کوثریه

اشعار و مطالب مرتبط با کوثر
  • کوثریه

    اشعار و مطالب مرتبط با کوثر

هذا من فضل ربی
کوثریه

هوالجمیل
با سلام و عرض ادب خدمت شما
کوثریه مجموعه شعری است محصول سی و چند سال شاعری و یک عمر غلامی در خیمه اهلبیت. نام کتاب کوثریه از یک قصیده 400 بیتی با همین نام گرفته شده، این وبلاگ نیز منتخب آن مجموعه و همچنین شامل اشعار جدیدم است.
کتاب کوثریه را می توانید از منوی بالای وبلاگ دانلود فرمائید.
با آرزوی قبولی در پیشگاه خداوند و انبیا و اولیا و صلحا و شهدا
و حَسُن اولئک رفیقا
والسلام
مدیر انتشارات هدهد
محمد حسین صادقی متخلص به غلام
زرقان فارس
hodhodzar@gmail.com
09176112253

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۱۲:۱۳ ق.ظ

کوثریه - قسمت دوم - بخش سوم

هوالجمیل

مجموعه شعر مذهبی

کـوثـریـه

گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)

از سال 1365 تا سال 1398

قسمت دوم : بخش سوم، در ادامه مطلب

معجزۀ اربعین

در ستایش راهپیمائی 20 میلیون نفری زائرین اربعین

عَلَم به دوش ، هزاران هزار هیئت زائر
چو چشمه ساده و خودجوش، ز خود رها و کفن‌پوش
به سوی شهر شهادت ، به عزم وصل و زیارت
ز عشق شاه شهیدان ، تمام ، عاشق و بیدل
به جان خریده خطرها، به کف گرفته سر و جان
نوا و زمزمه‌شان : یا حسین و زینب و عباس
همه مصمم و راسخ ، چو قله‌های مقاوم
زمان ندیده چنین اجتماع عاشق و مصلح
به شهر و قریه ، هویدا ، کمال مهر عراقی
به فضل معجزۀ اربعین و وحدت اسلام

 

 

روان، به یاری زینب، به کوه و دشت و معابر
ز جمع مرد و زن و کودک و جوان و اکابر
برای عرض ادب بر امام غایب و حاضر
ز داغ او ، همه گریان و غم‌گرفته و ذاکر
بدون اسلحه ، در معرض هجوم شرائر
به قصد یاری مهدی ، همه فدائی و ناصر
همه لطیف و خروشان ، چو رودهای مهاجر
جهان ندیده به عمرش ، چنین پدیدۀ نادر
به میزبانیِ زُوّار و اعتلای شعائر
شده طلیعۀ خورشید غیب ، طالع و ظاهر

 

کربلای معلی - صفر 1437 - آذر ماه 1394

خون نامه قیام

نذر امام سجاد (ع)

تقدیم به روح پرفتوح سردار شهید محمد مرآتی

تا شعله پر گرفت و شررگستری نمود
سجاد و زینبین ، به همراه اهلبیت
در امتداد راه پدر ، با پیام خون

در هم شکست هیمنه ‌ی شام و کوفه را
هر جا که دید کودک و آب و غذا و ذبح

یک جا ولی تبسم او غرق شکر شد...
در طول عمر و عهد امامت ، به هر طریق
قرآن صاعد است زبور صحیفه اش
تا صبح حشر حضرت سجاد، شیعه را

زین‌العباد هادی «عشق و پرستش» است

 

 

آن خاک سرخ را همه خاکستری نمود
گشتند اسیر و خصم جفاگستری نمود

در بند ظلم و سلسله ، افشاگری نمود
با تیغ خطبه ، حمله و جنگاوری نمود
خون گریه کرد و سینه زد و ذاکری نمود
روزی که عدل ، حرمله را کیفری نمود..

خون نامه را به جامعه یادآوری نمود
در اختناق ، وَه ، که چه پیغمبری نمود
در انقلاب اشک و دعا ، رهبری نمود

با دین عشق ، او به جهان سروری نمود

 

امام خمینی: صحیفه کامله سجادیه، نمونه کامل قرآن صاعد است.

ستایشگر عشق و ناز

نذر امام سجاد (ع)

سلام ای گشایندۀ باب راز
سلام خدا بر تو ای روح پاک
سلام ای ستایشگر عشق رَبّ
خدا را کسی مثل تو بنده نیست
دل‌آراترینی تو در معرفت
بجز آل تو ای گل بی قیاس
کسی نیست مثل تو زیباپرست
به پیش صحیفه که از سرمد است
چه زیباست سینای رؤیائی‌ات
مناجات روید ز حاجات تو
مناجات و حاجات تو عین هم
بشر در کلام تو یک عاشق است
و باشد چو مادر ، خدای کریم
سلام ای بهین عارف وحی و دین
ز سرچشــمۀ نــاز شیــدائی‌ات

 

 

که باشد دلت کوثر عشق و ناز
که عشق از وجود تو شد سینه چاک
که باشد دعایت در اوج ادب
و روحی چو روحت پرستنده نیست
و زیباترینی تو در معرفت
کسی نیست مثل تو هستی‌شناس
که هستی شناسای عهد الست
مزامیر داوود چون ابجد است
کلیم است مبهوت شیدائی‌ات
ز حاجات روید مناجات تو
تمنا و طاعات تو عین هم
که بر وصل معشوق خود شایق است
که مخلوق را می‌دهد عشق و بیم
که سجادی و زینت عابدین
به ما هم بنوشان گوارائی‌ات

 

میراث شورای سقیفه

سجاد تا مسموم از زهر جفا شد
یعقوب اگر از هجر یوسف گریه می‌کرد
اما ز هجر روی یوسفهای بی سر
با خطبه‌هایش کرد ویران کاخ ظالم
بعد از تمام سوگواریها ، در آخر
شد باقرش خونین جگر از هجر بابا
این فتنه‌ها میراث شورای سقیفه است
فتوای قتل نخلهای باغ زهرا
یا رب تسلی بخش بر مهدی که تا حشر

 

 

زهرا دوباره در جنان صاحب عزا شد
 آخر به دیدار پسر دردش دوا شد
غمهای زین‌العابدین بی انتها شد
از گریه‌هایش موج خونخواهی به پا شد
مسموم از زهر هشام بی حیا شد
روز وصال شیعیان شام عزا شد
کاندر زمان رحلت احمد به پا شد
امضا به دست دشمنان مرتضی شد
از داغ آل فاطمه صاحب عزا شد

 

شهر علم آل یاسین

در طلوع ماه زیبای رجب
حضرت باقر ، امام پنجمین
وارث علم تمام انبیا
اولین نسل از دو نور منجلی
مادرش : دخت امام مجتبی

 

حضرت حق تا که زهرا آفرید
کوثر حق آمد از نو در وجود
رودها با اذن حق همسو شدند
شد از این وحدت ، تولد نور علم
نام زیبای محمد ، نام او
کوثر حق با محمد شد شروع
آن محمد ابتدای کوثر است
باقــرالعـلـم نبـیـیـن است او
نام او را کرد احمد انتخاب
داد پیغمبر برای او پیام
رازدار این امانت «جابر» است
اربعینی بعد عاشورای عشق
تا که شد با این محمد روبرو
داد پیغام و سلام مصطفی
راز این پیغام و آن عمر طویل
با طلوع این امام راستین
در وجود باقر آل عبا
حضرت باقر که فخر اولیاست

هرچه دارد این جهان از خوان اوست
یا رب از انوار آن ماه تمام

 

 

 

 

 

 

***

شد تولد جلوهگاه علم رب
هفتمین معصوم اسلام مبین
نور حق در پهنه‌ی ارض و سما
نور فرزندان زهرا و علی
باب او : فرزند شاه کربلا

 

از محمد نور کوثر شد پدید
در حسین و در حسن ، مثل دو رود
جلوه‌گاه وحدتی نیکو شدند
تا بسازد در جهان ، منشور علم
خُلق او مانند جد خود ، نکو
کرد از نو در دل باقر طلوع
این محمد ملتقای کوثر است
شهر علم آل یاسین است او
تا شود نورش «دلیل آفتاب»
کرد بر او قبل میلادش سلام
قاصد احمد برای باقر است
جابر آمد در بر مولای عشق
بوسه جای آن محمد زد بر او
بر امام پنجمین در کربلا
معجزی جاریست مثل سلسبیل
شد بپا بنیان دانشگاه دین
شد شکوفا شهر علم مصطفی
در جهان ، آئینه‌ی علم خداست
تا ابد کل بشر مهمان اوست
پرتوی افکن به قلب این (غلام)


