کوثریه قسمت هفتم
هوالجیمل
مجموعه شعر مذهبی
کـوثـریـه
گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)
از سال 1365 تا سال 1398
گزیدۀ دوبیتی ها و رباعی ها
در موضوعات مختلف و متنوع
کوثریه - قسمت هفتم
دوبیتیها
|
دلا پیچیده تر از راز ناز است سخن جز دل منِ بیدل ندارم
دلم بر گونههایت در صلیب است پری ها میل او کردند و رفتند بیاور آتش سرخ پیاله دو راهی پیش پا راهیستی تو تو آدم را غزل بودی دل من |
|
غزل را نقطۀ آغاز ناز است خبر از زاهد و عاقل ندارم
حیای سرخ سیبستان نجیب است گل مهتاب بو کردند و رفتند رهی رو تا بگویم کیستی تو تو او را ماحَصَل بودی دل من |
|
||||||
|
اگر که عقل مجموع خلائق زمین بین هزاران کهکشانت خداوندا هزاران سال نوری ز پیدائی، نهان از دیدگانی خدایا چون توئی بر خلق ، خالق تمام اهل عالم بتپرستند شبی با چشم دل در بارگاهی شود عمر بشر یک روز مفتوح خدا را ماضی و آیندهای نیست جهان پیدا و پیدا جان آن نیست کسی که نیست دنیایش ، بهشتی اگر از راه ذلت بر نگردد اگرچه در زمانها ، با اراده جهان ، از حاکمیت در تباهی است حکومت یک نیاز اجتماعی است جوامع از حکومت ناگزیرند به مصداقِ خلائق هرچه لایق بدون دین ، بدون حاکمیت بشر چون آیتی با اختیار است حکومت جلوۀ پروردگاری است دلا مثل شهیدان ، بذل خون کن فدای حق نگردد گر دل ما طریق حق پرستی ، با شهادت چو ما ، توحید ، در اندیشه داریم حکومت بر جهان تا خانواده چو دین با فطرت مردم عجین است حکومت ، سایۀ حق در زمین نیست حکومت ، ارث جمع صالحین است تو که یک بار باید جان سپاری دریغ از مسلمین بی تفاوت رها کن رسم توجیه و کلک را چو آئین ، بردۀ دربارها شد دیانت با سیاست چون عجین است مُدرس اسوۀ دین سیاسی است کسی که راه و رسمش ، کربلائی است هزار آتشفشان سرخ و بی تاب حقیقت خفته در روح شریعت حقیقت یعنی اینکه کیست انسان حقیقت ، روح دین و اعتقاد است حقیقت یعنی اینکه تا قیامت ز وحدت شد پدید انوار کثرت رســـولان رهشــناســان بقــایند بجز حق ، در حقیقت چیست انسان حقیقت نیست جز ذات الهی نمیگوید اناالحق غیر احمق حقیقت خون مظلومان دنیاست وطن ، ناموس و عشق و خانوادهست ملل ، میراثدار رنج و دردند بُود تاریخ مثل کوه ننگی نشو از ذکر حق ، مأیوس و خسته حقیقت خفته در گلزار فطرت اگر دنیا برایت نحس و زشت است و انسان ، نیست چیزی جز اراده رسولان خدا از یک تبارند پس از پیغمبران ، ارباب ادیان چو دین شد آلت مردم فریبی و دین آمد که با صلح و سعادت رسولان خدا بر یک مرامند ز بــس رایـج شـده درّنـده خـوئی حسد در سیـنه چـون آتشفشان است درون سنــگری در شــام ســردی عبادت ، غیر عشـق و بنــدگی نیست خدایا از گنــاهان در هــراســم خدایا رحم بر شیدائیام کن تـو زیبـائـی و مـن زیـبـا پـرستــــم خدا از سجدهی ما بی نیاز است
ز دوزخ با مراد خود شبِ دوش خداوند جهان بیدادگر نیست دعا دستور قرآن مبین است دعا اظهار عشق خود به یار است دعا مانند استحمام روح است خدایا معذرت میخواهم از تو بهای جان انسانها بهشت است بهشت آخرت از راه دنیاست نداری گر تو ایمان بر شفاعت شبستان دلم را ماه دادی اگرچه بندهای شرمندهام من زبانم لال شد از فرط ذلت خدایا میگریزم از عذابت خداوندا ز بس هستی تو غفار اگرچه در سَرایش داده راهم به غیر از حسرت و امیدواری من از خوشبختهای روزگارم خدایا عشق بی آلایشم ده چو هر کار تو باشد عین رحمت اگر سوزانیام در آتش «داد» به پَستی میکشانَد نفس ، ما را خداوندا خودت در وحی نازل خداوندا عطایای نهانت منم عبدی که در حال اسارت سکوتی سبز لای این علفهاست تو دادی بینهایت ناز و نعمت دعا یعنی کمال استفاده دعا یعنی سپاسی صاف و ساده دعا ترسیم یک دنیای عالی است دعا ، یک راه درمان غریزی است اگـــر دنبــــال بــــادآوردهای تـــو دعا، با حضرت حق ، عشقبازی است اگر دائـم خـرافـات و فـسانـه |
