کوثریه - قسمت چهارم
هوالجیمل
مجموعه شعر مذهبی
کـوثـریـه
گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)
از سال 1365 تا سال 1398
قسمت چهارم
یا لثارات الحسین
غزل – مثنوی ها و قصیده ها
بقیه در ادامه مطلب
غزل - مثنوی
«شــهادت ذوالفـقـار»
السلام ای گروه عزادار هر کجا نام من بُرده میشد |
|
ای حسین علی را هوادار |
زرقان فارس - اردیبهشت 1379
مثنوی مُـنـتـَقِـم
«وِترَ مُوتور» یعنی خونی که انتقام آن گرفته نشده است. این مثنوی، برداشتی آزاد است از عبارت رازناک «وَالوِترَالمُوتور» در زیارت عاشورا : السلام علیک یا ثارالله و ابن ثاره وَالوِترَالمُوتور...
سلام بر تو ای خون خدا و پسر خون او و ای کسی که انتقام خون او گرفته نشده..
منتقم باشد ز اسماء خدا |
|
جلوهگاهش هست اما در خفا تا بگیرد حق خود در یوم دین گشته بر خلق خدا ، حجت تمام |
غزل- مثنوی
نوح بر جودی
وَ قِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءکِ وَ یَا سَمَاء أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْمَاء وَ قُضِیَ الأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قِیلَ بُعْدًا لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ - و گفته شد اى زمین آب خود را فرو بر و اى آسمان [از باران] خوددارى کن و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و [کشتى] بر جودى قرار گرفت و گفته شد مرگ بر قوم ستمکار ﴿ سوره هود - آیه 44﴾
میرسد بر بام جودی نوح من کوه جودی قلۀ ایمان ماست اوست تنها حاکم ملک وجود خیمه و شمشیر و اسب و تکسوار در شفاعت هر نبی و هر وصی نیست بالاتر ز پیغمبر ، امام بعد رجعت ، قاتلان اولیا قرنها و ماهها و سالهاست ای که دائم گفتهای : مولا بیا هست او عاشقترین انسان عصر هرکه نشناسد امامش در حیات از همان آغاز غیبت ، آن جناب هر زمان هنگام رجعت هست و نیست قرنها بر شاه و صاحب منصبان آنچه آمد گفته در این مثنوی |
|
پر کشیده جبرئیل روح من ایستگاه امن و اطمینان ماست حکم او جاری است در غیب و شهود هست تمثیل قیام و انتظار میسپارد امر خود بر آن «ولّی» هست از جنس خلائق ، هر امام زنده میگردند با اذن خدا این جهان بازیچهی دجّالهاست با خودت هم گفتهای آیا بیا؟ صاحب کاملترین عرفان عصر میرود با جاهلیت در ممات بوده ظاهرتر ز نور آفتاب نقطهی پایان غیبت هست و نیست بوده محصول سلوکی مهدوی
|
بهمن 1388 - صفر1431
در مدح حضرت ختمی مرتبت و عترت مطهرش
خدا تا طرح هستی بر عدم زد محمد روح سبز کائنات است خدا تا امرِ دیدن بر بصر کرد جهان آفرینش طور عشق است محمد ای گل زیبای خلقت ولایت منبع نور خدائی است محمد شهر علم حق تعالی است علی ای زندهتر از کلِّ هستی |
|
ز فطرت نور عترت را رقم زد تجلیگاه فطرت در حیات است به چشم ماسوی بر خود نظر کرد و آب حوض کوثر نور عشق است که هستی در خلایق نور فطرت و حجت جلوۀ فرمانروائی است و حیدر باب شهر علم مولاست صــراطالمســتقیــم حـقپــرســتی |
فرشته چیست؟
تقدیم به روح پاک شاعر و عارف بسیجی، مرحوم مهدی بوریاباف (سهیل)