 

والسلام - مشهد مقدس جمعه - 14/4/1387 روز قلم - مصادف با اول رجب 1429

جلوه‌ی صدق خدا

در مدح امام محمد باقر و امام جعفر صادق (ع)

ای تجلیــــگه علـــــم ازلـی
وارث دانش و احکام رُسُل
تا ابد علم تو در جلوه‌گری
بود آئینه‌ی آئین پدرت
باقرالعلم رُسل را پسری
گرچه در مکتب تدریس امام
لیک چون منصب عصمت داری
وسعت علم تو نامحسوس است
هرچه از علم کنون در کف ماست
از اضافات افاضات شما
عقل بر نور شما مفتون است
جهل و ظلمت ز شما در وحشت
گرچه هستید تمامی به صفات  
هر یکی لیک ز اوصاف نکو
بین اسماء و صفتهای خدا
صدق یعنی که کلامت حق است
در دلت گنج حقیقت داری
صدق یعنی سخنت بی کم و کاست
صدق یعنی که تو صادق هستی
صدق یعنی سخنت معیار است
گوهر صدق خدا در صدفت
صدق یعنی که بُود دینت ، حق
صدق یعنی که خدا با لب تو
لاجرم مذهب تو مذهب اوست
شیعه کز همت تو پا بر جاست
در جهان هرکه صداقت دارد
هرکه در کار دروغ است و ریا
شیعه آن است که صادق باشد
کذب سرچشمه هر شر و بدی است
کذب ظلم است و دیانت صدق است
روح ادیان همگی صدق و صفاست
شیعه گرچه به ولا حیدری است
ای تشیع ز تو برپا صادق
ای گل سرسبد عشق و حیات

 

 

صاحــب معرفـــت لَـم‌یـَـَزلی
علم تو مجمع اندیشه‌ی کُل
وامدار تو علوم بشری
باقر علم نبیین پدرت
تو شکافنده‌ی علم پدری
به کمالات شدی عالم تام
از خدا علم امامت داری
چون دلت وصل به اقیانوس است
کفی از کوثر فیاض شماست
شده بس رشته دانش برپا
بشریت به شما مدیون است
عقل و حکمت به شما در وحدت
چارده آینه‌ی جلوه‌ی ذات
گشته مخصوص به یک جلوه­ی او
هست صادق صفت خاص شما
مکتب و درس و پیامت حق است
اذن ایجاد شریعت داری
جلوه کاملی از حرف خداست
و به حق ، عارف و ناطق هستی
روحت از صدق و صفا سرشار است
مستقیم است صراط و هدفت
صــادق­الـوعــدی و آئیــنت ، حق
می­کند شرح و بیان مذهب تو
 هرچه آید به لبت از لب اوست
وعده­ی صدق خدا در دو سراست
به مرام تو قرابت دارد
هست دشمن به تو و دین خدا
بی صداقت چو منافق باشد
صدق ، مفتاح بهشت ابدی است
روح زیبای عبادت، صدق است
شیعه آئینه ادیان خداست
لیک در فکر و عمل جعفری است
ای عزیز دل زهرا صادق
تا ابد بر تو سلام و صلوات

 

باب الحوائج

در مدح و رثای امام موسی ابن جعفر علیهم السلام

چو بازیچه‌ای، دین حق، سالها
خلافت به دست جهالت فتاد
و دین گشت یک مکتب
پر فریب
دروغ و تکاثر فزونی گرفت
کسی غیر موسی‌بن جعفر نبود
به دستور هارون شیطان صفت
امام به حق را به تزویر و زور
نشد اعتراضی به حبس امام
روان بود موسای کاظم به بند
غریبانه در دخمه‌ها شد شهید
و بر جسر بغداد دیدند خلق
و گفتند : «او رهبر رافضی است
و پرداخت شد مزد و اجر رسول
خدایا به باب‌الحوائج قسم

 

 

بیفتاد در دست دجالها
ز افسون و نیرنگ دلالها
پر از نخوت و جاه و اجلالها
و گل کرد در منصب و مالها
به دنبال احقاق و اکمالها
بریدند از مرغ حق ، بالها
فکندند کنج سیه چالها
و گشتند مردم چنان لالها
ز حبسی به حبس دگر ، سالها
به دور از هیاهو و جنجال‌ها
یکی مرده ، بر دوش حمالها
که در دین حق کرده
اخلال‌ها»
بدینگونه با تیغ و چنگالها
ز ما دور کن جهل و اهمالها

 

     در تواریخ نقل است که هارون‌الرشید ملعون به شیعیان اجازۀ تشییع پیکر نحیف آن حضرت نداد بلکه امر کرد تا حمّالها بدن او را از محبس برداشته و بر روى جسر (پل) بغداد بگذارند و جار بزنند که: هَذَا إمَامُ الرَّافِضَةِ. «این است امام رافضیان= از دین خارج شدگان».

فردوس کاظمیّت

مظهر کظم غیض حق ، کاظم
هفتمین نور هادی امت
صاحب حلم و بخشش مطلق
روح اعلای مهربانی اوست
هست دشمن‌ستیز چون موسی
هست فرعون عصر او ، هارون
چونکه با نام و اعتبار دین
دین چو بازیچه در کف او بود
بود دربار دینی‌اش چو اِرم 
در چنین اجتماع ظلمانی
قد علم کرد موسیِ جعفر
گشت اما اسیر و زندانی
گر که نفرین به دشمنان می‌کرد
قدرتش گرچه کبریائی بود
تا قیامت به اذن حضرت حق

 

 

جلوۀ تامِ فیض حق ، کاظم
نهمین شمس عرصۀ عصمت
اوست فردوس کاظمیت حق
مظهر مهر جاودانی اوست
لب نکرده ولی به نفرین وا
بدتر از هر ستمگر ملعون
بود ویران کنندۀ آئین
هرچه سالوس ، در صف او بود
نخوتش بود از قشون و درم
رخ نمود آفتاب رحمانی
در دفاع از مرام پیغمبر
چارده سالِ سخت و بحرانی
نیل خشم خدا روان می‌کرد
کظم غیظش ولی خدائی بود
اوست باب‌الحوائج مطلق

 

بُراق  تَـفَـرُج

شفاخانه‌ی عرش اعلی است اینجا
ز انسان و حیوان و جن و فرشته
کسی نیست اینجا که دعوت نگشته
دل هر کسی می‌نماید گواهی
همه در پی عرض حالند و هر دل
چو شبنم که بر برگ گلها نشسته
به هر گوشه برپا ، به حال تضرع
فضا گشته پُر ، از نسیم توسل
به توبه بلند است دستان خواهش
ولّیِ خدا آنکه حَی است و شافع
روا گشته حاجات ، قبل از تشرف
ملائک بیایند در پیشوازت
چو معصوم‌ها جمله وصلند با هم
بقیعی‌ترین بغض تاریخ شیعه
تفکر که افضل بُود در عبادت
بهین آرمانشهر موعود خلقت
اگر در تمنای کشف و شهودی
برون آر نعلین تنگ تعلق
اگر لذت سیر معراج خواهی
بزن دل به دریای مواج وحدت
تماشاگه مهر و نیکی و پاکی
اگر معرفت گُل کند در زیارت
 (غلاما) طلب کن ز او هرچه خواهی
خدایا فرج کن تو در کار مهدی
دعای فرج ذکر یاران مهدی است

 

 

سرای علی ابن موسی است اینجا
بپا محشری از تَوَلاست اینجا
و عشق رضا ، مُهر دلهاست اینجا
که مهمان مخصوص مولاست اینجا
پر از آرزوهای زیباست اینجا
به هر چهر‌ه‌ای اشک پیداست اینجا
دعا و مناجات و نجواست اینجا
و باغ اجابت شکوفاست اینجا
و جام شفاعت گواراست اینجا
زُداینده‌ی کل غمهاست اینجا
که دعوت ، برات عطایاست اینجا
که چون کربلای معلی است اینجا
سلام تو بر کل آنهاست اینجا
ز هر جلوه‌گاهی هویداست اینجا
به تو هدیه از حق تعالی است اینجا
در اندیشه‌ها حکمفرماست اینجا
بُراق تفرج مهیاست اینجا
که آئینه‌ی طور سیناست اینجا
نماز تو فروس‌پیماست اینجا
که هر قطره در حکم دریاست اینجا
تجلیگه عشق و رؤیاست اینجا
جنان کمترین بهره‌ی ماست اینجا
که پاداش شعرت دو دنیاست اینجا
که اوج دعا این تقاضاست اینجا
رضا همنوا با مسیحاست اینجا

