هوالجیمل
مجموعه شعر مذهبی
کـوثـریـه
گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)
از سال 1365 تا سال 1398
قسمت پنجم ، بخش اول
در امتداد آتش و خون
در مدح و رثای عاشورائیان زمان
تربیت شدگان مکتب اهلبیت علیهم السلام
بقیه در ادامه مطلب
تا روح انقلاب به جنگل دمیده شد از سرسرای سرخ فلق ، تکسوار نور تکنیزهای ز نور به وقت ورود صبح شد موسم شکوفۀ پر التهاب خون در آسمان حادثه رنگین کمان عشق صدها هزار لالۀ عاشق قیام کرد در خون خود طپیدن و پرپر شدن چو گل این روح سبز عشق ، تجلّیِ کوثر است |
|
لبیکهای سبز شکفتن شنیده شد چاپار مژدههای امیر سپیده شد بر قلب پر ز فتنۀ ظلمت خلیده شد آن دم که حلق سبز شقایق بُریده شد از انتشار خون شقایق کشیده شد زان قطرههای خون که به جنگل چکیده شد در امتداد آتش و خون ، یک پدیده شد خصمش بیا ببین که به حق دُمبُریده شد |
8/4/66
تا مسیحای عشق پیدا شد غنچه بودیم و در بلوغی سرخ تا که مجنون شدیم ، عشقی ناب در شب ظلم، هر که عاشق بود عشق بر دین و میهن و امت بانگ لبیک عاشقانهی ما سینه را بر ستم سپر کردیم عشق ما از نخست خونین بود خون ما بر تمام خاک وطن کاخ ظلمت به خون ما شد غرق دیو رفت و فرشته آمد، لیک گشت تحمیل بر وطن، جنگی شد خزان فجر نوبهاری ما لشــکر عاشـــق وفـــاداران در دفاع از ولایت و ناموس آنچنان عاشقانه جنگیدیم مثل سیلاب و تُندر و طوفان پیر ما رفت و یار جانبازی چون ز ما نا امید شد دشمن کرد دشمن نفوذ از چپ و راست بعـــدِ فرعـــونهای استـــکبار حرص و تبعیض و روح اشرافی غارت و اختلاس و بیمهری جنگ نرمی که خصم برپا کرد بسکه نیرنگ و قول رنگارنگ وعدهی پوچ دولت و مجلس سهم ما پابرهنهها از عشق ما ولی زندهایم و رزمنده ما دو فرعون سرنگون کردیم عشق ما شد غنی ز جام ولا |
|
قلب ما بر صلیب شیدا شد عشق خونین ما شکوفا شد آمد و جانشین لیلا شد با حسین زمان هماوا شد جلوهی عشق حقتعالی شد در شب ظلم ، تُندرآسا شد تا که آماج تیر اعدا شد با شهادت ، وصال ، معنا شد قطره قطره چکید و دریا شد جای آن، بیت نور برپا شد فتنههای دگر هویدا شد کز شرارش، بهار یغما شد عزم ما نیز معجزآسا شد جمع، زیر لوای سقا شد غرق خون بس جوان رعنا شد که جهان در تحیر از ما شد حمله کردیم و فتح امضا شد هادی این ولای اعلی شد فتنهها کرد و باز پیدا شد دیو مرده دوباره احیا شد فصل قارون و سامریها شد در بسی حاکمان هویدا شد دمبدم شد فزون و حاشا شد درج ، در بستههای اغوا شد با سخاوت، به خلق اهدا شد مثل حرف صدا و سیما شد گرچه تنها عزای گلها شد خون ما وقف راه مولا شد سهم ما بیشتر ز موسی شد و ذخیره برای فردا شد |
پشت دیوارۀ شب راز و نیازی است عجیب هُرم بیداریِ گل میشکند حرمت شب گرچه بر میوه ممنوعه ، شکفتن گنه است این نماز و صف پی در پی جمعیت سبز برق چشمش که بُود شاخص اندازۀ نور اثر بوسۀ خورشید به بازوی شهاب اقتدا کرده به آن ساقه دل زخمی من راز نوشیدن مهتاب عجب نیست غلام |
|
ساقۀ نور مهیای نمازی است عجیب رویش سبز اذان ، پنجره سازی است عجیب لیک این شیوۀ ممنوعه نیازی است عجیب مینماید که جلو ، پیشنمازی است عجیب در رصدخانۀ معراج ترازی است عجیب بهر پیمودن شب ، مُهر و جوازی است عجیب دل زخمی شدهام ، تیغ نوازی است عجیب بلکه نوشیدن یک صاعقه رازی است عجیب
|
12/12/66
بر توسن رهوار نشستند سواران در حجم سیاه خفقان با لب تکبیر استاد خطر تا در مکتب بگشائید در عرصه دریای پر آشوب حوادث سیلاب عداوت چو روان گشت ز هر سو در ورطۀ جانبازی و ایثار و اسارت از بس که در این دهرِ پر از حیله غریبند حق جلوه نمودهست در آئینۀ ایثار |
|
از پیچ و خم بادیه رَستند سواران مُهر لب فریاد شکستند سواران در مکتب استاد نشستند سواران گرداب-صفت سرخوش و مستند سواران چون سدّ ، ره سیلاب ببستند سواران در راه تو پیمان نشکستند سواران انگار فقط خاطره هستند سواران زینروست که آئینه پرستند سواران |
نامی که بُود مظهر ایثار بسیج است هم ساقه و هم ریشه سپاه است ولیکن خونواژۀ سرخی که بُود سر خط دفتر آن جیش که بندد سر هر راه به دشمن آن دست که باشد همه دَم همدم پرچم آن کوه بلندی که بُود مانع دشمن آن جُند الهی که به سانِ ملکالموت آن موج خروشان که شکافد دل دریا آن عطر و گلابی که زُداید غم مرقد تا حیلۀ صفین و اُحد ، زنده نگردد |
|
الگوی جوانمردی احرار بسیج است برگ و بر این میوۀ پر بار ، بسیج است در مکتب طُلاب دَم و ثار ، بسیج است در موقع تَک، چون خط پرگار بسیج است در لشکر حق ، دست علمدار بسیج است در عرصه و هنگامۀ پیکار بسیج است نابود کند هستیِ کفار بسیج است یک چشمه ز گرداب شرربار بسیج است اشکیست که از چشم گهربار بسیج است بر رهبر خود ، یار وفادار، بسیج است |
گفتم که اقیانوس چشمت خون فشان است گفتم کجای خاک زخمی خانه داری گفتم چرا در شام سنگر بیقراری گفتم برای امّت ما ، افتخاری گفتم که خاک گامهایت ، توتیایم گفتم که راز این جبینبندت چه باشد گفتم چه باشد بهترین آهنگ رزمت گفتم چرا ای یار ، بی نام و نشانی گفتم چه باشد حرف آخر ای دلاور |
|
گفتا که این دُر ، مظهر آتشفشان است گفتا که جای نجم ثاقب ، کهکشان است گفتا که روحم سوی حق دامن کشان است گفتا که امت افتخار عرشیان است گفتا به چشمم خاک پای شاهدان است گفتا که این از فاتح خیبر ، نشان است گفتا سرود «لشکر صاحب زمان» است گفتا که این آئین عاشورائیان است گفتا ولایت رمز تسخیر جهان است |
دل نگو این کویری که تاول نشان است دل نگو ، فقر آبادِ پیوسته عاشق زاغههای مهمات عشق است این دل پابــرهــنهتــرین داغــها ساکـنانــش این حسینیۀ سفرۀ داغ ، دائم روی دیوارهایش بسی یادگاری خودکفا شد دلم با فرآوردۀ عشق دل ، بهشت شهیدان گمنام و مفقود شعر گرم جنوبی که گفتم غلاما |
|
دل نگو این جنوب تنم داغدان است نام و فامیل مهجور این زاغه دان است انفجاری ترین داغ اینجا نهان است دل ، گذرگاه تفدیدۀ ساکنان است دستههای عزادار را میزبان است خاطرات بجا ماندۀ عاشقان است وقت ، وقت صدورش به قلب جهان است این جنوب برین زین سبب بی نشان است شمه داغی ز یک کوه آتشفشان است |
جنگ سرد و گرم و جوشان و وِلَرم جنگ تبلیغات و احزاب و جناح جنگ هفتاد و دو ملت ، جنگ نفت جنگ اصلاحات و تسلیحات جنگ جنگ الفاظ و غزلهای رکیک جنگ بین رنگ و آئین و نژاد جملگی سر چشمهاش ما و منی است تا که جنگ ما و من برپاستی گر شود برچیده، این افکار زشت |
|
جنگ ناصاف و خشن یا صاف و نرم جنگ ورزش ، جنگ بازار و سلاح جنگ چپ با راست ، در برگشت و رفت جنگ اغراقات و تجهیزات جنگ جنگهای کهنۀ افکار شیک جنگ ، از هر چه بشر دارد به یاد زین سبب دنیای ما اهریمنی است دوزخ ما در همین دنیاستی میشود دنیای ما عین بهشت |
عشق، عاشق به وفاداریتان زینت جنگل ایثار شدهست روشنی بخش شبِ بی سحر است ضربه ، اول به دل خویش زدید بسترِ شمع فروزان شده است مثل کاریز ، درون میریزد دشت در دشت ، ظفر می روید سوز و ساز دلتان نیست عجیب جج |
|
صبر ، بی تاب ز غمخواریتان طاقت سبز سپیداریتان اشک فانوس فداکاریتان در شگفتم ز تبرداریتان بال پروانۀ بیداریتان اشک پیوسته ز غم جاریتان صبح فردا ز مددکاریتان زینب آموخت پرستاریتان |
علمدار وفادار خمینی
تقدیم به روح پر فتوح علامه مجاهد، شهید آیت الله عبدالرحیم ربانی شیرازی، رحمة الله علیه که ذکر صفاتش ذکر خصائل و فضائل تمام شهدای روحانی و مبارزین انقلاب است و این شعر بهانه ای است برای تجلیل خاضعانه از تمام آن اسوه های شرافت و الگوهای مجاهدت
مردی که شجاعت صفت مختصرش بود
روشنگری و عشق و بصیرت هنرش بود در حق طلبی، شیر خدا راهبرش بود
آن مرد مجاهد که دلش بحر بلا بود نامش ز ازل زینت لوح شهدا بود پیوسته، دلش آینه روح خدا بود
در سادگی و فقر و رضا، بود علی وار در خطبه و در حق طلبی، پیرو کرّار خلق و فقرا را چو علی بود مددکار
هرچند که بود آن یل بیدار و خردمند زنجیری و تبعیدی و آواره و در بند چون زلزله در کاخ ستم لزره در افکند
این اسوه ایثار که آوازه نامش رفته است فراسوی زمان، مثل پیامش درمانگر هر جامعه : عرفان و قیامش
|
|
آن عالِم فرزانه و فریادگر دین شد وقف، وجودش، به شکوفائی آئین
در قحطی لبیک به ایثار حسینی او بود علمدار وفادار خمینی
این آینه پاک که از فضل غنی بود در زهد و ولا ، صاعقه خودشکنی بود
ربانی شیرازی و آن عشق و رشادت باشد به ابد ثبت به دیوان شهادت
هرگز نشود پرتو او محو ز دوران تاریخ کند تا به ابد یاد شهیدان
|
در سوگ حضرت امام خمینی، قَدس الله نفسه الزکیه