|
یکی گردد پی ادراک خالق بُود چون ارزنی در آسمانت ز فکر و عقل و وهم ما تو دوری ز پنهانی ، عیان مانند جانی نمیگنجی تو در وهم خلائق خدای وهم خود را میپرستند رصد کردم فضا را در سیاهی و در آخر بمیرد گر بُود نوح زمان هم مثل ما جز بندهای نیست عیان ، جسم است و روح آن عیان نیست ندارد غیر دوزخ ، سرنوشتی بشر هرگز به عزت بر نگردد ز ادیان گشته سوء استفاده و تاریخ بشر ، غرق سیاهی است بشر ، محتاج تشریک مساعی است همه محتاج قانون و مدیرند بشر ، شد بردۀ حکام فاسق عبث باشد نظام سبز خلقت در عالم جانشین کردگار است طریق و بستر خدمتگزاری است خلایق را به وحدت رهنمون کن ندارد ارزشی آب و گل ما شود تکمیل در باغ عبادت به دنیا ، بت شکستن ، پیشه داریم بُود مشمول قانون اراده شهان را سلطه ، با ابزار دین است و هر حاکم ، خدا را جانشین نیست و صالح ، منجی مستضعفین است چه بهتر در ره جانان سپاری که میسازند از شاهان خود ، بت به هم زن گردش چرخ و فلک را به نام دین بسی کشتارها شد دخالت در حکومت ، حکم دین است ستیغ اعتقاد و بی هراسی است همیشه ، چون شهیدان خدائی است بُود تصویری از عرفان «نَـوّاب» ولی دشمن بُود یک واقعیت حیات تو ، عقیده با جهاد است تو مسئولی به هر خیر و خیانت و کثرت باز میگردد به وحدت به غیر از جلوۀ حق ، نیست انسان بجز این ، هر بیانی هست واهی که این دعوی بُود از جهل مطلق که در آن ، خون حق تا حشر پیداست تجلیگاه ایثار و ارادهست اسیر جنگهای گرم و سردند که غیر از خون و دودش نیست رنگی که هرگز باب عدلش نیست بسته بُود هستی شناسی کار فطرت همیشه سرنوشتت بی بهشت است اراده چیست؟ یک تصمیم ساده امانتـــدار یک پـــروردگـــارند زدند آتش به اردوگاه ایمان بپا شد قرنها جنگ صلیبی دهد پایان به جنگ و جهل امت همه آئینهدار یک کلامند و رایج گـشـتـه، کار فـتـنـه جـوئی طمـع ، آتش زدن بـر دیگـران است چنیــن میگفــت با من رادمردی: حیات بـی عبادت ، زنـدگی نیســت که خود شرمنده و در التماسـم اجابت حاجــت رؤیائیام کن که بـوده دیـن و آئـیـن الـسـتـم عبادت سفرهی زیبای ناز است
گذر کردیم و دوزخ بود خاموش در آن ذات مقدس فکر شر نیست سلاح انبیا و مؤمنین است ستایش کردن پروردگار است دعا ، تواب گشتن چون نصوح است گذشت و مغفرت میخواهم از تو جهنم حاصل افکار زشت است که دنیا مزرع سرسبــــز عُقباست نکن بر حضرت او عرض حاجت ز خود نوری به این گمراه دادی به جز تو از همه دل کندهام من به درگاه تو افتادم به لکنت به سوی فضل بی حد و حسابت طمع در لطف تو کردم دگر بار و از اَنعام او چون پادشاهم خداوندا نپرس از من چه داری به لطفت در دو دنیا رستگارم مرا خالص کن و پالایشم ده دو دنیا هست چون بحرین رحمت قلوب دشمنانت میشود شاد هلاهل میچشاند ، نفس ، ما را نمودی امر بر اکرام سائل تو حتی میدهی بر دشمنانت به مولای خودش کرده جسارت که خوشتر از نوای چنگ و دفهاست به مخلوقات خود ، هنگام خلقت ز قانون شفاعت ، با اراده ز حق ، بر هرچه داده یا نداده سعادتجوئی و فرخنده حالی است دعا اصلاح خویش و خودستیزی است هوای نفس خود را بَردهای تـــو تقاضای کمال و سرفرازی است بـه عـاشـورا بـیفزاید زمـانه |