 

میثاق

در مدح و منقبت و رثای حضرت احمد بن موسی (ع) شاهچراغ

چون حضرت احمد بن موسی
همراه شدند با جنابش
در طول مسیر ، خیل عشاق
گردید گروه جان‌نثاران
دریای دلاوران عاشق
این قافله بود غیر جنگی
مردان و زنان سالخورده
بودند ولی به زعم دشمن
احساس خطر نمود دشمن
گفتند : اگر ، به هر دیاری
یک لشکر بیکران شود جمع
آنگاه به یک اشاره‌ی او
این ترس که در دل حکومت
شد باعث حمله و شبیخون
با کل توان ، سپاه ظلمت
شد حمله به کاروان زُوار
شد کرب و بلا بپا دوباره
شد کشته گروه بیشماری
جنگید ولی چنان اباالفضل
با حیله‌ی دشمنان ولیکن
او یک‌تنه با سپاه فتنه
شد کشته ولی به حیله‌ی خصم
افتاد ز پا چنان صنوبر
آن شمس ولا پس از شهادت
شد دفن ولی به روزگاران
با اذن خدا  به وقت موعود
شد قبله‌ی اهل عشق و عرفان

 

او بوده بزرگ خانواده
بوده پدرش به حبس دائم
در عُسرت اهلبیت کاظم
لیکن به رضا نموده بیعت
دارد چو رضا علاقه‌ای خاص
هم بوده مدافع ولایت
در دوره‌ی هجرت رضا نیز
بوده‌است جواد در مدینه

 

او نور خداست در دل شب
زیباست تلؤلؤ وجودش
در بیعت این امیر عشق است

در خواب جهان خفته جاری است
صلح است و صفا اراده‌ی او
یا رب به ولایت ائمه
غرقیم میان غصه و غم
حاشا که دورن ما بمیرد
از عطر گل ولایت عشق
ما لایق عاشقی نبودیم
دلدادگی و جنون عشاق
گشته دل ما به عشق ، زنده
شیراز شده چو باغ فردوس
ای زائر عشق ، نور دل را
ای دل بطلب هر آنچه خواهی
آزادی یکهزار بَرده
سرلوحه‌ی سبز مکتب اوست
داریم ولیک ما غلامان
ای شاهچراغ ، در دو دنیا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

***

 

 

 

 

 

 

 

 

***

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شد راهیِ طوس ، با تَولّا
یاران و برادران مولا
پیوست به کاروان آنها
در این حرکت مثال دریا
گردید روان به کوه و صحرا
نی لشکر جنگی توانا
بود اسلحه‌شان فقط مدارا
این جمع ، به کودتا ، مهیا
از دیدن این گروه شیدا
افزوده شود به جمع آنها
اطراف «رضا» ز پیر و برنا
سازند نگون اریکه‌ی ما
زلزال نموده بود بر پا
بر قافله‌ی عراق و بطحا
سد کرد مسیر سبز دریا
در خطه‌ی فارس ، بی مهابا
در خاطره‌ی سپاه گلها
از هیئت زائران مولا
در معرکه ، احمد بن موسی
محصور شد آن ه‍ژبر هیجا
جنگید و گرفت جان اعدا
آن عاشق بیقرار و تنها
آن قامت سبزپوش رعنا
شد دفن به کومه‌های اِخفا
از او اثری نبود پیدا
شد مرقد و مشهدش هویدا
آن مرقد اطهر و معلی

 

بعد از پدرش ، امام موسی
از حیله‌ی غاصبان رسوا
احمد شده سرپرست آنها
آن اسوه‌ی زهد و علم و تقوا
معصومه به این امیر دانا
هم ارشد اهلبیت موسی
داده به جواد او تسلا
در نزد عمو ، به هجر بابا

 

مانند تمام آل زهرا
در پهنه‌ی عرش رب یکتا
آئینه‌ی فکر نسل فردا
اندیشه‌ی او چو رود رؤیا
تا حشر ، به اذن حق تعالی
کن غصه‌ی شیعه را مداوا
داریم دلی پر از تمنا
میثاق تولی و تبرا
اندیشه‌ی شیعه گشته زیبا
معشوق به ما نمود القا
در روز ازل شده‌است امضا
از یُمن وجود این مسیحا
از برکت احمد ابن موسی
از شاهچراغ کن تمنا
از حاتم اهلبیت طاها
ثبت است به نام آن توانا
آزادی بردگان دنیا
از حضرت او ، چنین تمنا :
آزاد نکن ز خود دل ما

 

آه چراغ‌ها

تا خیمه زد به عرصه، سپاه چراغ‌ها
شد کاروان نور روان سوی آفتاب

در حجم شب خلید هزاران شعاع‌ نور
دنیا سیاه بود و ز مهتاب بی نصیب
در هر دیارِ شب‌زده‌ای، ایستاده بود
یلدای روزگار اگر بی مناره بود
هرجا عبور کرد دمی کاروان نور
رُعبی عظیم در دل ظلمت بپا نمود
با حیله سد نمود ره نور، دیو شب

لب تشنه شد شهید و به ویرانه ناپدید
جز بذل نور و روان سازی عبور
هرگز نگشته نور خموش از هجوم باد

 

 

ظلمت گریخت از سر راه چراغ‌ها
در موکبی به همره ماه چراغ‌ها
از انعکاس برق نگاه چراغ‌ها
در خود اگر نداشت پگاه چراغ‌ها
صدها مناره، چشم به راه چراغ‌ها
می‌شد اسیرِ خصم سیاه چراغ‌ها

شد قلب خلق پشت و پناه چراغ‌ها
فواره‌های حشمت و جاه چراغ‌ها
در هم شکست قلب سپاه چراغ‌ها
در روزگار شب زده، شاه چراغ‌ها

در شام تیره، چیست گناه چراغ‌ها
بس فجر نور رُسته ز آه چراغ‌ها

 

 جمعه 19 خرداد 1391 مصادف با 17 رجب سالروز شهادت حضرت احمدابن‌موسی (ع) شاهچراغ

حسرت خونین

در مدح و رثای شاهچراغ، حضرت احمد بن موسی بن جعفر علیهم السلام

ای علمدار شاه خراسان
السلام ای امیر اعاظم

ای کریم و حکیم و دلاور
حامی و جان نثار امامت
ای اباالفضلِ صد پاره پیکر
گشتی آخر تو مثل علمدار
گرچه شد چشم عباس بسته
لیک لبخند خونین زد آخر
لیک تو در زمان شهادت
حسرت دیدن مقتدایت
پیکرت چاک چاک از سنان بود
گاه بودی به فکر برادر
لحظه ای با حسین و شهادت
عاقبت حسرتت جاودان شد
ای شهید غریب ولایت
آه ، آه  ، ای ولینعمت ما

 

 

ای ابالفضلِ مولا، رضا جان
ارشد قوم موسای کاظم
ملجأ بیت موسی بن جعفر
وامدارِ تو دین تا قیامت
ای فدائیّ راهِ برادر
 
لیک ، محروم، از فیض دیدار
گرچه شد قامت او شکسته
با تماشای چشم برادر
منتظر بودی و غرق حسرت
جان سپردن به پای رضایت
غصه هایت ولی بیکران بود
گاه در یاد معصومه، خواهر
گاه با زینبین و  اسارت

 آخرین اشکهایت نهان شد
جان عشاق مولا فدایت
کن شفاعت ز ما ، در دو دنیا

 

چند رباعی نذر حضرت احمد ابن موسی

تقدیم به پیشگاه مقدس حضرت احمد ابن موسی ، شاهچراغ (ع) در دهۀ کرامت ایام ولادت حضرت ثامن الحجج،  امام رضا (ع) و خواهر بزرگوارشان حضرت فاطمه معصومه (س)

 

در حق بشر هیچکس این داد نکرد
در کل جهان کسی ز سرمایۀ خویش

جود و کرم و بزرگواری داری
هرچند هزار برده کردی آزاد

ای شاه مرا اسیر صیاد مکن
آزاد نموده
ای بسی برده ، ولی

ای شاه دلم ز تو بسی کام گرفت
تبریک به تو ، که روز میلاد رضا

 

