدیم

 

در گسترش صلح ، سیادت داریم
چون در دل خود شور شهادت داریم

 

سرچشمه‌ی عشق شیعیان است حرم
اردوگه موعود جهان است حرم

 

آنگونه که از تیغ دو دم می‌ترسند
زیرا ز پیام این عَلم می‌ترسند

 

 

این خیمۀ عشق ، نزد حق محترم است
دنیای ستمگران ، روان در عدم است

 

هر شیعه چو ذوالفقار حیدر گردد
تا صلح و صفا به این جهان برگردد

 

قلب بشر از جنگ و ترور پر خون است
در کل جهان ، دسیسه‌ی صهیون است

 

اندیشه‌ی سرخ عاشقان است علم
لبیک به موعود جهان است علم

 

در چهرۀ هر گلی حضورش پیداست
از پشت هزار ابر ، نورش پیداست

 

دوران بدون کینه و زهر کجاست
ما گمشده‌ایم ، آرمانشهر کجاست

 

 

 

ای شمس و فروغ آسمانها ، لبیک
در کرب و بلا ، اگرچه بی یار بُدی

 

ای مظهر عشق پاک ، جاوید بمان
بر قامت تاریک و سیاه تاریخ

 

فانوس شب سیاهمی ای مادر
دانم که به چاه در نیفتم زیرا

 

 

تا مجلس خورشید سفر باید کرد
تا راه دهندت به سراپردۀ نور

 

گلبرگ هزار پاره ، تن پوشش بود
تا منزل آخرش که من می‌دیدم

 

چون کوه مقاوم قد صدچاکش بود
هنگام یورش به سنگر تاریکی

 

سیلاب سپیده در سحر جاری شد
خورشید که در اسارت ظلمت بود

 

 

برخیز که سینه را چراغان باید
برخیز که امشب وطن اسماعیل

 

ای خفته در آغوش سیاهی هشدار
در باغ پر از داس تو ای انگل گل

 

با موج چنین گفت نگهبان خلیج
صد بار ستانده‌ایم گوی از کفتان

 

این قاصدکان که دائماً در سفرند
مهتاب‌تر از حریر ماهند ولی

 

این صف شکنان که از تبار علی‌اند
در ضربه زدن به فرق جُرثومۀ کفر

 

در برکۀ احتیاج تطهیر شدیم
در کورۀ امتحان نشستیم و سپس

 

ای عشق شناسنامه‌‌ات دیدم من
میلاد تو تاریخ وفات عقل است

 

برخیز دلا ادای کفاره کنیم
این تن سند گناه عقل و من و توست

 

 

چون قله سرش بلند و چون سیل به زیر
تسخیر چو می شود به سر پنجۀ عشق

یک نقطه ز آسمان دل بارانیست
ای مالک ویرانکده ، ای عشق ، بیا

 

امشب سر بی بال پریدن دارم
این بال وبال پا و پا انگل بال

 

شیران نبرد ، قبضه در مشت کنید
خواهید اگر ز پشت خنجر نخورید


در سنگر عشق ، بی امان می‌جنگیم
«ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است»

 

بر صحنۀ جنگ دلقکان رقصیدند
در پردۀ آخرینِ آن بازی نحس

زان روز که در غدیر بیعت کردیم
تا بیعت با امام تجدید کنیم

 

 

 

برای شهید بهشتی

ای کشتۀ شمشیر و سنانها ، لبیک
اینک بشنو ز کاروانها ، لبیک

 

 

 

مادر

ای اختر تابناک ، جاوید بمان
با قامت چاک‌چاک ، جاوید بمان

 

 

معبود پس از الاهمی ای مادر
تو شمع فراز راهمی ای مادر

 

 

از شهید شیرعلی سلطانی تا شهید محسن حججی

 

 

در معبر شب ، بسی خطر باید کرد
تعظیم سران بدون سر باید کرد

 

 

فجر و دفاع

در وقت سفر ، مناره ، چاووشش بود
گلدستۀ خون هنوز بر دوشش بود

 

 

تفسیر ظفر ، هیبت بی باکش بود
صد صاعقه در تُندر چالاکش بود

 

شمشیر فلق به جان شب کاری شد
در رجعت خود رسول بیداری شد

 

 

عطر خطر و گلاب عصیان باید
تا صبح ظفر ستاره باران باید

 

ای زالوی مرداب تباهی هشدار
 نابود چنان هرزه گیاهی ، هشدار

 

پیغام بِبَر ز ما به عدوان خلیج:
این گوی و شما و باز میدان خلیج

 

پیغامبر گلوی عشق و خطرند
از پیکر کوهپاره‌ها صخره‌ترند

 

در روز نبرد ، یادگار علی‌اند
مصداق فرود ذوالفقار علی‌اند

 

از جوی زلال تشنگی سیر شدیم
با آهن آبدیده تفسیر شدیم

 

تاریخ شب ولادتت دیدم من
بی عقلی تو ز اولت دیدم من

 

یا چارۀ کفاره به یکباره کنیم
بی مشورت عقل ، سند پاره کنیم

 

 

بر عقل ، امیر و در کف عشق ، اسیر
صد سنگر عقل ، می‌نماید تسخیر

این ، پیش درآمد شبی طوفانیست

شالودۀ دل در شُرُف ویرانیست

 

بی منّت پا ، قصد رسیدن دارم
از این دو خیال دل بریدن دارم

 

از گلۀ خوک و روبهان کُشت کنید
بر پیکرتان جوشن بی پشت کنید

بی واهمه تا نثار جان می‌جنگیم
ما یک تنه با کل جهان می‌جنگیم

 

با ساز عدو ، منافقان رقصیدند
خوش رقص‌ترین عروسکان رقصیدند

همواره نبرد و استقامت کردیم
امروز ز نو غسل شهادت کردیم

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۲۲
محمد حسین صادقی