با رفتن تو در غزلم شور نمانده است صبری به دل عاشق مهجور نمانده است اسرار دل غمزده مستور نمانده است
عمری حذر از تجربۀ فاصله کردم آخر غم آن فاصله را تجربه کردم یک شمه بگویم که در آن لحظه چه کردم؟
هر جا که رَوَم قصۀ آن یار پریروست هر جا نگرم جلوهای از آن رخ و ابروست هر لحظه دلم منتظر آمدن اوست
چشمم همه شب، کوچۀ امید تو میرُفت با هر مژه دُرهای سزاوار تو میسُفت آن دم که دلم در کفن یاد تو میخُفت
باز آی که اغیار ، مرا زار نجویند باز آ که تو را دلبر بی مهر نگویند باز آ که گل یأس ببویند و بمویند
دریای دو چشمم به امید تو نمی ، داشت با عشق تو ویرانۀ دل گنج غمی داشت در بحر بلا ، دل ز خیالت بلمی داشت
با رفتن تو روح صفا رفت ز گلشن زانوی حیات همه واماند ز رفتن محبوب دلم رفت خدایا چه کنم من
کس لذت بوسیدن مهتاب نداند در دیدۀ من ، حکم ، دگر خواب نراند جز ماه تو بر صفحۀ تالاب نخواند
چون گنگ که در خواب غمی دیده کُشنده بس درد دلم هست ولی کو شنونده مانند (غلامت) که ندارد دل زنده
|
بی مهر رُخت روز مرا نور نمانده است وز عمر مرا جز شب دیجور نمانده است
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
مِن بعد چه سود ار قدمی رنجه کند دوست کز جان رمقی در تن رنجور نمانده است
میرفت خیال تو ز چشم من و میگفت هیهات از این گوشه که معمور نمانده است
نزدیک شد آن دم که رقیبان تو گویند دور از درت آن خستۀ رنجور نمانده است
وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت از دولت هجر تو کنون دور نمانده است
صبر است مرا چاره ز هجران تو ، لیکن چون صبر توان کرد که مقدور نمانده است
در هجر تو گر چشم مرا آب نماند گو خون جگر ریز که معذور نمانده است
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده ماتم زده را داعیۀ سور نمانده است
|
در سوک امام راحل، حضرت روح الله
آسمانها، ابر پر بار آورید ابرها چشمم به دامان شما صخرهها ، ای عزمهای استوار آفتابم را کفن کردند وای لالهها تا بیخود و مستش کنید از حریر نوربفت کبریا شمس را در حشر تکویر کویر دیدهام بر دوش دریا ، سیر کوه قطرهای از جام تلخ صبر را آی رؤیاها به خوابم پا نهید بار دیگر در کویر عمر من آهها یک لحظه آزادم کنید ای تبسمهای خونین نگار باز چشمم بی مددکار است آی |
|
چشمهایم را مددکار آورید یک زمستان رعد و رگبار آورید سجده بر این کوه سُتوار آورید روز من را روی دیوار آورید جامی از آن «چشم بیمار» آورید طَیلَسانی بهر این یار آورید دیدهام ، از دیده اقرار آورید آیتی دیگر به تذکار آورید بهر دریای عزادار آورید بر سرم او را دگر بار آورید سایهای از آن سپیدار آورید حمله ، کم، بر این گرفتار آورید کم دواهای نمکدار آورید آسمانها ابر پربار آورید... |
در نسل فاطمه زهرا ، چون گشته نور خدا پیدا هر دوره قائمۀ نوری ، از نور فاطمه شد طالع تا اینکه آمد و شد غایب، با اذن حضرت حق، صاحب یک جلوهگاه جمال حق، در این زمانه ، خمینی شد آن شیرمرد بسیجی که ، موسای طور جماران شد هر دین و مذهب این اقلیم ، با او به حلقۀ وحدت شد
روحانیون عظیمالشأن ، آئینهدار ولا گشتند در امتداد مسیر او ، شد اسوه ، رهبر فرزانه دارد به خیمه بسی یاور ، با اقتدار سلیمانی جان، عاشقانه فدا کردند، در پاسداری از این امّت پیغام خون شهیدان چیست جز حفظ وحدت و ارزشها
|
|
باشد ولایت آن انوار ، تسنیم حب رسول الله خالی نشد ز حُجَج هرگز، افلاک سَبعه ز این اسما زان پس به نایب او شد راست، اوضاع غمزدۀ دنیا کز انقلاب عظیم او ، شد عرش دولت حق، برپا اعجاز موسویاش گل کرد ، در انهدام بت اعدا هر قوم و ملت ایرانی، شد تحت بیعت او یکجا در اعتلای فضیلتها ، همراه حضرت روحالله آن رادمرد خدائی که ، شد مقتدای شقایقها کز عزمشان شده امنیت ، بر کل خلق وطن اهدا بس پابرهنۀ دریادل ، بس بینشانۀ با تقوا پاداش رنج خمینی چیست؟ الاالمودة فی القربی |
تهاجمی دگر شده ، گرا بگیر ، دیدهبان دوباره لشکر قلم فتاده در محاصره حماسهسازهای ما شدند اسیر زندگی به یاد داری آن شبی که در دل محاصره شبی که آتش خودی ، زدی به قُقنُس دلت تو چشم تیزبینِ یک سپاه سبز بودهای تو تیزپاترین غزال دشت و کوه بودهای چرا چنین خزیدهای میان لاک سرد خود به دور شهر خود ببین ، تو حلقۀ محاصره گرا بده ، به روی خود ، دوباره مثل آن شبی اگر به یاد باشدت ، شهید این زمانه شو تنیده دور قلب تو ، سه حلقۀ محاصره |
|
عدو به قله میرسد ز ده مسیر ، دیدهبان شغالهای کاغذی ، شدند شیر ، دیدهبان قلم به مزدهای دون شدند امیر دیدهبان به روی دیدگاه خود ، زدی تو تیر، دیدهبان حقیقت فسانه را ، شدی سفیر دیدهبان چه شد که خفتهای کنون ، چنین حقیر دیدهبان چه شد که گامهای تو شدند اسیر ، دیدهبان شدند آن حرامیان ز نو دلیر ، دیدهبان درون کوچهها نگر ، فساد پیر ، دیدهبان که روی دیدگاه خود زدی تو تیر، دیدهبان وگر ز یاد بُردهای ، برو بمیر ، دیدهبان به سوی سینۀ خودت ، گرا بگیر دیدهبان |
شهید ناز نگاه تو نازدارانند به یک اشاره نه یکبار جان خود دادند حریر جلوه در آئینه های خود دارند هزار شعله چکاوک ز نایشان جاریست سراغ پیچ و خم زلف را ازیشان پُرس شمیم زلف تو جانا چه میدهد بر باد یکی به غمض و یکی غمزه سخت محتاج است
ضریح سبز خیالت چه بوسه باران است ملول خاطرم از دام و دانۀ زُهّاد بیا و پای بنه بر سرم که حافظ گفت: جج
|
|
زهی سعادت ایشان که بختیارانند شهید زندۀ عشق تو جان نثارانند ز عهد آینه و جلوه یادگارانند شکسته بال و پرانی که خون نگارانند که خیل نوسفران را طلایه دارانند که سر سپردۀ هر طره سربدارانند ولی به هر دو ، دو چشمم نیازدارانند فدای آن لب و صورت که بوسه بارانند که این قبیلۀ پر حیله دامدارانند غلام نرگس مست تو تاجدارانند |
8/1/70
شهید پانزده خرداد 1342
جهت نصب در مکان شهادت آن شهید بزرگوار، خیابان احمدی کنار بیت العباس شیراز
(و یا مزار مطهرش در آرامستان شاهداعی الله - شیراز)
هوالشهید
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿ سوره آل عمران آیه 169﴾
هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
چون پنجره سرخ شهادت ، شد باز
پرواز به کربلای خون ، شد آغاز
شد صادقیان ، طلایهدار شهدا
در نیمهی خرداد و قیام شیراز
او بود علی اکبر و چون همنامش
در خیل حماسه سازها شد ممتاز
بر روح شهیدان خدائی ، صلوات
آنانکه فدا شدند در راه نماز
شهید بزرگوار انقلاب اسلامی ، شهید علی اکبر صادقیان ، متولد 1/6/1327 فرزند مرحوم حاج محمد علی صادقیان ، اهل زرقان و ساکن شیراز، در طلیعهی نهضت سرخ عاشورائیان ایران به رهبری امام خمینی (ره) ، در تظاهرات خیابانی و قیام حقطلبانهی مردم شریف و غیور شیراز ، در روز پنجشنبه شانزدهم خرداد 1342 مصادف با ١٣ محرم ١٣٨٣ در خیابان احمدی ، کنار بیتالعباس، در سن شانزده سالگی و دوران دانش آموزی ، مورد اصابت گلولههای دژخیمان رژیم ستمشاهی پهلوی قرار گرفت و به همراه پنج همرزم شهید دیگرش، طلایهداران کاروان سرخ ایثارگران و شهدای گلگون کفن شیراز و استان ولایتمدار فارس گردیدند و پس از چند روز پیکر مطهر شهید علی اکبر صادقیان تحت تدابیر شدید امنیتی و تشریفات نظامی ، در قبرستان شاهداعیالله شیراز به خاک سپرده شد و روح بلندش در جوار رحمت حق ، به آرامش ابدی رسید.
روحش شاد و یادش گرامی
شهید انقلاب اسلامی
جهت نصب در مکان شهادت آن شهید گرانقدر در زرقان ، کوچۀ پشت شهرداری قدیم
(و یا مزار مطهرش در آرامستان سید نسیمی زرقان) :
هوالشهید
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿ سوره آل عمران آیه 169﴾
هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
ناصر دین حق ، رضا زاده
که به راه حسین ، جان داده
در شب تیرهی ستمشاهی
گشت او چلچراغ آگاهی
او در اینجا به خون ، شناور شد
مشهدش ، قدسی و مطهر شد
هرکه خواهد ز خون او برکات
بفرستد به روح او صلوات
این مکان مقدس ، محل شهادت شهید بزرگوار انقلاب اسلامی ، شهید ناصر رضازاده ، متولد 1338 فرزند رضا است که در مبارزات و قیام حقطلبانهی مردم شریف و غیور ایران به رهبری امام خمینی (ره)، در شامگاه روز پنجشنبه دوم آذرماه 1357 در تظاهرات خیابانی ، در بیست سالگی ، به همراه جمعی از همرزمانش ، مورد اصابت گلولههای دژخیمان رژیم ستمشاهی پهلوی قرار گرفتند و روح مطهر او پس از دو روز در بیمارستان شهید فقیهی شیراز به ملکوت اعلی پیوست و پیکر خونین و مطهرش بعنوان اولین شهید شهر مذهبی و باستانی زرقان فارس در جوار مرقد سید شهید ، سید عمادالدین نسیمی ، به خاک سپرده شد و طلایهدار کاروان ایثارگران و شهدای گلگون کفن زرقان گردید.