ای حاتم اهلبیت عصمت ، تبریک
میلاد رضا و خواهرت معصومه

 

 

تاریخ بجز تو از کسی یاد نکرد
اینقدر کنیز و  برده آزاد نکرد

 

اندیشهی ضد بردهداری داری
صد خیل غلام افتخاری داری

جز با قفس عشق ، مرا شاد مکن
من را به رضا ببخش و آزاد مکن

هر ساله
به مژدهای ز تو جام گرفت
هرکس به تو مژده داد ، اَنعام گرفت

 

ای میر و علمدار امامت ، تبریک
در این دهه
ی فجر کرامت ، تبریک

 

زرقان - 8/8/88

 

 

 

 

 

 

مثنوی کندوی مزامیر

 

در مدح و ستایش حضرت فاطمۀ معصومه سلام‌الله علیها

 

سلام ای میوۀ باغ مناجات
سلام ای مخزن‌الاسرار بینش
سلام ای کوثرستان سخاوت
سلام ای چلچراغ سینۀ شب
سلام ای کربلا در سینۀ تو
سلام ای چشم مذهب از تو روشن
سلام ای عالِم علم الهی
سلام ای آبیار باغ ایمان
سلام ای «عشق و عصمت» را الهه
سلام ای روح قرآن در تو جاری
سلام ای دُرّ اقیانوس عصمت
سلام ای آنکه بی‌کفو و قرینی
سلام ای وارث علم امامت
سلام ای آنکه از فضل و مناقب
سلام ای مجمع‌البحرین دانش
سلام ای روحبخش عشق و عرفان
تو عرفان علی در سینه داری
تو فانوس خدا در شام تاری
تو آن نوری که بر هر دل بتابد
دلی که ره به معراج تو بُرده‌است
دلی که ره به نورت می‌گشاید
سپهر بارگاهت لایزالی است
سپـــهر لایـــزال بارگاهــــت
کواکب مثل تو تابنده هستند
تو خورشیدی و می‌تابی هماره
ستاره ، گر که پیدا نیست در روز
تو خورشیدی و در عرشت کواکب
تو سلطانی و آنها کارپرداز
تو مشغول امور مُلک و دینی
کواکب ، چونکه مأمور شمایند
                      *
سلام ای روح قرآن در تو جاری
دلم در بارگاهت مثل کاهی است
تو او را دیده‌ای با چشم جانت
و من در انتظار آن عزیزم
نشاط و آه و اشک و گریه ، از اوست
الهی ، جمکران سینۀ من
تو اما می‌توانی با وساطت
                     *

سلام ای دُرّ اقیانوس عصمت
تو همنام عزیز مصطفائی
بُود همنام آن بانو ، فراوان
ولی تنها فقط با قدر افزون
لقب‌ها ، کُنیه‌ها ، کم در عرب نیست
بُود این هر دو نام از جانب حق
عرب، هرچند جاهل بود و خون‌ریز
کسی قبل از تو در ادیان و مذهب
ولی تنها توئی شایان این نام
شدی معصومه چون معصوم بودی
مقام عصمت از حق گشته اهدا
تو معصومی و نامت با مُسماست
اگر از هم به ظاهر دور هستند
ندارد هیچیک با دیگری فرق
زمان بر ذات آنها نیست شامل
حیات و مرگشان باشد خدائی
خدا هرجاست ، آنها نیز هستند
خدا با جانشینانش عجین است
سلام ما به هر یک ، بر بقیه است
ولی در هر زمان ، یک نور ، تنها
در آن عصر و زمان ، او هست ، محور
سلام عصر ما ، تقدیم مهدی است
اگرچه ، جمله ، مأذون خدایند
سلام ای عمۀ آن نور غائب
که مهدی روح حق در جسم دنیاست
                       *
سلام ای آنکه واجب گشته جنت
حرم زیباترین تصویر هستی است
زیارت ، مکتب مولاشناسی است
ائمه گرچه از یک نور هستند
ولی هر یک تجلیگاه اسمی است
تو مأمور چه هستی ای گل پاک
مَلَک، چون آشنا با عشق شیعه است
                       *
سلام ای آنکه بی‌کُفو و قرینی
تو ، عمرَت مثل زهرا بود کوتاه
پدر ، زندانیِ بند ستم بود
از این زندان به آن زندان ، هماره
شباب عمر تو با غصه سر شد
برادر ، بعد بابا ، گشت تبعید
برادر بر قضای حق رضا بود
برادر ، آنکه سلطان جهان است
برادر ، آنکه فضلش بی حساب است
برادر آنکه با دست خدائی
برادر ، آنکه معشوق زمان است
برادر ؟ من چه می‌گویم ، تو دانی
شما یک روح واحد در دو جسمید
چه دردی بدتر از هجر دو همروح
بُود این بهر آن ، درمان و مرهم
بُود دیدار هر دو ، عین درمان
سفر کردی که مولا را ببینی
ولی در بین ره ، روحت سفر کرد
اباالفضل سپاهش ، میر احمد
اگرچه غم ، دلت را منکسر کرد
                       *
سلام ای چشم مذهب از تو روشن
اگرچه عمر تو با غم عجین بود
چه دینی ، دین سبز رستگاری
چه دینی، دین سرسبز تکامل
چه دینی، آنکه بعد از رحلت یار
چه دینی، دین نه ، ابزار چپاول
طریق شرعیِ معصوم کشتن
طریق سارقان نام اسلام
تو می‌دیدی خزان باغ دین را
تو می‌دیدی که با نام دیانت
تو می‌دیدی رهِ آیندگان را
گذشته ، بهر تو سرشار غم بود
تو با آن حجم اندوه و مصائب
سقیفه راه را با حیله کج کرد
سقیفه ، آتش دیرینه افروخت
سقیفه ، حکم بر سفیانیان داد
سقیفه ، قتل عامِ کربلا کرد
فلک ، زوبین و شمشیری ندارد
فلک ، عصر و زمان و روزگار است
پس از صد سال از حکم سقیفه
که در زندان ، دهد زهر هلاهل
                       *
سلام ای چلچراغ سینۀ شب
دلم می‌سوزد از این درد و داغت
دلم تنگ است و می‌جوشد درونم
اگر داغ دلت را تازه کردم
هنوز از «یاس و میخ در» نگفتم
چه سازم من غلام اهلبیتم
نه آتش، بلکه خشمی ناب دارم
                       *
سلام ای آنکه داری دوست، چون گل
اجازت دِه ز غم کمتر بگویم
اجازت ده که شعری تر بخوانم
بگویم خاطرات داغ سرخی
حدیث اولین وصل و زیارت
هنوز آدم میان آب و گل بود
ولیکن من ز اهل دل نبودم
نمی‌دانم کدامین دست عاشق
در آنجا رنگ و بوی گل گرفتم
تو در بزم ازل با مهربانی
مرا تا بر گرفتی ، پر گرفتم
شکستی با محبت قلب سنگم
ز عشقت ، دل ، از آن تنگی در آمد
شدم مانند «احجار کریمه»
سپس در هر قنوتی جا گرفتم
عقیق قلب شیعه ، اینچنین است
که صیقل می زند بر عهد فطرت
                       *
سلام ای مخزن‌الاسرار بینش
تو یاس عترتی، من مرغ عشقم
تو و زینب پرستاران دینید
شـــما آئیـــنه‌ســازان وجـــودید
شما تصویر ایزد در زمینید
پر از عطر اجابت‌خیز سیبید
دل شیعه بُود گنج محبت
ولای تو در این دل جا گرفته
ولی چون ذره‌ای در بی‌نهایت
تو بانوی بزرگ کائناتی
دلم با عشق تو ، شد آسمانی
دلم شد مثل شن‌های کویری
کنون از یُمن عشقت در مدارم
فقیر عشقم و محتاج مهرم
اگر بینی که اقیانوس داغم
پر از راز و پر از ناز است عشقم
                       *
سلام ای کوثرستان سخاوت
تو بانوی عظیم‌الشأن دینی
تو گنج عصمتی ای نازدانه
تو معصومی و من عصمت پرستم
تو خورشیدی و من شمعی صبورم
تو بارانی و من یک باغ زردم
تو دریائی و من صحرای خشکم
تو عین کوثری ، من چون کویرم
تو فجر صادقی ، من شامگاهم
تو ، گلشن ، من نسیمی دوره‌گردم
تو شهدخت حریم کبریائی
غریبان را چو خواهر می‌نوازی
ز بس نازک‌دل و بی‌تاب و صبری
دلت دائم هوای گریه دارد
چنان باران ، نگاه مهربانت
کلید قفل بسته در کف توست
دعایت نزد خالق مستجاب است
خدا کی می‌کند رد دستهایت
                       *
سلام ای آنکه از فضل و مناقب
تو معصومی و من غرق گناهم
چه بودم روز اول؟ گوهری ناب
چه بودم روز اول؟ رَشک افلاک
چه بودم روز اول ؟ عاشقی مست
به نفس خود ، ز جرأت ، ظلم کردم
دل من حاجت بسیار دارد
اگرچه داده‌ای اذن زیارت
دو چشمم گشته فرش آستانت
به سویت آمدم به جرم بسیار
به حق عشق این پاکان شیدا
تو بانوئی کریم و دستگیری
پناهم داده‌ای در سایه‌سارت
اگرچه در دل من معرفت نیست
به حق «کاف و نون» استجابت
                       *
سلام ای وارث علم امامت
شده وقت وداع و بی‌قرارم
جدا تا می‌شوم از قدس کویت
چه دیده در ضریحت ، طفل احساس؟
بُود طفل دل شیعه ، مسیحت
دل من می‌شود مدهوش و بی‌حس
گل گمگشتۀ ما زائر توست
گل یاس غریب ما ، توئی تو
مزارش گرچه در تاریخ ، گم شد
تو زهرائی و شیعه : طفل احساس
که می‌چسبد چو کودک بر مزارت
چو بر زانوی مهرت می‌نهد سر
تو او را می‌نوازی ، مادرانه
طواف یار ، پایانی ندارد
                       *
سلام ای آنکه در گلزار معنا
سلام ای آنکه دل از من ربودی
سلام ای عهده‌دار سرنوشتم
سلام ای آنکه در وقت جدائی
چو دادم دفعۀ آخر سلامت
«دلت را من به این سو می‌کشانم
شنیدم تا پیامت ، ای دلارام
وزید عطر تَجلّی سوی باغم
همینکه پرتوی از خُلد دیدم
چو داغم تازه شد با این اشاره
پر از گلهای اسلیمی شدم من
شدم تا نقش بر ایوان عرشت
شدم نیلوفر گلدسته‌هایت
شدم نقش در و دیوار و بامت
نماد انتظار و اشتیاقم
هر آنکه در حرم پا می‌گذارد
دل هر زائر ، اینجا ، نقش بسته است
ضریح و عرش و فرش آستانت
ضریحت ، هست جمع قلب عُشاق
گل اسلیمی تو بی‌خزان است
بُود تصویری از جنّت ، حریمت
اگر که از طلا یا خاک و خشت است
گلستان تو ، باغ مردگان نیست
دلت ، بخشیده جان ، بر قلب زُوّار
در و دیوار در ذکر و تَوَلّاست
مناجات از دل هریک بلند است
از این باغ به ظاهر سرد و خاموش
فکنده غلغله در کهکشانها
نوای بینهایت اصل و تصویر
کنون که دل رها شد از «مَنیّت»
کنون که حل شدم در بی زمانی
به همراه هزاران قلب پاره
سلام ای آنکه از پاکی و خوبی
سلام ای میوۀ قلب پیمبر
سلام ای یاس گلزار خدیجه
سلام ای مجتبی را نور دیده
سلام ای دختر شاه شهیدان
سلام ای دختر معصوم سجاد
سلام ای بنت باقر ، بنت صادق
سلام ای دختر باب‌الحوائج
سلام ای دختر موسی‌ابن جعفر
سلام ای زینب شاه خراسان
سلام ای عمۀ تقّی و هادی
سلام ای عمۀ مولای محصور
سلام حق بر آن خورشید حاضر
سلام ای عمۀ موعود ادیان
سلام ای پاسخ دریای خواهش
گشایش کن تو ابواب حوائج
عنایت بر دل محتاج ما کن
شفاعت کن ز ما، در روز محشر
الهی نور تو در ما نمیرد
به حق قلب پاک و طاهر تو
الهی ، قلب شیعه شاد گردد
سلام ای مجمع‌البحرین دانش
اگرچه وقت غمبار وداع است
دلم از دیدنت سیری ندارد
اجازت ده دوباره پر بگیرم
سلام ای میوه باغ مناجات