|||||||
|
|
|
|
|||||||
تعهد ، عشق ، آزادی : گناهم دلم را سوی برزخ می برند آه ز آهی لانه ام آتش گرفته قرائتهای شاهین و کبوتر دلم در رشتۀ آئین شناسی غمت کرده است با هجران تبانی اگرچه راه وصلت راه دوری است |
|
قلم ، اندیشه ، یکرنگی : سپاهم مرا در هیئت یخ می برند آه دل دیوانه ام آتش گرفته ز آزادی نمی باشد برابر دو واحد خوانده درس مین شناسی که گیرد مجلس دل را نهانی و هر یک روز آن یک سال نوری است |
|
سپیدی ناپدیدم میکند باز به شهر خفته باریدی ، سحابی علم جز در کف یاران ندیدیم
دلم گفتا که از ابروش بنویس درون بزم گلها پا نهادم دلم بر عقل قرص خواب داده ست همه شب آسمانبانست چشمم تو را جانا چه رازی هست در ناز کلیدی بی نشان است این دل تنگ به روی موجها حیران و خسته گل نیلوفری دارد نگاهت
سزای با وفائی بی وفائی است دلم آن شب ز مستی بود خاموش متاع دلبری دارد نگاهت برون از دیده ام پائیز جاری است تکالیف بهشتم را نوشتم دلم از حبس عادت می گریزد به رملستان مرا تبعید کردند بیا و تکدرخت بزم من باش
دل من تشنه کام دوستی هاست اگرچه قطره ، اقیانوس ساز است روانی ملتهب چون ماسه دارم شبم در سلطۀ کابوس شنهاست دلم خونیـن ز نیـرنگ و جفاهاست پری را لطف و زیبائی به این است کویرم گلش از داغ پریهاست پری ها پرپر و آشفته بودند
دمی غرق امیدم میکند عشق دلا مثل پریها زندگی کن چرا در شک و در ریبی دل من دلا کم با خدا کَل کَل کن امشب تو اسم اعظم پروردگاری خدایا تو رئوف و مهربانی دریغ از آنهمه بیتابی دل غمی در قلب شب ، کابوس میریخت
نگاهش مثل امریکا ، محارب نه تنها یار این بیچاره بدخوست دلم در معبر غم میخزد ، آه تقدس بت تراش و بتگرم کرد فرهمند و غرور انگیزی ای عشق تو پیغام آور وصلی محبت چرا باید سیاووش تو باشم دو زلفت هر دو با هم از چپ و راست
نه هستم مسخ دین مومیائی بنی آدم ، چرا در فتنه غرقی؟ نژاد و دین شریفند و عظیمند دلی از سنـگ در کـف داشـتم، کـاش |
|
سیاهی روسفیدم میکند باز زدی بر چهرۀ این شهر، آبی قلم در دست سرداران ندیدیم
نوشتم . گفت از نو روش بنویس دلم بر زانوی گلها نهادم کلید سینه بر مهتاب داده ست ترا ای مه نگهبانست چشمم که در بالم نهاده شوق پرواز کتاب هر شبان است این دل تنگ دلم چون قایقی تنها نشسته حیائی مرمری دارد نگاهت
وجود مشکل از مشکل گشائی است ندانستم چه چیزش برده از هوش
هزاران مشتری دارد نگاهت غمی زرد و هراس انگیز جاری است الفبای سرشتم را نوشتم ز چنگال حقارت میگریزد و هجران مرا جاوید کردند بیا الهام بخش عزم من باش
ولی بی آب ، جام دوستی هاست و با دریا شدن ، او سرفراز است کویرم، ریشه در تلواسه دارم و روزم غرق اقیانوس شنهاست و زخـم از خــاطـرات آشنـاهاست که او را ، دیو دائم در کمین است تب و سوز من از داغ پریهاست و خونین شعر خود را گفته بودند
دمی لرزان چو بیدم میکند عشق رضا و پاک و شیدا زندگی کن نداری جز جنون عیبی دل من تفـکـر قـدر یک خَـردل کن امشب که روح پاک او در سینه داری لطیفی ، مونسی ، آرام جانی ز گشت ویژه و بیخوابی دل ز هجران ، دیده ، اقیانوس میریخت