روحش شاد و یادش گرامی
جهت نصب در مکان شهادت آن شهید بزرگوار و یا مزار مطهرش در آرامستان حیدر زرقان.
ذاکر و شاعر شهید اسماعیل مؤذنی فرزند ابراهیم، تاریخ و مکان ولادت : سال 1299 ، زرقان فارس؛ تاریخ و مکان شهادت : 7/10/ 57 شیراز ، سرای پوستچی (شهید انقلاب اسلامی)
هوالشهید
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ﴿ سوره آل عمران آیه 169﴾
هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شدهاند مرده مپندار بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.
درود حق به تو باد ای شهید راه فضیلت
که گشتهای تو ستاره ، کنار ماه فضیلت
به یاد شاه شهیدان ، همیشه تعزیه خواندی
غلام فاطمه بودی ، به خیمه گاه فضیلت
تمام عمر شریفت به ذکر و موعظه بگذشت
کتاب شعر تو باشد ، تو را گواه فضیلت
به جستجوی شهادت ، تمام عمر دویدی
رسیدهای به حقیقت ، ز شاهراه فضیلت
به انتظار فرج ، بذر سرخ نور فشاندی
به شام تیرهی ظلمت ، تو با نگاه فضیلت
قتیل ضربهی اعدا شدی ز عشق ولایت
چه بوده جرم تو ، ای فاضل سپاه فضیلت؟
تو انتخاب شدی تا رسی به اجر عظیمت
به فجر صادق رجعت ، کنار شاه فضیلت
مؤذنی تو به گلدستههای سبز ، هماره
نماز بوده پیامت ، به وعدهگاه فضیلت
تو فاضل الشهدائی و فاضل الشعرائی
که در شعار و عمل ، رفتهای به راه فضیلت
به نام و یاد تو ، شهر شهید پرور زرقان
گرفته جام شفاعت ، به بارگاه فضیلت
والسلام - 10/11/1388 – زرقان
شام ظلمت برگرفت از رخ نقاب و معجر خود روز روشن شد اسیر یورش خصمانۀ شب عنکبوت حیله گستر می تند دام تباهی در فرامشخانۀ شب جغد منحوس تجاوز |
|
گسترانده خیمه اش تا مرزهای کشور خود سوی مسلخ می برد شب، روز را با خنجر خود بر تمام قامت شب با لب جادوگر خود می نوازد شعر سازش با دف اغواگر خود |
در خم گیسوی شب، ابلیس فتنه ، لانه کرده
گنج همکاری و وحدت، دفن در ویرانه کرده
زار گشته پیکر رزمندگان در پشت سنگر برترین شعر دلیران با شباهنگ مسلسل قبله گاه مسلمین در زیر گام چکمه پوشان میبرند اندیشه های سبز و زیبای رشادت ج |
|
قدس و لبنان گشته جولانگاه صهیون ستمگر جای خود داده به تسلیم و سکوت و سازش و زر میکند زاری و شیون، می زند بر سینه و سر سوی آتشخانههای ذلت و پر دود و اخگر |
شهـپر سیـمـرغ ایـثار و قیـام و رزم و یـورش
گشته جارو در کف جاروکشان زشت و موحش
گاهگاهی تک شهابی در میان سینۀ شب خنجر عریان سردارانِ سر بگرفته بر کف حملۀ شیران سرخوش از می خونرنگ وحدت تکسواری میکند زین رخش رهپوی شهادت ججج |
|
می زند شمشیر «لا» بر سازش دیرینۀ شب میگذارد زخم تر بر سینۀ پر کینۀ شب مینهد طعم هزیمت بر لب بوزینۀ شب همچو برق و همچو تُندر می شکافد سینۀ شب |
آه و افسوسا که با دسـتان خونریـز خیـانت
میخورد از پشت خنجر ، مرد میدان شهادت
میزند سوسو چراغی در شب بی ساحل غم کودکی بر درب خیمه میفشاند دُر و گوهر چشمک خونین یک جمع ستاره در دل شب خاطرات تلخ و نه شیرین، به جای لای لائی |
|
مادری بنهاده سر ، بر زانوی بی حاصل غم بر دل دریای ظلمت از صدفهای دل غم میرساند در حرم، یاد پدر بر محمل غم میسُراید او برای کودکان محفل غم |
چشم غمبار حرم ، در انتظار فجر صادق
فجر صادق ، پشت ابر تیرۀ صلح منافق
* اگرچه این شعر تا حدودی با وضعیت کلی و فعلی فلسطین اشغالی نیز منطبق است اما قبل از انتفاضه سروده شده و حال و هوای خاص آن دوران را دارد.
گر بر رسولان سنگر ایمان نیاورده بودم یلدای دهسالۀ عشق ، تنها شب مستیام بود تا صبح وردم چنین بود : یا ربِّ زِدنی جنونا گر جان هزارم به کف بود در پای او میفشاندم بودم سیه مست و بیباک، در رقص آتش، طربناک ایکاش مثل شهیدان، شوریده سر رفته بودم انگار مستم، بلی مست، گر مست و لولی نبودم ایکاشها بسیارند، ایکاش من لال بودم دیوار صوتی شکستم اما نلرزید گوشی |
|
همراه خود، آیههای پیمان نیاورده بودم تنها شب عشق را کاش، پایان نیاورده بودم آتشفشان را فراهم، آسان نیاورده بودم میگفتم ای نازنین کاش یک جان نیاورده بودم ای کاش این لاشه را از ، میدان نیاورده بودم اما به جرم جنونم، تاوان نیاورده بودم دل را بیدادگاه بهتان نیاورده بودم تا بر زبان دردها را اینسان نیاورده بودم افسوس، یک خوشه بمب از بستان نیاورده بودم
|
هر روز شب، هر روز تاریک و سیاه و پر تعب هر روز خون، هر روز دود و آتش و جنگ و جنون هر روز غم ، هر روز هجر و غصه و آه و الم هر روز کف ، با ساز و دف ، در انفجار یک هدف هر روز بد ، بی حصر و حد ، اخبار قتل بی عدد هر روز کین ، دلها غمین ، کشتار و فتنه در زمین هر روز شر ، هر روز جنگ و فتنهها پیچیدهتر هر روز شب، ای دادگر تعجیل کن با اذن رب |
هر روز غرق وحشت و خشم و غضب ، هر روز شب هر روز هجران و عزا از حد برون ، هر روز خون هر روز موجی تازه از رنج و ستم ، هر روز غم با صد شعف ، بر کشتههای آن طرف ، هر روز کف با اینهمه خونخواره صد رحمت به دد ؛ هر روز بد واحسرتا ، یا رب ببین ، با نام دین ، هر روز کین وحشت نگر، در طول تاریخ بشر ، هر روز شر بی نورِ تو ، این روزگار پر تعب، هر روز شب
|
تا کار به آخر نرسانیم نیائیم در معرکه تا تلخی صفرای هزیمت هر گوشه اگر فتنهگری فتنه بپا کرد تا پیکر سردار نگون بخت، سرِ دار در بیشۀ شیران ز چه رو آمده روباه بر دشمن از راه رسیده ز ره لطف تا با عملیات نهائی که نه دور است تا با عمل عشق در این وادی خونرنگ زین خصم بداندیش که از نسل یزید است تا بر سر آن تربت شش گوشه ، نمازی تا در دل هر امت مستضعف دنیا تا قدس ستمدیدۀ مظلوم پریشان تا با سپه جان به کف مهدی زهرا زان روی که ما جمله غلامان حسینیم با یاری و فرماندهی نایب مهدی |
|
تا داد ز ظالم نستانیم نیائیم بر کام تجاوز نچشانیم نیائیم تا آتش فتنه ننشانیم نیائیم با یاری رهبر نکشانیم نیائیم تا تک تکشان را ندرانیم نیائیم تا سرب و گلوله نخورانیم نیائیم بغداد به آتش نکشانیم نیائیم عقل از سر دنیا نپرانیم نیائیم تا داد شهیدان نستانیم نیائیم با رهبر فرزانه نخوانیم نیائیم ریشه چو صنوبر ندوانیم نیائیم از چنگ یهودی نستانیم نیائیم بر کل جهان حکم نرانیم نیائیم تا مزد ز مولا نستانیم نیائیم تا کار به آخر نرسانیم نیائیم |
* امروز وطن عزیز ما بحمدالله در آرامش و امنیت به سر میبرد، این شعر که در دوران دفاع مقدس ورد زبان رزمندگان اسلام بود تنها نشان دهندۀ گوشهای از آرمانها و شعارهای آن دوران پر افتخار است. اما ایدۀ حکمرانی بر کل جهان در رکاب حضرت مهدی (عج) از عقاید شیعه و از سنن الهی است که در هر زمانی قابل تکرار است و امید است این وعدۀ الهی به زودی تحقق یابد. انشاء الله
تقدیم به دریادلان جبهههای حق علیه باطل
در وسعت ایثارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در بیکران گامتان ، در رعد و برق نامتان در موجهای عزمتان ، در فوجهای رزمتان در ساحل چشمانتان ، در صخرهی ایمانتان وقتی که در گردابتان خاشاک و خس گم میشود
در ژرفنای قلبتان ، صدها صدف ، گوهر فشان تا از ورای نخلها، خورشیدتان گل میکند وقتی که در شب خلوت دریا مُشَوَش میشود از این کران تا آن کران ، در سلطه دریا دلان وقتی که پا را در رکاب سرخ طوفان میکنید در دشت سبز فکرتان ، گلبوتههای حادثه از جزر و مد خشمتان ، دشمن هراسان میشود تا تُندَر تکبیرتان بر فرق دشمن میخورد با همت روح خدا کشتی به ساحل میرسد دریادلان دریادلان دست خدا همراهتان جج
|
|
از لذت دیدارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در حمله و پیکارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در دست آتشبارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در پیکر سُتوارتان ، دریا تَرَنُّم میکند از افتخار کارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در قلب گوهربارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در گرمی انوارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در هالهی رخسارتان ، دریا تَرَنُّم میکند در حوزهی ایثارتان ، دریا تَرَنُّم میکند از سرعت رهوارتان ، دریا تَرَنُّم میکند از عطر این افکارتان ، دریا تَرَنُّم میکند از وحشت اغیارتان ، دریا تَرَنُّم میکند با نغمهی رگبارتان ، دریا تَرَنُّم میکند از همت سردارتان ، دریا تَرَنُّم میکند زیرا که از پیکارتان ، دریا تَرَنُّم میکند ج |
تقدیم به لاله عباسیهای کربلای ایران : جانبازان گرانقدر و خانوادههای صبورشان
بویژه اسوۀ صبر و رضا و مقاومت ، جانباز رشید اسلام سید محمد جواد بهارلو
به ساحل زدی روح دریائیات را فرا خواندهام کوه و دریا و جنگل صبوری چو کوه و وسیعی چو دریا دماوند تصویر کردهست زیبا شب عشقبازی چه دیدی که دادی کجا جا نهادی به هنگام مستی نهادی به جا دست و جاوید کردی نهادی زمین دست و پاگیر پا را ملائک ز نو سجده کردندت آنشب شبی جانگزاتر از آن شب ندیدم جماران تلاوت نمودهست شیوا چه سان وصف گویم چگونه سُرایم تو خود با حضور صبورت سرودی پراکندهای در کویر وجودم تو دیروزمان زنده کردی و فردا تو فریاد سرخ دفاعی همیشه تبردارها حک نمودند بر دل فدای افقهای بارانی تو بمیرم نبینم پریشانی تو |
|
به هامون فکندی توانائیات را که شاید کنم وصف زیبائیات را و جنگل سروده است خضرائیات غرور سپید تماشائیات را به سودای یک جلوه بینائیات را دو بازو و مهر شناسائیات را ** به خمخانه پیمانه پیمائیات را ستاندی پر و بال پویائیات را که دیدند مستی و شیدائیات را که دیدم وداع مصلائیات را*** حدیث جدائی و تنهائیات را منِ ناشکیبا شکیبائیات را مَزامیر سبز اهورائیات را شمیم گلستان رؤیائیات را به ما بذل کن لطف فردائیات را ستودهست رهبر توانائیات را وفاداری و عشق و برنائیات را به من هم بنوشان گوارائیات را بمان تا ببینم شکوفائیات را |
حائز مقام نخست کشوری در کنگره شعر دفاع مقدس (توسط بنیاد جانبازان) سال 1368
* مَزامیر : شعرها و نغمههای حضرت داوود
** مهر شناسائی : امام راحل فرمود: من دست و بازوی شما بسیجیان را میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم.