 

 

کلید افتتاح باغ حاجات
مفــاتـــیح‌الجـــنان آفـــرینــــش
که از دست تو می‌بارد کرامت
سلام ای در صبوری مثل زینب
چه داغستان بُود آئینۀ تو
سلام ای دین به نام تو مُزیّن
سلام ای جلوۀ حلم الهی
سلام ای لاله‌کار دشت عرفان
سلام ای «ناز و نعمت» را الهه
سلام ای مُصحف آئینه‌کاری
سلام ای گوهر زیبای عترت
و یکتا گوهر عرش برینی
که در تو جا گرفته بی‌نهایت
شده ، جنت به زُوّار تو واجب
که معصومین نمودندت ستایش
سلام ای بَهجت‌افزای مُحبان
تو نور زهره در آئینه داری
تو ، ره‌گم‌کرده‌گان را راهداری
صراط المستقیم حق بیابد
ره صد ساله را یک شب ، سپرده‌است
سفر در غیب عالم می‌نماید
که زیبا گوشه‌ای از عرش عالی است
پُر است از کوکب علم و فقاهت
اگرچه مرده ، اما زنده هستند
و محو شمس می‌گردد ستاره
شده ، حل در شعاع عالم‌افروز
هزاران عهده دارند از مناصب
که هر یک منصبی دارد ز اعجاز
و در هر کار داری جانشینی
گره از کار مردم می‌گشایند
                    *

سلام ای مُصحف آئینه‌کاری
ولی در انتظار روی ماهی است
هزاران بار ، بین زائرانت
که می‌خواهم به پایش ، جان بریزم

چه می‌گویم، که این جان هدیه از اوست
شود با مَقدم مهدی مُزیّن
نمائی حاجت دل را اجابت
                     *

سلام ای گوهر زیبای عترت
تو در طینت ، همان خیرالنسائی
ز نسل طاهر و پاک امامان
توئی معصومه ، نزد فاطمیون
ولی «معصوم و معصومه» لقب نیست
که باشد لایق پاکان مطلق
از این دو «اسم حُسنی» داشت پرهیز
نبوده با چنین نامی ، مُلَقب
که باشد مُنبعث از وحی و الهام
و چون معصوم‌ها مظلوم بودی
به تو ، ای دَر ولایت ، مثل زهرا
که هر معصوم با نامش ، مُجزاست
ولیکن ، جملگی یک نور هستند
همه هستند در ذات خدا غرق
مکان در بین آنها نیست حائل
ندارند از خدا یک دَم جدائی
و مُشرف بر دل هر چیز هستند
و هر یک بر بقیه ، جانشین است
جواب جملگی بر ما هدیه است
شود آئینه‌دار کلّ آنها
که بر مردم رسانَد فیض کوثر
و بر هر گل بُود تسلیم مهدی است
کنون با دست مهدی ، رهگشایند
که باشد سِرّ موعود مذاهب
و در این جانشینی ، فرد و یکتاست
                     *

به زائر ، گر بُود عارف به حقّت
زیارت ، جلوۀ زیباپرستی است
و جنّت مزد این زیباشناسی است
اگرچه از دوئیت دور هستند
و مأموریت هر یک به قِسمی است
که عشق شیعه را بُردی بر افلاک
همیشه سجده‌گر بر این ودیعه است
                       *
و یکتا گوهر عرش برینی
پر از هجر و پر از درد و پر از آه
دلت از هجر او دریای غم بود
پی خورشید بودی چون ستاره
دلت تقویم هجران پدر شد
و با غصه ، ز مهد وحی ، کوچید
که رسم اهلبیت مصطفی بود
و حکمش بر همه عالم روان است
و قدرش در زمین چون آفتاب است
همه کارش بُود مشکل‌گشائی
و محبوب دل کروبیان است
که خود هستی «رضا» را وجه ثانی
شما یک نور مطلق با دو اسمید
که باشد قلبشان ، از هجر ، مجروح
شفای آن و این ، پیوسته باهم
که باشد در وجود هر دو ، یک جان
گل درمان ز وصل او بچینی
برادر  را ز غم خونین جگر کرد
به خون غلطید با آل محمد
خدا نسل شما را منتشر کرد
                       *