غمش ، مانند اسرائیل ، غاصب دلم جرأت ندارد ورنه میگفت: و هر خاری دلم را میگزد ، آه میان بت پرستان، آزَرَم کرد فرحناک و سرور انگیزی ای عشق نشاط آورترین فصلی محبت و پیوسته کفن پوش تو باشم پریشان میکنندم از چپ و راست
نه مُرتَدّم ، نه مالیخولیائی چرا حیران میان غرب و شرقی؟ ولی بی مادر میهن، یتیمند و فریادی چنان دف داشـتم ، کاش |
رباعی ها
توحید که اصل محکم ایمان است افکار پُر از تفرقه و جهل و جنون یک عده فقط بندۀ پولند و مقام آینده حقیقت است و کتمان نشود بشکفته به هر طرف دو صد غنچۀ لا ما راز حریق فجر پیدا کردیم |
|
انگیزهی وحدت مسلمانان است بمبی است هدایت شده از دشمن دون در رابطه ، هستند پی سود و سهام خورشید به زیر ابر پنهان نشود گلها همگی در سفر کرب و بلا خمهای رحیق فجر پیدا کردیم |
تا هست خدا ، حسین او هم زندهست فردوس بُود گوشۀ بازار حسین عباس که مولای وفاداران است چون جمع پیمبران مقیم حرمند صهیون و سعود ، انگل ادیانند صهیون و سعود را چو میآمیزد چون چلچلههای حامل سِجّیلیم با تفرقه ، رخنه بین امت کردند وحدت که بُود پیام اسلام مبین در وادی مسلمین ، اگر وحدت بود دشمن که همیشه در پی غارت ماست گر ، ما همگی پیرو قرآن بودیم قرآن که کتاب مرده و گور شدهست در چنبر عشق ، ماسوی میچرخد
منظومۀ انتظام ، بی ناظم نیست گردونۀ کهکشان که خوشترکیب است در دهر ، ستمکش و ستمکار نشو گر حق تو پامال شده ، حق این است هرچند که طبق وحی و ناموس نظام هر کس که ز خود گذشت در راه خدا آن مایۀ فخر و آبرو میآید خوشباش که عرش در پی بهجت توست
در مملکت وجود خود ، شاهی تو در بین وسیله ها ، تو اصلی ایدل اول ، بشناس در دعا ضابطهها اندیشه قوی دار ، که رمز ظفر است دنیای دنی بهشت بیدردان است یا رب به رئوفیات ، مرا قاضی باش یا رب دل ما به عشق ، دارا فرما هر وقت گرفتار غم و هجرانیم
در شادی و غصهها دعا باید کرد پرسید اگر ز خویشتن چیست دعا گر قصد تو از دعا ، تعالی باشد جهل من و تو تمام کی خواهد شد؟ از بس ز درون به جان هم افتادیم تا شیعه و سنی پی تکفیر همند این زاویه باز و بازتر خواهد شد باز آی که در ثانیهای حل بشویم
دشمن که همیشه در پی تاراج است تا نیست میان ما حقیقتبینی با اینهمه اشتراک در دین رسول حق ، نعمت بیشمار بر ما داده اسلام عزیز و مسلمین در ذلت شالودۀ جنگ سخت ، جنگ نرم است دشمن که همیشه فکر جنگافروزی است وحدت که پیام دین پایندهی ماست
ما قدرت هستهای به چنگ آوردیم ما دشمن صهیونیزم و امریکائیم دشمن به سلاح اتمی مینازد این علم که جلوهای ز دانائی ماست ما مردم ایران که مسلمان هستیم زان روز که دست و علم حامی دین این دست و علم نقش وفاداری ماست داعش که پی ظلم و ستم آمده است
تا خیمهی عباس برافراشته شد خونین علمی که در ولایت بودهست این دست و علم که پرچم حزب خداست هر دم خطری ز خصم احساس کنیم ما، زیر علم ، دو بار همگام شدیم هرچند به جنگ و جبهه عادت داریم میقات حضور عاشقان است حرم صهیون و سعود از حرم میترسند
حیثیت و هستیِ ولایت ، حرم است گر کل جهان قلعهی خیبر گردد دنیا ز جنایت و ستم مشحون است تندیس حضور شیعیان است علم آن یار که آثار ظهورش پیداست آن شهر که پنهان شده در دهر کجاست
|
|