*** وداع مصلائی : اشاره به حضور جانبازان در شب وداع با پیکر امام راحل در مصلای تهران و بهشت زهرا
هلا مردان دریا دل به دشمن ، یورشی دیگر یلان ، گردانِ روئینتن، به در ، آئید از جوشن لباس سرو خونین را به تن پوشید ، بی جوشن گرفته درسِ خود ، بتخانه از ضرب تبرهاتان صفا و مروه را از نو صفا بخشید چون هاجر ز شورشهایتان گشتهست شیرین کام مظلومان غلاما صلح گفتاریست مثل مائده اما |
که دریا گشته جولانگاهِ خصم موحشی دیگر که بر روئین تنان ، زیبنده باشد پوششی دیگر که جوشن ، مانعی باشد ، برای رویشی دیگر ولیکن بر بت اعظم دهید آموزشی دیگر ولیکن تا منای عشق ، سعی و کوششی دیگر ولی تا شهد پیروزی ، دلیران ، شورشی دیگر چه باید کرد با خصمی که دارد گویشی دیگر |
13 آبان 66
تقدیم به فاتحان فاو و شهدای گرانقدر عملیات والفجر 8
مخصوصآًً شهیدان بزرگوار عباس شعبانی نژاد، غلامعلی مرادی و محمد رضا آل طه
دریادلان از نو کفن تنپوش کردند مرغان عاشق جام «لا» را سر کشیدند آن شب، شب میعاد یاران بود آنجا در دیدههای منتظر امید بشکفت یعنی که یاران، انتظار ما سر آمد یعنی سواران اسبها را زین نمائید یعنی که دامادان حنابندان نمائید یعنی که با عطر و گلاب و مشک و عنبر یعنی که امشب دست ابراهیم ، باید میعادمان بتخانهی فاو است یاران یعنی که درس از بازوی حیدر بگیرید در پشت قلعه ، دیو شب سنگر گرفته بر گرد قلعه ، یاوران ، صد ، دام باشد دیواری از آهن به دور خود کشیده در پیشمان اروند مغرور است ، یاران باید سر ضحاک دوران را شکستن باید خلیل آسا تبر بر دوش گیرید بر صورت او سیلی جانانه باید ای شیرمردان از پی گرگان بتازید از کشتههاشان، پشتهها ، بسیار ، باید باید که در تعقیبشان تا نیل خون رفت باید که امشب انتقامی سخت گیرید باید که با یاد هویزه ، یاد بُستان باید به یاد نوعروس خفته در خون باید به یاد مادران داغدیده هنگامهی جانانهای بر پا نمائید اینک که دنیا غیر گوش کر ندارد باید لباس غیرت و عزت بپوشیم باید که امشب حملهای مردانه ، یاران باید که بنیاد تجاوزگر بسوزد باید شهید نینوا ، خوشحال گردد ***
یاران همه آماده پیکار گشتند بر تن لباس رزم پوشیدند یاران با یار سنگر مجلسی دیگر گرفتند در دستشان ، جام شفاعت دور میزد بر لب ، همه ، ذکر حسین ابن علی بود بر گرد پیشانی ، جبین بندان درخشید هر یک مزین با گلستان ولا بود بعضی مزین با گلستان حسینی بعضی به اسم زینب کبری مزین دلها به سوی کربلا پرواز میکرد زیباترین پرچم که پیغام ظفر داشت ناگه ندای حنجر چاووش آمد پروانه های سرخ بسم الله ، آن دَم یعنی که هر کس زائر کوی حسین است در التزام کاروان عشق ، باید یاران ، همه همراه هم لبیک گفتند یاران همه مثل حبیب و عون و جعفر تجدید بیعت با خدای خویش کردند ***
دریا دلان تا وادی ایثار راندند در پشت خط در انتظار رمز ماندند در اوج شب ، اشباح ظلمت حکمران بود در بستر خود افعی ضحاک ، مخمور در داخل قلعه ، همه در باده نوشی بر گردشان صدها قراول مانده بیدار آن شب نگهبانان آن خفاشخانه اما در آن دم چشم آنها کور گردید زیرا که غواصان حق از خط گذشتند تا رمز یا زهرای آنها در طنین شد آن دم ، دم یورش به بعثی زبون بود دیوار قلعه در دم اول فرو ریخت یاران در آن شب سینهی افعی دریدند تکبیرشان چون صاعقه بر اهرمن بود شیران ز هر سو حمله بر بیگانه بردند دندان خود را با غضب بر هم فشردند دشمن شکاران را اراده آهنین بود از هر طرف بر اهرمن آتش گشودند گوئی حنین و بدر و خیبر بود آنجا آن شب هزاران تیغ خیبرگیر گل کرد در رزمشان فتح مبینی منجلی بود دست خدا در صحنهی پیکار آمد در آسمان و در زمین آتش بپا بود تفسیر «اِن تَنصُر» در آن وادی عیان شد بازوی ابراهیم، آن شب بت شکن بود بر بت شکن دریای آتش سرد گردید گرگان حزب بعث ، از میدان، گریزان از جزر و مد آتش دشمن شکاران از آب و خاک و ساحل و دریا و نیزار از بس که آتش بر سر اهریمن آمد ***
آن شب، شب میعاد یاران بود آنجا در دیدههای منتظر امید بشکفت روح خدا درباره این فتح فرمود:
|
|
روشن دل خود در شب خاموش کردند وانگه به سوی مرز ایمان پر کشیدند آن شب، شب لبیک باران بود آنجا آن شب به دشت قلبها خورشید بشکفت فرمان حمله بر عدوی کشور آمد ای تکسواران عرصه را آذین نمائید در جشن امشب چهره را خندان نمائید اندامتان خوشبو نمائید و معطر تا با تبر بتخانه را ویران نماید نابودی افسانهی فاو است یاران یعنی دوباره قلعه خیبر بگیرید در قلب و مغزش آتش و اخگر گرفته اینجا بهشت نخوت صدام باشد چون عنکبوتان ، دام رسوائی تنیده چون افعی ضحاک، مخمور است ، یاران
باید ز دست افعی ضحاک، رستن باید که از اروند، عقل و هوش گیرید بر پای او ، زنجیر چون دیوانه ، باید از خونشان شمشیر را سیراب سازید در حملهها چون حیدر کرار ، باید باید که در خونخواهی هابیل خون رفت از غول شب ، باید که تاج و تخت گیرید
باید که با یاد جنوب و غرب ایران باید به یاد غنچهی بشکفته در خون باید به یاد کودک بابا ندیده تا دیده را بر مرقد مولا بسائید میلی به تنبیه تجاوزگر ندارد تنها، به تنبیه تجاوزگر بکوشیم باید که امشب یورشی شیرانه ، یاران باید که کاخ دیو غارتگر بسوزد باید علی مرتضی خوشحال گردد ***
آمادهی جانبازی و ایثار گشتند جوشن ز عزم جزم پوشیدند یاران پیمان خون تا لحظهی آخر گرفتند در چشمشان شوق شهادت دور میزد در سر، همه ، فکر حسین ابن علی بود آن شب هزاران نجم نورافشان درخشید بعضی اباالفضل و حسین و مرتضی بود بعضی به اسم مهدی و بعضی خمینی بعضی به نام فاطمه ، زهرا مزین تا وادی خونرنگ «لا» پرواز می کرد از گنبد سبز رضا عزم سفر داشت بانگ رحیل کاروان در گوش آمد پرواز کردند از فراز سرخ پرچم یعنی که هرکس پیرو پیر خمین است تا مرقد خونین مولا ره سپارد با اشک خود بس گوهر امید سفتند مانند قاسم ، مسلم و عباس و اکبر امضای خون با مقتدای خویش کردند ***
در عمق شب تا صحنهی پیکار راندند در گوش یکدیگر سرود فتح خواندند آن شب سکوتی از کران تا بیکران بود از هیبتش ضحاک دوران بود مغرور بر یکدگر فحاشی و نخوت فروشی تجهیز گشته با سلاح مین و رادار با دوربین بر هر طرف رفته نشانه چشمانشان همچون شب دیجور گردید همچون نهنگ از لُجّههای شط گذشتند آتشفشان و زلزله ، یار زمین شد هنگام سرخ انتقام از خصم دون بود با یاری حق ، حلقههای دام بگسیخت از حیلهها و کید آن افعی رهیدند سیل هجوم شیرمردان، سدشکن بود سرهایشان را بر خدای خود سپردند شاهین چشمان تا صفوف دور بردند رگبارشان بر قلب دشمن سهمگین بود سیلاب خون از هر طرف جاری نمودند گوئی که فرمانده ، پیامبر بود آنجا یاد علی در جان هر تکبیر گل کرد گوئی که در دستانشان تیغ علی بود امدادها و نصرت دادار آمد بر اهرمن ، گاه هزیمت یا فنا بود در چهرههای ناصران ، شادی عیان شد گرچه در آن بتخانه اصنامالفِتن بود با امر حق ، آتش «سلام و بَرد» گردید فصل بهار اهرمن ، شد برگریزان از یورش جانانهی قایق سواران از لابلای نخلها و بام و دیوار از دشمنان بانگ دخیل و شیون آمد ***
آن شب، شب لبیک باران بود آنجا آن شب به دشت قلبها خورشید بشکفت آزادی فاو از عنایات خدا بود.