سلام ای دین به نام تو مُزیّن
ولی اصلی‌ترین درد تو دین بود
نشاط‌آورتر از ابر بهاری
ره شیدائی و عشق و توکل
برای حق‌کُشی گردید ابزار
طریق نحس توجیه و تجاهل
رهِ قانونیِ مظلوم کشتن
برای حاکمیت بر ری و شام
و پائیز امام هفتمین را
به محبوب خدا می‌شد اهانت
مقدس بازی درّندگان را
و آینده پر از جبرِ ستم بود
چه می‌کردی ، بجز لعنت به غاصب
سقیفه با خدای عشق ، لج کرد
و قلب حضرت آئینه را سوخت
و دَجّالیگری بر دلقکان داد
و قرآن را به روی نیزه‌ها کرد
فلک ، بیچاره ، تقصیری ندارد
«قسم بر عصر» او هم داغدار است
کجا بوزینه‌ای می‌شد خلیفه
به معصومی گرفتار سلاسل
                       *

سلام ای در صبوری مثل زینب
بسوزد آنکه آتش زد به باغت
شده آتشفشان ، هر قطره خونم
ببخشا، جرمِ بی اندازه کردم
هنوز از «خنجر و حنجر» نگفتم
پُر است از زخم و آتش بیت‌بیتم
که من در سینه ، یک «نوّاب» دارم
                       *
زیـارت‌نـامـه‌خـوانـی‌هـای بــلبــل
کمی از شـــور ، شیــرین‌تر بگویم
زیـــارت‌نامــه‌ای دیــگر بــخوانم
که کرده سینه‌ام را باغ سرخی
که برپا کرده در قلبم قیامت
که «عترت» قبله‌گاه اهل دل بود
بجز یک سنگ بی‌حاصل نبودم
مرا انداخت در باغ شقایق
تَغَزُّل ، یاد از بلبل گرفتم
از این گُلسنگ کردی میزبانی
و مهرت را چو جان در بر گرفتم
و جا کردی درون قلب تنگم
دلم از هیبت سنگی در آمد
عقیق عشق من شد نیمه نیمه
کف دست نیایش ، پا گرفتم
تجلیگاه عشقی آتشین است
و در آن می‌درخشد ، نور عترت
                       *
مفــاتــیح‌الجــــنان آفـــرینــــش
مهاجر ، در ره قم تا دمشقم
شــــما روح خدا را جانشینید
شما در خیمۀ هستی عمودید
شما در عشق ، «او» را جانشینید
و پاسخگوی هر «اَمّن یُجیبید»
و دین و مذهبش باشد ولایت
و قلبم وسعت دریا گرفته
دلم افتاده کُنج سَرسَرایت
تجلیگاه اسماء و صفاتی
شدم مثل غباری کهکشانی
روان ، در کهکشان راه شیری
طوافی جاودانی ، گشته کارم
به این اوصاف مشهورِ سپهرم
سفـــیر حافــظ و شاهـــچراغــم
عقیق سبک شیراز است عشقم
                       *
که از دست تو می‌بارد کرامت
و چون جان محمد ، نازنینی
که هستی هستیِ ما را بهانه
که بوده دین و آئین الستم
هزاران سال نوری از تو دورم
که لطفت می‌زداید داغ و دردم
عطا کن دجله‌ای بر نای خشکم
بنوشان جرعه‌ای از «الغدیرم»
پر از دلواپسی‌های سیاهم
الهی تا ابد دورت بگردم
تو مثل هر «ولیّ» مشکل‌گشائی
ز درد درمندان می‌گدازی
شبیه آسمان پر ز ابری
که می‌خواهد غریبانه ببارد
طراوت می‌دهد بر زائرانت
دوای جان خسته در کف توست
سؤالت از خدا ، عین جواب است
که خود داده به تو اذن شفاعت
                       *
شده جنت به زُوّار تو واجب
سرافکنده، پشیمان ، عذرخواهم
ولی اینک چه هستم؟ کرم مرداب
ولی اینک چه هستم؟ کمتر از خاک
ولی اینک چه هستم؟ ظالمی پست
ز جهل خود به عترت ظلم کردم
ولی پرونده‌ای غمبار دارد
سرم بالا نمی‌آید ز خجلت
که شوید خاک پای زائرانت
شدم حل در میان سیل زُوّار
بدی مانند من را هم ببخشا
یقین دارم که عذرم می‌پذیری
همین، بس باشدم ، مزد زیارت
ولی تصمیم تو ، جز مصلحت نیست
صلاحم ، هرچه باشد ، کن اجابت
                       *
که در تو جا گرفته ، بی‌نهایت
و من محکوم جبرِ اختیارم
چو کودک ، می‌گریزد، دل به سویت
گل مریم ؟ گل نرگس ؟ گل یاس؟
چو دیده نور مریم در ضریحت
چو می‌بوید ز قبرت عطر نرگس
که عطرش در حریم طاهر توست
شبیه حضرت زهرا ، توئی تو
ولیکن ، جلوه‌گر در شهر قم شد
که می‌بوید ز تو ، عطر گل یاس
و خون می‌بارد از غم در کنارت
طلب دارد نوازش‌های مادر
و کودک ، باز می‌گیرد بهانه
و جز تکرار درمانی ندارد
                       *
به دل الهام کردی راز گلها
و از الهام ، سرشارم نمودی
که هرچه امر فرمودی ، نوشتم
نمودی از دلم مشکل‌گشائی
به گوش جانم آمد این پیامت:
که باشد تا قیامت ، میهمانم»
هوائی شد دلم در عرش الهام
شکوفا شد انارستان داغم
رگ شیرین عقلم را بریدم
دلم پیچید بر ساق مناره
به هر دلخسته ، تقدیمی شدم من
دلم روئید در بستان عرشت
و بال و پر کشیدم در هوایت
که با هر زائری گویم سلامت
گل اسلیمی طاق و رواقم
دلش را نزد تو جا می‌گذارد
و هر آئینه ، یک قلب شکسته است
پر است از نقش قلب زائرانت
پر از گُلمهره‌های عشق و میثاق
که سیراب از سرشک عاشقان است
ز جنّت می‌وزد بر ما نسیمت
حریمت یک در باغ بهشت است
گل اسلیمی‌ات جز نقش جان نیست
نگاهت زنده کرده نقش دیوار
چو اَجرام سما ، هر ذره ، شیداست
که هریک نایب یک دردمند است
فغانها می‌رسد بر پردۀ گوش
سکوت این زیارت‌نامه خوانها
حرم را کرده «کَندوی مَزامیر»
و در او جلوه‌گر شد ، بی‌نهایت
و نوشیدم ز شهدی جاودانی
زیارت‌نامه می‌خوانم دوباره
تجــلــــیگاه ستــــار‌العیــــــوبی
سلام ای دختر زهرا و حیدر
سلام ای نسل پاکان را نتیجه
سلام ای
قُرة‌العین سپیده
سلام ای خواهر آن ذبح عطشان
سلام ای مثل او مظلوم و ناشاد
سلام ای گنج عرفان و حقایق
که باشد قدر تو از وصف ، خارج
سلام ای وارث اسرار کوثر
سلام ای کاروان‌سالار ایمان
سلام ای آنکه هادی و جوادی
امام عسکری ، آن خازن نور
که غایب مانده از بس هست ظاهر
که باشد وارث جمع رسولان
که داری از خدا اذن گشایش
فراهم ساز اسباب معارج
حیاتی طیبه بر ما عطا کن
بِبَر ما را به گلزار پیمبر
خدا عشق تو را از ما نگیرد
شود حاجت‌روا ، هر زائر تو
و دنیایش فرج آباد گردد
که معصومین نمودندت ستایش
دلم ناراضی از این انقطاع است
بجز تکرار ، تدبیری ندارد
ستایشنامه را از سر بگیرم
کلید افتتاح باغ حاجات ....