تا هست حسین ، ساقیاش فرماندهست شش گوشۀ کائنات ، دربار حسین فرماندۀ جبهۀ فداکاران است بی شائبه ، پیروانشان محترمند اسلام و یهود را بلای جانند در هم شکنندۀ سپاه فیلیم القا به قلوب ما ، خصومت کردند در امت اسلام ، بَدل گشته به کین کی اینهمه فقر و فتنه و وحشت بود پیوسته پی شکستن قدرت ماست کی اینهمه بازیچۀ عدوان بودیم در طاقچهها غریب و مهجور شدهست بینقص و خلل ، حول «ولا» میچرخد
جز نظم الهی به جهان حاکم نیست در باغ وجود ، کمتر از یک سیب است جز با شهدا و صالحان یار نشو پاداش ستمکشان احمق این است در هر رده ، حق صالحان است مقام دریافت ز حق قدرت تغییر قضا آن مظهر اخلاق نکو میآید انعام الهی همه در خدمت توست
یادت نرود : خلیفةاللهی تو تو آینۀ چهار فصلی ایدل ترمیم نما سپس همه رابطهها از حیله بپرهیز که ننگ بشر است این غمکده زندان جوانمردان است بخشندۀ ناسپاسی ماضی باش بی وقفه مناجات و دعا میخوانیم
پیوسته توکل به خدا باید کرد حق گفته : تمنای تعالیست دعا خود عین اجابت است و عالی باشد این تفرقهها حرام کی خواهد شد؟ آیندهی خود به دست دشمن دادیم شایستهی بدترین عذاب و اِلمند دوری ز تو جانگدازتر خواهد شد در نقطۀ اشتراک ، منحل بشویم
دایم به فروش اسلحه محتاج است بازیچه شدیم در کفِ خصم فضول تا اینکه شویم امتی آزاده جنگ است میان ما به قصد قربت! در تفرقه افکنی ، عدو بی شرم است با تفرقه بین ما ، به پول اندوزی است تضمینگر اقتدار آیندهی ماست
اما نه برای بمب و جنگ آوردیم در قدرت هستهای ، یل دنیائیم با زور به هر جای جهان میتازد یک چشمهی کوچک از توانائی ماست دلدادهی اهلبیت و قرآن هستیم افتاد به خاک کربلا ، از ره کین تمثیل حضور و غیرت و یاری ماست چون لشکر شمر تا حرم آمده است
صد خیل علمدار در آن کاشته شد در طول قرون نماد عزّت بودهست تا روز قیام مهدوی در کف ماست برپا علم و خیمهی عباس کنیم کوبندهی کاخ شاه و صدام شدیم در گسترش صلح ، سیادت داریم سرچشمهی عشق شیعیان است حرم آنگونه که از تیغ دو دم میترسند
این خیمۀ عشق ، نزد حق محترم است هر شیعه چو ذوالفقار حیدر گردد قلب بشر از جنگ و ترور پر خون است اندیشهی سرخ عاشقان است علم در چهرۀ هر گلی حضورش پیداست دوران بدون کینه و زهر کجاست
|
ای شمس و فروغ آسمانها ، لبیک ای مظهر عشق پاک ، جاوید بمان فانوس شب سیاهمی ای مادر
تا مجلس خورشید سفر باید کرد گلبرگ هزار پاره ، تن پوشش بود چون کوه مقاوم قد صدچاکش بود سیلاب سپیده در سحر جاری شد
برخیز که سینه را چراغان باید ای خفته در آغوش سیاهی هشدار با موج چنین گفت نگهبان خلیج این قاصدکان که دائماً در سفرند این صف شکنان که از تبار علیاند در برکۀ احتیاج تطهیر شدیم ای عشق شناسنامهات دیدم من برخیز دلا ادای کفاره کنیم
چون قله سرش بلند و چون سیل به زیر امشب سر بی بال پریدن دارم شیران نبرد ، قبضه در مشت کنید بر صحنۀ جنگ دلقکان رقصیدند |
|
اینک بشنو ز کاروانها ، لبیک
با قامت چاکچاک ، جاوید بمان
معبود پس از الاهمی ای مادر
در معبر شب ، بسی خطر باید کرد
گلدستۀ خون هنوز بر دوشش بود
تفسیر ظفر ، هیبت بی باکش بود شمشیر فلق به جان شب کاری شد
عطر خطر و گلاب عصیان باید ای زالوی مرداب تباهی هشدار پیغام بِبَر ز ما به عدوان خلیج: پیغامبر گلوی عشق و خطرند در روز نبرد ، یادگار علیاند از جوی زلال تشنگی سیر شدیم تاریخ شب ولادتت دیدم من یا چارۀ کفاره به یکباره کنیم
بر عقل ، امیر و در کف عشق ، اسیر بی منّت پا ، قصد رسیدن دارم از گلۀ خوک و روبهان کُشت کنید با ساز عدو ، منافقان رقصیدند |