|
والسلام - زمستان 66 – زرقان فارس
تو را میستایم که از نسل خونی تو را میستایم جنون مقدس چه رخشی تحمل کند وزن عزمت تو جریان توفندۀ ایل سیلی چو افتادن سرخ را برگزیدی تو را چون سُرایم سرود حماسی ولی با غم و عشق دیوانه واری |
|
تو را ، تو ، که آتشفشان جنونی که در مذهب عشقبازان، ستونی بیابم برایت مگر بیستونی که کوبندۀ خواب آل سکونی ز آفات زرد خزانی مصونی که با وزن عزمت ز شعرم فزونی تو را میستایم که از نسل خونی |
در ذهن پر از غبار مغرب شاید قطرات اشک خورشید
در بازپسین تنفس روز در حنجرۀ شلوغ جنبش
در دورترین افق ، سپیدی وانگه همۀ وجود خود را
فقدان صدای سبز پرواز بر قامت تکدرخت فرتوت
پرواز ، اسیر دست شب شد در حسرت تکدرخت و پرواز
مجموعۀ تکدرخت و پرواز افسوس که در طلوع پرواز
|
|
یک رشته خیال سرخ جاریست هنگام وداع حجم آبیست
اندیشۀ آفتاب خشکید صوت خوش التهاب خشکید
با روح سیاه شب در آمیخت پیش قدم ستارهها ریخت
در باور هر گیاه پیچید نیلوفر اشک و آه پیچید
رؤیای درخت ناروَن نیز مغرب به عزا نشست و من نیز
مجموعۀ شاعرانهای بود خورشید فقط جوانهای بود
|
سوگنامهای برای مسجد بابِری که توسط هندوهای افراطی تخریب شد.
خزان آمد و موسم گل گذشت تغزل به میلاد گلها رواست تمام غرورم که معشوق بود دلم مُثله شد زیر رگبار زخم کسی هست فریاد را بشنود؟ ***
من اسلام مظلوم غمدیدهام ولی در خط آتش خون و دود چنان واحهای در کویر زمان ولی رهزنان آتش افروختند شهیدان که هستند چون ریشهام در آتش تولد شدم آن زمان سرانجام هر شعله خاکستر است به هر جا که نامی ز اسلام بود فکندند آتش ز نو بر تنم فلسطین که طفل رشید من است چرا رفته طفل رشیدم ز یاد مرا داغ «بوسنی» به آتش کشید عزادار و آشفته حال و فقیر ندارم توقع ز دنیای کر که بر سازمان عهدۀ دیگر است مسلمان مسلمان مخاطب توئی علیه تو کردند اعلام جنگ نشستی و دشمن، غرورت شکست نشستی و دشمن در آمد ز در گرفتند بزم دف و جام را زدی چنگ در دامن ناکسان فشاندی به دامان حسرت، سرشک مداوای تو آه و افسوس نیست چه شد غیرت مرگبار علی نزن دیگر از یاوۀ صلح، لاف مقدس ترین خشم را از نیام ز کابوس جنگ جهانی نترس چو برپاست جنگ جهانی کنون مزن اشک حسرت بر آتشفشان کن اعلام خونینترین نام را بزن شعله در جان بانیِّ کفر گذشت آتش فتنهها از سرت چرا در هراسی چرا صابری؟ خدایا بسیجی مگر مرده است پس از باربری نوبت دیگریست اگر ای مسلمان نیابی حضور ***
تو اسلام را رهبری یا علی که کبریت در دست فهمیده است
|
|
دگر فصل سبز تغزل گذشت ولیکن به فصل خزان نارواست کنون خفته در آتش و خون و دود کنم ناله سر زیر آوار زخم جنون نامۀ داد را بشنود؟ ***
غریبانه یک عمر نالیدهام نیاوردهام لحظهای سر فرود صفا دادهام بر دل عابران و تاریخ سبز مرا سوختند بر افلاک بردند اندیشهام زدم شعله بر هستی رهزنان سرانجام من شعلۀ دیگر است وقیحانه اهریمن آتش گشود یتیمان نشستند در دامنم مگر نه گرفتار اهریمن است که ؟ زیتون به زخم کبوتر نهاد؟ تنم طعم تلخ تبر را چشید سراغ دلم را ز «کابل» بگیر نه از سازمان حقوق بشر دفاعش ز حق تجاوزگر است فرو رفته در آتش تب توئی نمودند از هر طرف عرصه تنگ ستون حرم در حضورت شکست فکندند در مرز و بومت شرر ربودند ناموس اسلام را عدالت طلب کردی از ظالمان نباریدی اما ز غیرت، سرشک که این مرهم زخم ناموس نیست چرا زنگ زد ذوالفقار علی برون آر تیغ شرف از غلاف بر آر و بگیر از عدو انتقام ز تزویر و زور و تبانی نترس چرا ارض اسلام غلطد به خون؟ بزن آتش خشم خود در جهان «بسیج جهانی اسلام» را برافکن بسیج جهانیِ کفر کجایند مردان جنگاورت ندیدی مگر مسجد بابِری؟ که دشمن به بیت تو ره برده است که در آسیا رسم نوبتگریست نمانَد ز اسلام جز سنگ گور ***
بده اذن جنگاوری یا «علی» و دنیا ز باروت پوشیده است
|
زرقان- آذر 1371
بیا ساقی از خاطرات رُنود بگو و بیاور می هوشبر ز هر جا دلت خواست آغاز کن نگو از کدامین، از آن یا ازین بیاور ، تفاوت ندارد کدام کسی کو نماید شراب ، انتخاب هنوزش به سر ریگ اندیشه است
بیا ساقی از هر می هوشبر بده ، بی تأمل که دیوانهام که بی وقفه و بی درنگم زنند ***
بیا عصمت آهوان در نگاه بیا عطر پنهانی روح باغ به پای دلم تا منا آمدم تو که در بیابان ، پری دیدهای نگاهت زلال است و تطهیرگر بیا ساقی از دجلۀ خاطرات بگو و بیاور دو جام عطش ز آزار دیوان بازار شعر ز جنت فروشان آتش فروز ز هر چیز و هر کس بجز میکده کجا میفروشند بر مشتری من از کودکی اهل دل بودهام نمیدانم این بازی کین چه بود چه ساز شبانی که هشیار نیست من آئین عرفان بلد نیستم ز جمع خدایان هر کیش و دین بیا ساقی از اشک آئینه ها بده تا به جان بلاکش دهم بده جام را تا چو زنگیِ مست بده بی تأمل که تا بی درنگ بده پرتوی از نگاه نگار نه در فکر حورم ، نه فکر بهشت که این بازی التذاذ از قفس نه دانشگه عشق و صبر و جنون بیا ساقی از دستهای فرات نگو کودکان را به مستی چکار بیا می بده گرچه طفل رهیم بیا غسل خون ، ارتماسی کنیم تجلی کن ای یار ، تا سجدهای بنوشان به ما جام عشق و خلوص بده اشکی از مشک سقای عشق بده زآنچه حُر خورد و آزاد شد بده تا هماغوشی تیغ لخت بده زانچه شیرینتر است از عسل
ز تکلیف این را پسندیدهایم بیا ساقی از هرچه در ساغرست بده چند جام پیاپی که زود نگوئید این مست دیوانه کیست از آن پاسداران «لا» مذهبم بیا ساقی از خاطرات رنود بگو و بیاور می هوشبر
|
|
که مِی دادهایشان ز جام شهود که ثقلین بی هم ندارد اثر زِ هر خُم که داری مِی انداز کن بیار از همین خُم ، خمُ اولین تفاوت فقط هست در ظرف و جام هنوز انتخابش نکرده شراب که ریگ اولین دشمن شیشه است که دیوانه را میکند مستتر بده یک شبه سهم سالانهام که تا قدر یک سال سنگم زنند ***
بیا فطرت خفته در هر گیاه بیا لالهرو از گلستان داغ بیا ساقیا تا حرا آمدم تو که از نگاهش غزل چیدهای نگاهت به جان میخرم ، جان بِبَر که جاری نمودهست اشک فرات که دریای صبرم نمودهست غش ز غولان ادبار دربار شعر که جان میستانند با نرخ روز به تنگ آمدم ، شُرب مُنزَل بده به سودای جان جای پای پری به نزد پریها خجل بودهام مکافات هفتاد آئین چه بود که در نی نوایش بجز یار نیست در اندیشۀ نیک و بد نیستم من آئینه را میپرستم ، همین که آتشفشان میکند سینهها که تا گونه بر بوس آتش دهم زنم آتش سینه در هرچه هست زنم شیشۀ قلب خود را به سنگ که دوزخ شود از دلم شرمسار نه در بند تحمیلی سرنوشت بُود بازی تاجران هوس نه زیبندۀ پاسداران خون بگو و بده جام زهر حیات شما را به زیبا پرستی چکار که خود رهبر مست دانشگهیم و روح غزل را حماسی کنیم به آئین زیبا شناسی کنیم که با خود نبردی اساسی کنیم که تحصیل مولاشناسی کنیم که از پیر خود التماسی کنیم دلیرانه با بی لباسی کنیم که مشقی چو آن همکلاسی کنیم به دنیا بفهمان که «فهمیدهایم» که بدمست را خوب رسواگرست به دوشم بگیرند جمع رنود نگوئید آئین این رند چیست که زد ریشه در کربلا مذهبم که می دادهایشان ز جام شهود که ثقلین بی هم ندارد اثر
|
زرقان فارس - مهر 1369
به دریا زورق بی بادبان ، من به کف بگرفته سُکّان یقین ، تو به جمع عارفان همچون نگین ، تو نَوَردیده زمان را با زمین ، تو بهار روحبخش عنبرین ، تو شکفته غنچهای در خاک و خون تو گرفته ، آشیان ، امن و امان ، تو همیشه با سعادت ، همنشین ، تو به دست آورده شادی را گران ، تو کشیده تا افق رنگین کمان ، تو فشانده هر طرف صد آستین ، تو شده مزروق در خلد برین ، تو رسیده بر وصال نازنین ، تو خوشا بر تو که بر خوبان شدی وصل |
|
به ساحلهای ناپیدا ، روان ، من چنان کف روی گرداب گمان ، من نگین حلقۀ دیوانگان ، من نه آزاد از زمین نه از زمان ، من ولی فصل غم انگیز خزان ، من شکسته شاخهای در خاکدان ، من هراسان ، دربدر ، بی آشیان ، من ولی با تیره بختی ، همنشان ، من ولی اندوه و غم را رایگان ، من میان طیف خون در امتحان ، من سر افکنده به صدها آستان ، من ولی در فکر آب و خواب و نان، من ولیکن از فراقت نوحهخوان ، من ولی افسوس ، ماندم با بدان ، من |
30/8/66