 

 

حسین اصغر

در مدح و رثای حضرت سید علاءالدین حسین ابن موسی بن جعفر که مرقد مطهرش «مشهور به آستانه»  در شیراز نزدیک به حرم مطهر برادرانش حضرت محمد ابن موسی و حضرت احمد بن موسی علیهم السلام قرار دارد و در ایام و مناسبتهای مذهبی مخصوصاٌ تمام شبهای دوشنبه که شب زیارتی آن حضرت است زائران و عاشقان و ارادتمندان بیشماری از اطراف و اکناف ایران در حرم مطهرش شب زنده داری می‌کنند و به عبادت و راز و نیاز و مناجات و کسب معرفت و ادای نذر می‌پردازند. طوبی لهم

سلام ای حسین ابن موسی بن جعفر
سلام ای شهیدی که گشتی چو جدت
تو همنام مولای مظلوم مائی
شباهت تو بسیار داری به مولا
ز تیغ ستم ، شد تنت پاره پاره
پراکنده شد قطعه های تن تو
به عشق رضا راهی توس بودی
به شیراز شد حمله بر کاروانت
رضا را اباالفضل گردیده احمد
شده خواهرت ، فاطمه ، ساکن قم
به تأخیر افتاده شد انتقامت
سلام خدا بر تو ، ای آنکه بخشی
تو را هر که با دل نماید زیارت
دلی که بسوزد برای تو باری
کسی که بریزد برای تو اشکی
در این «آستانه» ز باب‌الحوائج
خوشا آنکه باشد به دنیا و عُقبی

 

 

سلام ای گل سرخ زیبای پرپر
غریبانه و تشنه ، در خون شناور
که هستی گل باغ زهرا و حیدر
به غیر از امامت؛ به اوصاف، اکثر
 که خوردی بسی زخم  از تیغ لشکر
در این دشت ، چون لاله های معطر
ولیکن نشد وصل مولا میسر
به دستور مأمون ملعون کافر
تو هم گشته‌ای بر رضا مثل اکبر
که گشته چو زینب انیس برادر
چو خون خدا ، تا به صبح مقرر
شفا و شفاعت ، به زُوار مضطر
وجودش شود از وجودت مُنور
شود بیمۀ عشق تو تا به محشر
بنوشد به پاداش ، از اشک کوثر
طلب کن همه آرزویت ، سراسر
غلامِ حسین ابن موسی ابن جعفر

 

غروب غریب

در سوک مولا علی ابن موسی الرضا (ع)

به گوشم می‌رسد صوت حزینی
دمی نالد ز سوز غربت خود
میان دشمنان تنها و بیکس
به ظاهر گرد او بسیار مردم
نه می‌بیند عزیز آشنائی
نه پیکی آورَد پیراهنی را
غبار تیره‌ی چشم انتظاری
شده دریای صبرش پر تلاطم
به گرداب بلا و ناامیدی
کشد یک موج او را بر یساری
دمی چشم افکند بر سوی ساحل
نه می‌گردد ز غم راحت زمانی
به آرامی چو بر هم می‌نهد چشم
به زانو می‌گذارد سر ، به یادِ
شود دریای چشمش باز مواج
پریشان می‌گذارد سر به دیوار
شود از درد زرد و زعفرانی
به یک لحظه دلش را می‌نوازد
مسیحا دَم طبیبی از مدینه
دهد آرامش خاطر به بابا
رسیده لحظه‌ی آخر که بیمار
چو بخشد بر پسر علم امامت
ملائک دسته دسته رو به پائین
نشسته گرد غم بر چهره‌هاشان
فتاده بر جبین آفرینش
صدای هق هق جنت نشینان
بیفکن ساربان محمل در اینجا
اقامت کن در اینجا تا ببوسم
نشسته لشکر غم در کمینم
خوشا آوارگی بهر وصالش
میان حلقه‌ی مرغان آزاد
ولی مرغ دل من گشته محصور
بُود برتر در اینجا حبس بودن
چو ضیفی سر نهد بر خاک کویش
مکن احساس غربت در خراسان
ندا آید که سر بردار از خاک
اگر زهرا ببیند اشک او را
بسوزد قلب و مغز و استخوانم
گدازان گشته روح بیقرارم
دریغا دست خون‌آلود قابیل
غلاما درد ما پایان ندارد

 

 

ز حلق خسته‌ای از سرزمینی
دمی از سوز زهر آتشینی
ندارد یاور و یار و معینی
نمی‌یابد ولی یار امینی
که بنماید وداع آخرینی
نه بادی بوی موی عنبرینی
نشسته بر دو چشم نازنینی
ز امواج بلند و سهمگینی
فتاده زورقی با سرنشینی
برد موجی دگر او را یمینی
دمی بر مرغک دریانشینی
نه دارد بر نجات خود یقینی
به گوشش می‌رسد هل من معینی
سر پُر نور خاکسترنشینی
ز موج داغ اُمِ بی‌بنینی
به یاد بانوی محمل نشینی
عذار سرخ‌فام یاسمینی
صدای آشنا و دلنشینی
که دارد بوسه‌ی جان آفرینی
امام نوجوان و مه‌جبینی
طبیبش را دهد علم‌الیقینی
دهد جان با دل اندوهگینی
برای حرمت بالانشینی
نواشان : ناله‌های آتشینی
ز ماتم از دوباره چین چینی
به ارض طوس افکنده طنینی
که بر خاکش نَهَم از غم جبینی
دمادم رد پای نازنینی
سر هر کوی و برزن در کمینی
به هر صحرا و شهر و سرزمینی
بُود گنبد چنان زیبا نگینی
ورای میله‌های آهنینی
ز آزادی هر گنبد نشینی
ز عرش آید نواهای حزینی:
که با جمع رسولان همنشینی
که گریان شد غریب دلغمینی
عزا بر پا کند تا اربعینی
به یاد خاطرات آتشینی
چنان آتشفشان خشمگینی
در آمد هر زمان از آستینی
ز جهل این شیاطین زمینی

 

اعجاز کلام رسول

دو صد سال قبل از عروج رضا
بفرمود : یک پاره از جان من
بُود مدفن آن خدائی سرشت
و هر کس زیارت کند آن غریب
عدو منتظر شد که گردد دروغ
بسی گفته شد طوس و بطحا کجا؟
دو قرنی گذشت و نشد در بصر
که تا شد رضا دفن در ارض طوس
و هر کس که شد واقف از دفن وی
رضا نیز خود معجزی دیگر است
دگر اینکه از لطف و ایثار او
بُود حرف احمد کلام خدا
امامان تمامی ز یک گوهرند
ولی «پارۀ جان» ز قول رسول
که یعنی رضا مظهر کوثر است
و جان رسول خدا از خداست

 

 

خبر داد از مدفنش ، مصطفی
شود دفن در طوس، دور از وطن
یکی روضه از روضه‌های بهشت
شود از عنایات حق با نصیب
حدیثی چنین عالی و پر فروغ
بهشتی در آن سوی دنیا کجا؟
حدیث رسول خدا ، جلوه‌گر
و شد زنده قول نبی ، با فسوس
به اعجاز حرف نبی بُرد پی
که او وارث دین پیغمبر است
بهشت است پاداش زُوّار او
ز وحی است هر گفتۀ مصطفی
همه پارۀ جان پیغمبرند
شده منحصر بر رضا و بتول
و چون مادرش، جان پیغمبر است
و حق جلوه‌گر در وجود رضاست

 

مشهد مقدس، مرداد 1395

افضل حاجات

تو آینۀ حسن خدا در دو سرائی
چون بهر شما خلق شد افلاک و سماوات
افلاک همه بر در تو مثل گدایند
درگاه تو گردونۀ ابقای حیات است
زُوّار تو همرتبۀ افلاک سمایند
حاجات زیاد است ولی افضل حاجات
از حضرت حق حاجت تو نیز همین است
هرچند ز پابوسی تو دل نشده سیر

 

 

در ارض و سماوات مسمّا به رضائی
تو، مالک و مولای همه ارض و سمائی
تنها نه فقط ملجأ آهوی ختائی
تو، قائمۀ نور در اعماق فضائی
والاتر از این نیست مقامی و ولائی
باشد فرج آن گل موعود خدائی
از حق بطلب حاجتمان را به دعائی
خواهد ز تو اما سفری کرب و بلائی

 

در عزای مسافر غریب

فرمود بیائید و بگریید برایم
قبل از سفرم با دل غمبار بگریید
یاران و عزیزان مرا جمع نمائید
گفتند شگون نیست عزا بهر مسافر
من بار سفر بستم و دشمن به کمین است
با اذن خدا می‌روم و بندۀ اویم
از هجر جوادم که بُود مظهر کوثر
چون سهم شما روضه و گلزار بقیع است
هرچند در این هجرت جانسوز، غریبم

 

 