فرشته گفت: بخوان... شد سؤال ما آغاز فرشته چیست؟ فقط ذوالجلال میداند |
|
چگونه گفت بخوان؟ با اشاره یا آواز؟ |
اردیبهشت 1394 – زرقان فارس
پرواز با قفس
یک جوجه جبرئیل که سوغات دلبر است |
|
|
|
||
|
|
این تن چو وزنهای است بر اندیشهی عروج |
|||
من با دو بال اوست که آزاد میشوم |
|
|
|
||
|
|
من از رحیق قدسی او شاد و زندهام |
|||
روح خداست قائمهی خیمهی حیات |
|
|
|
||
|
|
این پیکری که هرچه منیّت برای اوست |
|||
گر او شود سوار به پشت لطیف روح |
|
|
|
||
|
|
پیکر اگر که گشت سکوی عروج روح |
|||
سیر و سفر به انفس و آفاق ، در سلوک |
|
|
|
||
|
|
حیرت چو غنچهای است که هنگام وا شدن |
|||
محصول حیرت است فنائی که با بقا |
|
|
|
||
|
|
آنجا به چشم اوست تماشای کائنات |
|||
ای دل ز اوج عرش ، نظر سوی فرش کن |
|
|
|
||
|
|
این ارض ما که دوزخ اندیشههای ماست |
|||
هرکس برای ذرهای از آن ، به پای جان |
|
|
|
||
|
|
این ارض خونگرفتهی آکنده از ستم |
|||
این مهد خلق کز طمع و بخل و اختلاف |
|
|
|
||
|
|
این عرصهای که رحمت حق جلوهگر در اوست وین عالمی که حضرت حق را چو محضر است
|
|||
گردیده از چه عرصهی کفران و حق کشی؟ |
|
|
|
||
|
|
یک دم دلا زمان و مکان را به هم بریز |
|||
در بستری به وسعت یک قبر خفتهای |
|
|
|
||
|
|
نسبت به شهر ، بیت تو مانند لانهای |
|||
آن شهر هم چو ناخن انگشت کوچکی |
|
|
|
||
|
|
کشور که هست مرکز عشق و دفاع و فخر |
|||
این ارض هم چو حاجیِ احرام بستهای |
|
|
|
||
|
|
خورشید ارزنی است در اعماق کهکشان |
|||
این کهکشان لایتناهی ، چو دانهای- |
|
|
|
||
|
|
نیز آن کویر لایتناهی ، چو نقطهای |
|||
آن دفتری که اول و آخر نباشدش |
|
|
|
||
|
|
این آسمان علم که هست اولین سما |
|||
دیگر نپرس گسترهی هفتمین سما |
|
|
|
||
|
|
اما زمان و عمر خلائق چو لحظهای |
|||
آن عمر جاودانه ولی مثل قطرهای |
|
|
|
||
|
|
آن حجم بیکرانهی دریا چو لحظهای |
|||
دیگر نپرس از ابدیت که طول آن |
|
|
|
||
|
|
گفتند : برنگشته کسی از دیار مرگ |
|||
عمر زمان و حجم مکان را قیاس کن |
|
|
|
||
|
|
آنگه ببین که مرگ ندارد وجود و هست |
|||
هستیم و «نیست» بوده همیشه وجود ما |
|
|
|
||
|
|
قائم به ذات اوست عَدَمزار کائنات |
|||
هستی دمی است کز اثر نور در عدم |
|
|
|
||
|
|
تاریکخانهای است عدم ، پر ز ممکنات |
|||
نوری که با اراده حق روی جسم ماست |
|
|
|
||
|
|
پس ما نمردهایم به وقت غیاب نور |
|||
ما بارها ضیاء گرفتیم و حی شدیم |
|
|
|
||
|
|
ما خوابگرد عالم غیبیم و تا اجل |
|||
صادر شده است کل عدم از وجود محض |
|
|
|
||
|
|
ما ، در کتاب علم خدا آرمیدهایم |
|||
سیر نزول و سیر صعودیّ ممکنات |
|
|
|
||
|
|
انسان که هست اشرف مخلوق کردگار |
|||
هر اشرفی که وصل کند خویش را به اصل |
|
|
|
||
|
|
بُعد زمان و مرگ و حیات اختراع ماست |
|||
یک لحظه «لا مکان» شو و در «لا زمان» ببین |
|
|
|
||
|
|
هر دم تطوُّری است در این شور رستخیز |
|||