لالۀ روی تو در ذهن چو تصویر شود در فراق رخ تو ، ای گل گمگشتۀ سرخ جوهر از خون جگر خواهد و خونابۀ چشم در گلستان و چمن غصه و غم گشته اسیر وای از آن لحظه که آهوی امید چشمم خبرت میدهم ای شمع شبستان دلم دیدهام خواب که سرسبز بُدی همچو بهار پشت دروازۀ قلبم جدلی خونین است بارالها برسان رایحۀ یوسف ما |
|
زاری بلبل بی حوصله تفسیر شود جای آن است که بلبل ز چمن سیر شود تا که شرح غم هجران تو تحریر شود این اسیر از چه سبب در دل من میر شود در کویر نگرانی ، هدف تیر شود عنقریبست که پروانه زمینگیر شود نگرانم که بهارت به چه تعبیر شود آه از آن لحظه که این روزنه تسخیر شود تا سحر گر نرسد پیرهنش دیر شود |
5/1/66
در بسیط گلشن زیبای عشق نازنینی میستاند خاک ، لیک میسپارد حنجر خود را ذبیح چشمۀ زمزم هویدا گشت، چون تا که عاشق نگذرد از جان خویش مانده بر ساحل بسی عشاق پیر لیک طفل عاشق دریادلی بی مهابا نگذرد از نیل غم میشود شبگرد ، مجنون تا سحر میدمد چون فجر آن شام دراز چون دهد سر را به راه وصل یار گفت استاد شهادت ای غلام |
|
میتراود شعر خون از نای عشق میفروشد در عوض، کالای عشق با رضا بر خنجر مولای عشق آشنا با چشم او شد پای عشق نگذرد از بیشۀ هیجای عشق بسکه پهناور بُود دریای عشق مینوردد یک شبه پهنای عشق نشنود گر حرف دل موسای عشق در حریم گیسوی لیلای عشق میشود تعبیر خون رؤیای عشق میشود شبنامهاش امضای عشق ننگ باشد زندگی منهای عشق |
22/7/66 زرقان
به دنبال شبی تاریک و جانکاه سحر میآمد اما خسته خسته به دوشش کوله باری درد آلود علمدارش یکی رخشان ستاره ستاره چاوشی خوان سحر بود دلی خونین ز خناسان شب داشت سرِ هر قله با شب جنگ میکرد ستاره خطبههای نور میخواند نگاهش در خط خونین پیکار پسِ هر قله ظلمت ، خانه میکرد همینکه قلهای تسخیر میشد ز آهستان بغضش اشک و آهی از آن گلدستهها ، جاری اذان بود کبوتر فوج فوج از روی گنبد ز سقف آسمان ، دل چکه میکرد نماز اردو به طاق آسمان زد ستاره سبزهها را رُستن آموخت هزاران لاله را در سینهها کاشت شقایقزارها را آبرو داد ز شب خفاشهای مانده بر جا ستاره جا به محراب فلق داشت که ناگه دست ناپاک منافق زلال چشمهسار رستگاری چنان بیخود شد از دیدار خورشید ستاره حاصل عمر سحر بود کنون مائیم و طرح روشن نور |
|
سحر سر میزد از خاکستر ماه خمیده پا برهنه دل شکسته درونش خاطراتی گرد آلود که شب را می زدود از هر مناره بشیر مرگ شب در هر چپر بود شکایتها ز آل بولهب داشت حنای خواب را بی رنگ میکرد صریح و روشن و پرشور میخواند به ظلمت زخم می زد مرتضی وار ستاره حملهای جانانه میکرد ز اشک چشم او تطهیر می شد جدا آهسته میشد گاهگاهی و زان جریان نسیمی خوش وزان بود به اوج آسمان فواره می زد دعا نام سحر را سکه میکرد سپیده خیمه در چشم جهان زد به آنها قدرت «لا» گفتن آموخت گل خورشید در آئینهها کاشت ز شبنم چهرهها را شستشو داد برون جستند از مرداب اخفا خبر گرچه ز شرّ «ما خَلَق» داشت ز هم بشکافت فرق صبح صادق ز نو شد در دل محراب ، جاری که فانی شد در او ، با او درخشید سحر در سوگ او خونین جگر بود کنون ما و وصیت نامۀ نور |
3/2/68
شهید دستغیب
تقدیم به روح مطهر شهید محراب، آیت الله سید عبدالحسین دستغیب
شد چو پرپر به دست خوارج مَلجأ خلق و باب الحوائج یافت از فیض مولا نتائج داده او را علوم مَناهِج شد ز هر ظلمت و فتنه خارج تا دهندت برات حوائج |
|
دستغیب، آن گل ذِی المَعارج مثل جدش، به اذن خدا ، شد چون به دل داشت شور شهادت نور قرآن و نهج البلاغه هر دلی گشت مجذوب نورش از شهیدان طلب کن شفاعت |
یوسف گمگشتۀ ایران و لبنان
افتاده به چاه کینه ، ماه بدرم هرکس غم تلخی به جهان دارد و من
تنها نه مسیحا نَفَس لبنانی هر قرن یکی چون تو نزاید مادر
مانند علی شجاع و پر حوصله بود افسوس که با مکر عدو ، شد مفقود
زان دم که اسیر حیله ای شوم شدیم ای ساقی باغ صلح و وحدت ، افسوس
تا نغمۀ وحدت و ولا سر دادی ای روح بزرگ عشق ، بر بام جهان
اوهام و خرافه را زدودی از دین پیغام محمد و مسیح و موسی
شمشیر علی به دست لبنان دادی بر قلۀ باور جهان بنشستند قبل از تو مجال و حال پرواز نبود تو سقف قفس را به سما بردی ، آه قبل از تو میان فرقه ها، جنگی بود با نام تو دشمنان برادر گشتند اسطورۀ واقعی مصون از عدم است هرچند بسی از تو نگفتند ، ولی |
|
ماهی که به یُمن عشق او پر قدرم غمگین ز غم امام موسی صدرم
آئینۀ صلح و وحدت ادیانی افسوس که عمریست تو در زندانی
در فکر و عمل ناجی این قافله بود مردی که دلش مدینۀ فاضله بود
بر هجر و شکیب و غصه محکوم شدیم در فصل شکوفه از تو محروم شدیم
بر تشنه لبان دهر ، کوثر دادی افکار بلند شیعه را پر دادی
هموار نمودی ره ایمان و یقین آئینه صفت ، عرضه نمودی به زمین
بر له شدگان جرات جولان دادی آنان که تو بر باورشان ، جان دادی چون راه قفس ز شش جهت، باز نبود کاری که تو کردی کم از اعجاز نبود هر نام برای دیگری ننگی بود نام تو عجب نام گرانسنگی بود قدر تو فراتر از شهود قلم است دربارۀ تو هرچه بگویند کم است |
داستان منظوم و سمبولیک انقلاب اسلامی ایران و دفاع مقدس
پشت پرچین مه آلود زمان گوئیا در دل هر ثانیهای
همه ، اجزای زمین ، در آن دم نبض پی در پی دستان سکوت
بعد از آنی که در این باغ بزرگ پی نابودی گلهای رها
باغبانی که هزاران غم داشت بذر گلهای رشادت ، ایثار
تا پراکنده نمایند پیام بعد از آن شام سیاه و تاریک
دیو شب ، بهر جلوگیری نور تا که تردید وجود آرَد و خوف
لیک از تابش خورشید زمین آسمان هم ز زمین وام گرفت
بعد از آن ، دیو ، هزاران نیرنگ مارهای سیه سحرگران
دیو ، مأیوس ز رسوائی خویش آتش افکند میان دل باغ
آرزوها همه بر باد برفت فصل رؤیای شکفتن طی شد
باغ در آتش و خون جان میداد داغ افتادن هر سرو به خاک
پیکر باغ لگد خورده ز نو مثل این بود که خیاط خزان
باغ ، ناچار ، ولی لاجرعه باغبان ، جوشن بی پشت نبرد
بعد از آن ، پیر صلا داد که هان دیو در منزل ما کرده کمین
نخلها یکسره فریاد شدند همه چون صاعقه گشتند مهیب
تا که سازش نپذیرند به کل کفن سبز نمودند به تن
در خط آتش و خون ، بی پروا راه ناصاف شکوفائی را
همه جا ، هر طرفِ باغ بزرگ همه جا فتنه گر آتش و دود
زیر هر سروِ به خاک افتاده پای هر نخل کمر بشکسته
آتش اینک به عقب بنشسته لیک خاموش نگشتهست هنوز
تا که خاموش نمایند آتش نه فقط سبز قدان میجنگند
قاصدکها همه همراه نسیم تا که ترویج کنند عطر فلق
|
|
لحظهای سخت قدم بر میداشت قرنها بر روی هم میانباشت
بسته بودند لب از گفت و شنود توطئه ، توطئه و توطئه بود
هرزه خاران همگی قمع شدند دور هم خار و خسان جمع شدند
هر طرف بذر گلی میافکند گل وحدت ، گل عشق و پیوند
غنچهها فکر شکفتن بودند همه بیزار ز خفتن بودند
طرح دیوار بلندی میریخت زیر هر سایه ، شبح میانگیخت
سایه بی رونق و بی کار افتاد طرح دیوار به دیوار افتاد
بزد اما همه خنثی بشدند طعمۀ مُعجز موسی بشدند
آخرین حیلۀ خود را زه کرد شاخهها را بشکست و له کرد
تا که غارتگر طوفان آمد فصل تاراج گلستان آمد
باغبان ، گریه ز ماتم میکرد بیشتر ، قامت او خم میکرد
زیر شلاق تجاوز میسوخت وصلههائی به تن او میدوخت
کاسۀ زهر خزان را نوشید یکّه میراث پدر را پوشید
«عِزّ ما در گرو این جنگ است» امن و آسوده نشستن ننگ است
تا که از رعد ، لبی تر کردند تا که با برق ، دمی سر کردند
سروها جامۀ «لا» پوشیدند وانگهی جام بلا نوشیدند
شاخهها بار دگر روئیدند با دو صد رنج و بلا پوئیدند
عرصۀ جنگ و کشاکشها بود هدف یورش رویشها بود
گل زیبای شقایق میرُست لالۀ وحشی عاشق میرُست
تا به آنسوی افق ، تا پر چین آتش توطئه و فتنه و کین
رهسپارند همه با رهبر هر که سبز است شده یار سفر
در سحر راه سفر میگیرند هدیه از روح سحر میگیرند
|
شهریور 66 – زرقان - قبل از پذیرش قطعنامه
تقدیم به مادر بزرگوار شهیدان گرانقدر دفاع مقدس محمد جواد و عباس گلمحمدی، به پاس خدمات و زحمات سالیان دراز و مخصوصاً حضور یکماهه در ماه مبارک رمضان در مسجد امام حسن مجتبی (ع) و برگزاری ختم قرآن مجید و دروس مختلف دینی برای خواهران.
سلام ای مادر گلهای پرپر توئی آموزگار درس ایثار دو فرزند تو چون گلهای زینب جوادت شد فدا در راه قرآن ثناگوی تو باشد حضرت حق پدر ، آن اسوۀ ایثار و تقوی شفاعت بهترین پاداش عشق است چو داری از خدا اذن شفاعت شده در ماه روزه ، مسجد ما امام مجتبی در هر دو عالم پذیرا شو ز ما هم هدیهای ناب |
|
سلام ای پیرو بنت پیمبر که پروردی دو سردار دلاور شدند از عشق حق در جبهه پرپر و شد عباس تو در خون شناور که در قرآن شده وصف تو ، مادر به آنها داد نان پاک و اطهر که حق دادهست بر هر لاله پرور شفاعت کن ز ما ، در روز محشر ز درس و ختم قرآنت منور دهد پاداش تو بی حد و بی مَر که باشد یکصد و ده ختم کوثر |
29 رمضان المبارک 1427 - مصادف با 19 مهر ماه 1386
در مدح و رثای بزرگترین اسوه و اسطوره زندگیام، مادر عزیزم،
مرحومه کربلائی حاجیه خانم پروین قائدشرفی، مادر سردار شهید ابوالفضل صادقی
مادرم ، ساده ولی عالی زیست در توکل ، دل او بود چو کوه در دلش گنج شکیبائی داشت مثل یک چشمهی جاری بر خاک در توسل به رُسُل میمانست غیرممکن به دلش دست نداشت جوهرش ، جوهر دانائی بود خانهاش کاهگلی اما پاک مادرم سنگ صبور همه بود چون دم از حق و عدالت میزد از جوانی پی حقجوئی بود محضرش بود پر از آرامش هنری داشت به هر انگشتش همت و عزم امورش ، والا عزت و طبع بلندش چون کوه بود آراسته ، بی آرایش داشت او پنج پسر ، یک دختر پدرم ثروت سرشاری داشت ثروتش ، همسر و اولادش بود والدینم که دو همدم بودند پدرم بود پی نان حلال فکر و ذکرش ، همه ، احکام خدا باصفا ، پاک ، امین ، بی آزار ذاکر و خادم ارباب ولا از سحر تا سر شب ، در حرکت مادرم همره او غرق تلاش چونکه در سایهی اینها بودیم مادرم قصه و افسانه نبود بود در رابطه با عالم راز در دعا ، بود به فکر همگان اعتمادش به خدا کامل بود بود در صبر و رضا زینبوار انقلاب ، آینهی روحش بود ظرف دهسال که یاران امام در زمانی که بر و بوم وطن مادرم مثل همه مادرها سالها بود که آرام نداشت روزی از جنگ نمیشد سپری نه فقط پنج پسر در خط داشت بود او مادر صدها جانباز خانهاش مجمع حقپویان بود کلّ یاران ، پسرانش بودند سالها گوشهی در ، جایش بود بود او مادر کل شهدا گرچه از داغ ابوالفضل رشید داشت اما به دلش صدها داغ روح او داغتر از صحرا بود داغ پرپرشدگان پیرش کرد مادرم گرچه بسی سختی دید رنج و غم بر دل او زور نشد او سعادت به ولا میدانست کربلائی شدن او ز شباب کربلائی شدنش ساده نبود چونکه شد حاجت او جمله روا چون خدا کرد بسی امدادش عهد او بود که در راه حسین او وفا کرد به عهدش ز ولا بی توقع ز امام و ز نظام گرچه یک عمر فداکاری کرد مادرم ، سخت ولی زیبا زیست والدینم دو حسینی بودند والدین شهدا ، این هستند ریشهی سرخ قیامند همه چون به دل وارث عهدی هستند چونکه کردند به مولا بیعت تا ز نو حامی مولا گردند |
|
با طُمأنینهی اِجلالی زیست هستیاش بود پُر از فرّ و شکوه سیرتش مجد اهورائی داشت بود جوشنده و بخشنده و پاک رمز هر بسته دری میدانست فکر او کوچهی بن بست نداشت دل او گنج توانائی بود مثل فردوس که روئیده ز خاک خانهی کوچک او محکمه بود حرف خود را به صراحت میزد شُهره در رأفت و حقگوئی بود و معطر به صفا و سازش بود دیوان هنر در مشتش عفت و مِهر و غرورش، والا در وفاداری و ایمان، نستوه بود پیراسته ، بی پیرایش دختری از همه رو چون مادر گنج و دارائیِ بسیاری داشت مادرم ، گنج خدادادش بود ثروتِ معنویِ هم بودند و ز انصاف ، دلش مالامال دل او گلشن قرآن و دعا قانع و با ادب و مردم دار اشکریزان ز غم آل عبا سفرهاش ساده ولی پُر برکت پی آسایش و امرار معاش ما ز خوشبختترینها بودیم یک زن مؤمن ایرانی بود داشت پیوسته به دل نذر و نیاز نذر میکرد برای دگران میگرفت آنچه ز حق سائل بود دل به حق داده و در اوج وقار پیر فرزانهی ما نوحش بود گشته بودند همه وقف قیام گشت پامال هجوم دشمن بود وقف هدف روح خدا غیر غم ، هر سحر و شام نداشت که نبودش به خط خون ، پسری او بسی مرد خطر در خط داشت داشت بهر همگی نذر و نیاز مادر کلّ بلاجویان بود همه آرامش جانش بودند چشم در راه پسرهایش بود داشت از داغ همه شور و نوا قامت مادرم از غصه خمید از غم آنهمه بشکسته چراغ دل او دشت شقایقها بود عاقبت ، درد ، زمینگیرش کرد همه را باعث خوشبختی دید شُکر هرگز ز لبش دور نشد قرب حق را به رضا میدانست داد بر او هدفی عالی و ناب بی جهت ، عاشق و آزاده نبود نذر خود را به عمل کرد ادا کرد او وقف ولا ، اولادش بشود حامی و خونخواه حسین و شد آئینهی ایثار و رضا او به تکلیف ، عمل کرد ، مدام نه شکایت ، نه طلبکاری کرد چون عطش در تب عاشورا زیست رهرو راه خمینی بودند افتخار وطن و دین هستند روح پنهان نظامند همه همه در بیعت مهدی هستند مینمایند به دنیا رجعت و ولینعمت دنیا گردند |
دهه مبارکه فجر 1392 - مصادف با اربعین فراق مادر مهربانم
تقدیم به روح پر فتوح مرحوم حاج حسین حاجی زمانی
و مادر شهیدان: محمد رضا و عباس حاجی زمانی
درود خدا بر تو ای شیر مرد ز فجر آفرینان ایران زمین یل پُردلی چون محمد رضا نه تنها دو سردار پروردهای چه گویم که بودند این هر دو مرد ز بس ذوب در مهر رهبر شدی بصیرت چو عمارها داشتی پسر گرچه باشد شبیه پدر به مام شهیدان میهن ، سلام سلام و دعا بر تو ای شیرزن تو چون زینب قهرمان پروری تو در عرصه انقلاب و نبرد پیام آور خون پاکان شدی گرفتند در مرگِ جنگاوران چو خود داشتی از شهادت نصیب توئی زینب صبر و آلام ما بفرمودهی رهبر بت شکن سلام ای شهیدان فجر آفرین در آن دورهی پر فراز و فرود و دنیا علیه وطن صف کشید شکستید در هم صف دشمنان دفاع شما خیل گلگون کفن نگردد فراموش از یاد ناس بُود فخر میهن ز عزم شما وطن تا ابد زیر دِین شماست |
|
که حقّ تو شاخص بُود در نبرد تو دادی دو سردار در راه دین و شیری چو عباس بی ادعا که خود را در این ره فدا کردهای دو منظومهی خاطرات نبرد نماد اویس و ابوذر شدی صراحت چو تمارها داشتی ولی سهم دارد ز مادر ، پسر که دارند مثل شهیدان مقام و بر آن دو اسطورهی خط شکن شهیدان ما را ، همه ، مادری کشیدی بسی رنج و حرمان و درد شریک غم سینه چاکان شدی تسلای خاطر ز تو ، مادران به هر لاله پرور تو دادی شکیب سلام خدا بر تو ای مام ما شمایید چشم و چراغ وطن که بودید شیدای سلطان دین که شد سهمتان آتش و خون و دود شما جان نثاران میهن شدید و بستید راه تجاوز گران ز دین و ز ناموس و خاکِ وطن که هستند ایرانیان حق شناس شفاعت بُود مزد رزم شما و حق شاکر والدین شماست |
20/10/92 مصادف با نهم ربیع الاول 1435 آغاز ولایتعهدی امام زمان (عج)
تقدیم به سرور گرانقدر حاج حسین مقدم، پدر شهیدان بزرگوار :علی اکبر و عبدا.. مقدم
سلام بر تو که هستی عزیز این امت همیشه پیشقدم بودهای تو در ره خیر درود بر تو که با بذل کُلّ هستی خود شدند عازم پیکار با ستمکاران دو قهرمان بسیجی، دو رود دریادل پس از عروجِ علی اکبرِ تو عبداله تمام هستی خود را نمودهای تقدیم درود و رحمت حق بر روان مادرشان ز داغ این دو ستاره شکست قامت او در آن زمان که وطن طعمهی تجاوز شد در آن زمان که امام قیام تنها بود شما شدید علمدار لشکر لبیک به یُمن همت والایتان کنون میهن حضور سرخ شما شد کلید فتح و ظفر به یُمن روح بسیج و مرام عاشورا شما معامله کردید با امام زمان به پاس عهد شما با امام منتظران |
|
درود بر تو که هستی به ما ولینعمت که هست نام « مقدم» تو را بهین خصلت به دین و مملکت ما نمودهای خدمت دو نوجوان تو چون شیرهای با صولت دو چلچراغ فضیلت، دو مرد با غیرت شهید راه خدا گشت و مُصحَف و عترت به انقلاب و وطن، بی توقع و منت که بود زینب دوران و اسوهی طاقت و شد قرین عزیزان خویش در جنت و بود یار یزید زمان بسی دولت و جنگ و توطئه تحمیل شد بر این امت و عاشقانه نمودید با ولیّ ، بیعت رها شدهست ز چنگال دیو بد طینت و گشت تفرقه مغلوبِ لشکر وحدت شود در آتیه ایران ما ابَر قدرت و اوست وارث خونهای پاک این امت دوباره یاور او میشوید در رجعت |