هرچند باطل است تناسخ به کُل ، ولی |
|
|
|
||
|
|
شاید که خوک، بندۀ طاغوت بوده است |
|||
اصحاب سبت یکسره بوزینه گشتهاند |
|
|
|
||
|
|
در دور قبل گر متکبر نبوده مور |
|||
هرکس به شکل برزخی آرمان خویش |
|
|
|
||
|
|
هست این خلود مرکز پالایش وجود |
|||
ما برزخیم ، برزخ پیشینیان خویش |
|
|
|
||
|
|
این استحاله ، بستر آن جاودانگی است |
|||
غیر از بهشت و دوزخ موعود کردگار |
|
|
|
||
|
|
باشد فشار قبر چنان ترک اعتیاد |
|||
روح از بت علاقه ، چو دل میکند ، سریع |
|
|
|
||
|
|
هرچند راه کسب علائق بُود زیاد |
|||
روحی که دور گشته ز محبوب واقعی |
|
|
|
||
|
|
روحی که وصل گشته به محبوب ، لذتش |
|||
دوری چو دوزخ است و تقرب : بهشت وصل |
|
|
|
||
|
|
انسان مخیر است به تغییر «قدر» خویش |
|||
کاملترین وجود در آفاق و ممکنات |
|
|
|
||
|
|
عقلی که جانشین خدا و رسول اوست |
|||
عقلی که هست روح جدیدی به وقت خلق |
|
|
|
||
|
|
یاور ولیک منتخب اشتیاق ماست |
|||
عشق آیتی است هدیهی دلبر به هر دلی |
|
|
|
||
|
|
این عشق اگر که صرف شود بهر غیر یار |
|||
دل کندن از علائق دنیا ، نه ترک آن |
|
|
|
||
|
|
روحی که گشتهاست در اینجا شهید عشق |
|||
از کمّ و کیف روح کسی نیست با خبر |
|
|
|
||
|
|
عرفان که هست جاذبۀ عشق و عاشقی |
|||
زان رو که کندهاند دل از قید هست و نیست |
|
|
|
||
|
|
تنها نه دل ز کل علائق بریدهاند |
|||
هرجا که فوت گشته حقوقی ز بندگان |
|
|
|
||
|
|
ارواح تابناک شهیدان به محض قبض |
|||
رزقی که گشته وعده به این زندگان عشق |
|
|
|
||
|
|
چون بوده عشقورزی و ایثار ، کارشان |
|||
آنها خلیفهاند نه تنها به روی ارض |
|
|
|
||
|
|
بابالحوائجند و مسیر رجوع خلق |
|||
باشد حیات فرصت محدود عاشقی |
|
|
|
||
|
|
اما وصال یار ندارد حدود و مرز |
|||
در کارگاه آینهسازی ، مدام ، عشق |
|
|
|
||
|
|
اما هدف ز خلقت این کارگاه چیست؟ |
|||
اما هدف ز حکم عبادت چه بوده است؟ |
|
|
|
||
|
|
اما هدف ز بزم ربوبیتش چه هست؟ |
|||
اما هدف ز لذت و آن انبساط چیست؟ |
|
|
|
||
|
|
ای شاعر فضول ، به خود بازگشت کن |
|||
کار (غلام) نیست تجسس به کار شاه |
|
|
|
||
|
|
جای تو در سراسر این کائنات چیست؟ |
|||
در حیرتم ز وسعت حیدر که گفتهاست: |
|
|
|
||
|
|
ایدل بیا به خویش ، به این هیچ متعال |
|||
درک عظیم بودن حق چون نه حد ماست |
|
|
|
||
|
|
«حق و حقیر» هر دو ز یک خانوادهاند |
|||
«هیچ حقیر» گر بنماید وساطتی |
|
|
|
||
|
|
«از جان گذشتگی» ره معراج روح نیست |
|||
یاغیگریست شیوهی «لا- مذهبان» عشق |
|
|
|
||
|
|
آن «خویش هیچ» هرچه که باشد بزرگتر |
|||
«خویش حقیر» گر که شود شعلهور ز عشق |
|
|
|
||
|
|
کوثر که هست واسطهی فیض حق به خلق |
|||
ایمان به هیچ بودن خود عین اعتلاست |
|
|
|
||
|
|
ایدل شروع گشت نماز عدم ، بیا |
|||
ایامالبیض رجب 1425 – زرقان فارس
پل و مسافر
هرکه با من سر بی بال پریدن دارد |
|
بشتابد که دلم قصد جهیدن دارد |
قم – 24/2/83 ، سالروز تولدم