19/10/92 مصادف با هشتم ربیع الاول 1435سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع)
تقدیم به روح تابناک و پر فتوح سنگر ساز بی سنگر ، هنرمند شهید: محمد جواد کاویانی
روزی که میهن گشت آماج تجاوز میسوخت در آتش تن صد چاک میهن روزی که دشمن ، دشمن دیرینهی دین روزی که دنیا حامی غارتگران بود آن روز مردان خدائی قد کشیدند مردان ، چه مردانی؟ همه پاک و خدائی مردان غیرتمند و بی پروا و عاشق اسطورههای ناب تاریخ حقیقت شب زنده دار و اهل ذکر و زهد و تقوا مردان ، چه مردانی؟ پر از شور حسینی مردان تکلیف و شعور و عشق و ایثار سنگر نشینان جنوب و غرب کشور ***
سنگر ، زمانی خانهی دریا دلان بود یک کلبهی کوچک ز جنس سنگ و ماسه
چندین تفنگ و کوله پشتی و کمی نان سنگر ، نه چندان امن ، اما گاهگاهی هنگام حمله خاکریز خط اول در آن زمان باید دوباره خاکریزی در زیر بمب و آتش و دود و شراره اما چگونه ؟ در چه حالی؟ با چه قیمت؟ مردان سنگر سازِ جان بر کف نهاده بر پشت ماشینهای غران میپریدند در نوبت سرخ شهادت آن سواران جان را فدای حق پرستان مینمودند هر خاکریز و جاده تا آماده میشد در هر وجب با نعرهی الله اکبر دریادلانی عارف و شیدا و گمنام پیروزی رزمندگان بر خیل دشمن با قیمت خونهای پاک آسمانی آن اسوهی ایثار و تقوا و فضائل دریای احساسات ناب انقلابی او آخرین نقشی که با لوح و قلم زد یار هنرمندی که اوج شاهکارش او با جهادش اسوهی این سرزمین شد یک کربلا ایثار و اسرار نگفته
|
|
تاراج شد از قصر شیرین تا به هرمز با خون عجین میگشت خاک پاک میهن میزد پیاپی تیر کین بر سینهی دین روزی که ایران خار چشم دشمنان بود مردانه ، پیش سیل دشمن سد کشیدند سرشار از اندیشــههای کربلائی دریادلانی غرق در بحر حقایق آئینههای پاک عرفان و شریعت شیران بی پروای سرخ دشت هیجا بی ادعاتر از امام خود ، خمینی بی مزد و منت ، مردهای دشت پیکار لبیک گویان صلای سرخ رهبر ***
میعادگاه و مشهد رزمندگان بود جای دعا و خواب و ایثار و حماسه با چند همسنگر ز نسل رعد و طوفان میشد برای استراحت سر پناهی ویرانه میشد زیر رگبار مسلسل میشد بپا با همت یار عزیزی آماده میشد خاکریزی از دوباره در تیر رس ، بر پشت ماشین ، با شهادت با قدرت ایمان و تکلیف و اراده سنگر برای همدلان میآفریدند پروانه میگشتند گرد شمع یاران در جانفشانی گوی سبقت میربودند جانهای بسیاری برایش داده میشد دریادلی در خون خود میشد شناور آئینهی اسطورههای صدر اسلام با قیمتی اینگونه اهدا شد به میهن خون عزیزی چون جواد کاویانی مرد هنر ، مرد خلوص و عشق کامل گنجینهی اندیشههای آفتابی نقش شهادت را برای خود رقم زد شد جلوهگر در هستی پر افتخارش زیباترین اسطورهی فتحالمبین شد در نام «سنگر ساز بی سنگر» نهفته
|
تقدیم به سردار رشید اسلام، دانشجوی پاسدار شهید ناصر قاسمی
ناصـر که در نبـرد چو خشـم مُـذاب بـود نهجالبلاغه در دل او آشیانه داشت هرجا که ظلم بود و ستم او حضور داشت رزمنــدهای خطــیب و دلاور که رأی او در کربــلای سرخ حـوادث ، چو گردباد در گرگ و میش تفــرقه و انــحرافها جز حرف نابِ حق و حقیقت به لب نداشت او انتــخــاب کــرد طریـق حســـیــن را
|
|
از آیــههای محـکم این انقـلاب بـود شاگرد درس معرفت بوتراب بود در آسمان حق طلبی چون شهاب بود در عرصههای حادثه فصلالخطاب بـود پیــوسته حاضــر و پا در رکــاب بـود روشنـگری صریـح ، چنان آفتاب بـود آئینــهی عـدالت و افـکار نـاب بـود خُرسند ، از شهادت و این انتخاب بـود |
تقدیم به روح پر فتوح بسیجی و عارف شهید : محمد جعفر ایزدپور مشهور به مؤمن
مؤمن که جلوه گاه صفات حمید بود اسطوره قیام و دفاع مقدس است هم در جهاد سابقهای از قدیم داشت اوج حماسه بود حدیث حضور او دریای بیکرانهی از خود گذشتگی در اوج اقتدار ، دماوند روح او در معرفت ز پردهی گلها ، لطیفتر این نفس مطمئنه که عمری شهید زیست
میزان بین باطل و حق است عزم او مؤمن که جلوهای است ز فرهنگ انتظار
|
|
در مرگ و در حیات به غایت سعید بود این سربدار عشق که ذاتاً رشید بود هم از گروه خط شکنان جدید بود در فتح مشکلات ، حضورش ، کلید بود آتشفشان خفتهی عشق و امید بود زیبا و سربلند ، سترگ و سپید بود در کارزار حادثه مثل حدید بود حتی اگر شهید نمیشد شهید بود زیرا در امتحان خدا رو سفید بود خاکیترین ستارهی عرش مجید بود ج |
اسفند 1388 – زرقان
تقدیم به تمام عزیزان مفقودلاثر بویژه دوست و همسایه و همرزم گرانقدرم
شهید حجت الاسلام والمسلمین علیرضا نجف پور
ای از تبار عشق که جان کردهای فدا ای وارث ودیعۀ هابیلیان دهر در کار بت شکستن و در شعله سوختن تو فاتح دوبارۀ احزاب و خیبری در سینهات همیشه گل داغ میشکفت چشمان تو همیشه پر از اشک سرخ بود گویا تو در کشاکش آن لحظههای سرخ ای التهاب سرخ که بودی کتاب جنگ اینک چرا تخلص خونین نوشتهای ای معنی مجاهده منهای خستگی اکنون کجای هستیِ خضرا غنودهای با قامت مقاوم و استادهات چو سرو ای سرو سرفراز کنون با فتادنت فریادهای حنجرهات ای صدای خشم در آن وداع سرخ ، وصیت نمودهای: ای یوسف حریم ولایت ، شهید عشق گفتی که «این سراچۀ تن همچو حائلی است خلوتگه و حضور ابد با جناب یار |
|
در امتداد راه شهیدان کربلا ای حامل امانت و پیغام انبیا بر جذبۀ خلیل نمودی تو اقتدا در جنک با نبیرۀ سفیان و هندهها با یاد زخمهای تن محور کسا از داغ آن غروب غم آلود نینوا بودی کنار زینب و اطراف خیمهها در هر ورق ، هزار خاطره از خط و جبههها بر شعر عاشقانۀ دیوان سبز «لا» ای حاصل اطاعت حق ضربدر رضا ای آنکه خونبهای تو باشد فقط خدا تفسیر سبز عشق نمودی قیام را بخشیدهای به واژۀ سجده بسی بها اکنون طنین فکنده به کوه و به صخرهها «رهتوشهام دهید ز انگشتر و عبا» برگو که جسم پاک تو افتاده در کجا؟ باید شکست جادوی سنگین پردهها..». اینک مبارکت که ز تن گشتهای رها |
در سوک شهدای گرانقدر عملیات کربلای 8 که در کربلای شلمچه به دیدار معبود شتافتند
بر پیکر این سرو قدان، زار بگریید همراه دو چشمان گهربار پیمبر این قافله چون در خط خونبار حسین است فریاد برآرید ز دل همره زینب گشتید چو خالص سر بازار حقیقت بر بندۀ تسلیم و رضا ، بوذر غفار خواهید که از جام وفا جرعه بنوشید بر شمع شهیدی که ز پا تا به سرش سوخت
با دست اباالفضل وضو تازه نمائید بر سرخترین نو گل گلزار ولایت بر اصغر لب تشنۀ سیراب ز تکتیر بر کام پر از جذبۀ روحانی قاسم جاویدترین زندگی ناب همین است
|
|
در ماتمشان با دل غمبار بگریید بر حمزه و بر جعفر طیار بگریید با فاطمه ، ای جمع عزادار بگریید مانند پیامآور ایثار بگریید بر خالص حق میثم تمار بگریید همراه علی حیدر کرار بگریید در ماتم عباس وفادار بگریید تا نور فشاند به شب تار بگریید آنگاه بر آن دست علمدار بگریید اکبر که بُود مظهر ایثار بگریید بر غنچۀ نشکفتۀ گلزار بگریید کز شهد شهادت شده سرشار بگریید بر حال خود و عمر ضرربار بگریید |
30/3/66 زرقان
در عملیات کربلای 8 دلاوران دیگری هم به شهادت رسیدند که زرقانیهای این گروه عبارتند از شهیدان گرانقدر: شهید عبدالرضا غفاری پور، شهید علی اکبر علیشاهی، شهید محمد رضا جاوید، شهید اصغر سیف، شهید محمد رضا روحانی پور، شهید حسین خالص حقیقی، شهید محمدعلی خالص حقیقی و شهید غلامعلی محمدی. در این شعر اسم تمام آن شهدای گرانقدر به طریقی ذکر شده است.
این سربدار عشق که از نور ناب بود بذر قیام در دل هر ذره می فشاند خدمتگزار مکتب و مشکل گشای خلق در جبهه شد شهید و به مولای خود رسید |
|
در شام ظلم و جهل ، دلش چون شهاب بود آموزگار مدرسۀ انقلاب بود آئینه دار محکمۀ بوتراب بود این اسوه جهاد که چون آفتاب بود |
هوالجمیل
دریافت صلواتی کتاب امام زادگان عشق درباره 255 شهید گرانقدر شهرستان زرقان فارس
حجم: 11.2 مگابایت
دریافت صلواتی کتاب شعر کوثریه سروده محمد حسین صادقی
حجم: 4.01 مگابایت
التماس دعا