در محضر من گرم نمائید عزایم
تا خلق بدانند گرفتار جفایم
تا پر شود از ماتم و اندوه، سَرایم
فرمود: من از این سفرم باز نیایم
دانم که شود طوس چنان کرب و بلایم
راضی به رضا هستم و راضی به قضایم
از دیده روان است کنون اشک ولایم
پیوسته زیارت بنمائید به جایم
پر می‌شود از شیعۀ من صحن و سرایم

 

دهم آذرماه 1395 مصادف با 30 صفر 1438 شهادت امام رضا علیه السلام

دخیلستان

نذر  امام رضا (ع)

وه چه زیبا شبِ وصالی بود
آتشین بوسه‌های پی در پی
بوسه از دور می‌زدم بر او
جان هر ذره در تلؤلؤ نور
دل من شد کبوتر حرمش
خلوتی بود خالی از اغیار
قلبها روی هم گره می‌خورد
عاشقان ، گوشه گوشه در نجوا
هر غریبی ، رضا رضا می‌گفت
واحه واحه در آن دخیـلســـتان
تا سحر پُر ز بادۀ هستی
تا سحر هرچه بود مستی بود
چشمه چشمه ستاره می‌جوشید
خاکساریِ این همه عاشق
شام وصلت چه زود می‌گذرد
زنده بودم فقط در آن یکشب
بازگشتم به سوی شاهچراغ
کفشبوس حریمشان هستم
باز در امتحانِ شیدائی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هستی‌ام محو خط و خالی بود
شعر زیبای هر مجالی بود
جانِ برلب رسیده ، بالی بود
رقص مستانۀ خیالی بود
مرغ اندیشه در تعالی بود
عشق ، تنها در آن حوالی بود
هر گره ، فاتح ملالی بود
هرکه مشغول عرض حالی بود
هر پناهنده ، در سؤالی بود
ضامن دستۀ غزالی بود
جام هر کشتۀ جمالی بود
نه ملالی ، نه اعتدالی بود
ماه ، پیدا در آن زلالی بود
آســــمانی‌تــرین تعــالی بود
کاش آنشب به قدر سالی بود
مابقی ، عمر ، ارتحالی بود
که رضا را همیشه تالی بود
برتر از این کجا کمالی بود
رتبه‌ات ای (غلام) عالی بود

 

قفل‌ها و کبوترها

بغض سبزی در گلوی قفل‌ها
طاقت و امّیدواری و سکوت
سایۀ سنگین ابر انتظار
نازنینی با کلید اذن حق
ابر باران‌خیز رحمت دم‌ به دم
قفل‌ها در جستجوی نازنین
این کلید آسمانی سهم کیست؟
عشق یعنی انتظاری سهمناک
می‌گشاید این سؤال دردناک
سرنوشت هیچ قفلی بسته نیست
یک کلید و بی‌نهایت سهم‌خواه
حد ندارد بحر فیاض رضا
می‌گشاید، می‌نوازد، می‌خرد
می‌گشاید لیک قفل سرخ عشق
هر کبوتر بوده قفل بسته‌ای
بغض سبز این کبوترهای شاد
آه مولا باز کن بال غلام

 

 

بسته راه گفتگوی قفل‌ها
از ازل بوده‌ست خوی قفل‌ها
خیمه افکنده‌ست روی قفل‌ها
آمده در شهر و کوی قفل‌ها
تازه می‌سازد وضوی قفل‌ها
نازنین در جستجوی قفل‌ها
مانده بر لب های و هوی قفل‌ها
عشق یعنی آرزوی قفل‌ها
عقده‌ها را در گلوی قفل‌ها
گر نبندی خود گلوی قفل‌ها
نیست بی‌جا جستجوی قفل‌ها
مُنتهای آرزوی قفل‌ها
راز و ناز و آبروی قفل‌ها
می‌زند هر دم به روی قفل‌ها
پیش از این، ساکن به کوی قفل‌ها
نیست غیر از بق بقوی قفل‌ها
تا گشاید پر به کوی قفل‌ها

 

مشهدمقدس - 2/2/73  مصادف با 11 دیقعده 1414 - میلاد امام رضا (ع)

شمس دین‌پرور

نازنین دختر اهلبیتی
فاطمه هستی و دُرّ عصمت

شأن تو افضل است از مدایح
ای مهاجر به امر برادر
دین، نُموّ کرده در سایۀ تو
مثل شاه غریب خراسان
شافع محشری و در این امر
در شفاعت چنانی که انگار
برتری از سلاطین غلاما

ججج

 

مظهر کوثر اهلبیتی
جلوۀ مادر اهلبیتی
نادره گوهر اهلبیتی
زینب دیگر اهلبیتی
شمس دین‌پرور اهلبیتی
زینت کشور اهلبیتی
نقطۀ باور اهلبیتی
وارث اکثر اهلبیتی
تا که تو نوکر اهلبیتی

 

باب‌المراد

من گدای امامِ جوادم
هرچه دارم ز الطاف مولاست

گشته‌ام بر بلاها گرفتار
هم پر از خواهشم بهر دنیا
اوست مصداق تکرار کوثر
جز به این چارده نور واحد
گاه مهمان اَمّن یُجیبم
بی نیازم ز شاهان عالم

 

 

زائــــر زار بــاب‌المـــرادم
او رسیده همیشه به دادم
از گناهان و جرم زیادم
هم برای صراط و معادم
روح زیبــــاترین اعتـقادم
نیست بر هیچکس اعتمادم
گاه بر سفرۀ اِن یَکادم
چون غلامِ امامِ جوادم

 

 

 

 

 

 

جام توسل

ترکیب بند در میلاد امام جواد علیه السلام

لحظه‌ها عطر تَغَزل می‌دهند
باز هم شیدائی‌ام گل کرده است
قدسیان امشب به مام اهلبیت
انبیا در جشن میلاد جواد
آسمانی‌ها به مستان زمین
عقل امشب مانده پشت در ولی

 

 

عاشقان را طبع بلبل می‌دهند
در کجا جام توسل می‌دهند
دسته‌های یاس و سنبل می‌دهند
دسته دسته بر رضا گل می‌دهند
جام وحدت بی تأمل می‌دهند
راه بر عشق و تخیل می‌دهند

 

بار دیگر در تجلیگــاه نــور
کرد نور دیگری از حق ظهور

امشبم در سینه شور دیگریست
امشب از هفت آسمان بالاترم
همنشینم با رضا در بزم نور
تا سحر قنداقۀ سبز جواد
عرشیان در بزم راهم داده‌اند
شادم از شادیِ مولایم رضا

 

 

دل ، بیابانگرد طور دیگریست
چون مرا در دل حضور دیگریست
در سرم امشب غرور دیگریست
دَمبِدم در دست حور دیگریست
شعر من برگ عبور دیگریست
شادیِ فردا ، سرور دیگریست

 

سر زد از شرق ولا نور جواد

یافت ، آئین محمد ، امـتداد

امشب آهنگ غزل دارد رضا
این ستاره در کنار ماه چیست؟
باغ آمالش ثمر آورده است
کور قلبی ابترش نامیده بود
می‌شود گهواره جنبان جواد
آسمان را حجتی دیگر رسید

ج

 

بوسه‌گاهی چون عسل دارد رضا
کودکش را در بغل دارد رضا
میوه از باغ امل دارد رضا
کوثری را ماحَصَل دارد رضا
تا سحر خیر‌العمل دارد رضا
آفتابی بی‌بَدَل دارد رضا

 

نـور می‌بارد تقی چون چلچراغ

در بر مـعصــومه و شاهچــراغ

عرشیان با اذن حق بر خاص و عام
 

جام صهبای شفاعت می‌دهند
کامران گردد دل هر مستمند
هست کوثر جلوۀ جاوید فیض
گشته کوثر جاری از جود جواد
از همه شاهان عالم برتر است

 

 

هدیه می‌بخشند بر عالم مدام
بر تمام عاشقان این امام
در توسل بر گل خیر‌الانام
مثل باران در کویر تشنه‌کام
در خلائق عین نور مستدام
هر که باشد در سرای او غلام

 

آنچه شـد الهام ، انشـا کرده‌ام

طبع خود را وقف زهرا کرده‌ام

شیراز دیماه 1371

سیمرغ حقیقت

در مدح و منقبت حضرت امام محمد تقی ، جوادالائمه (ع)

رضا چون شد شهید از راه کینه
همه گفتند شیعه در زوال است
که شیعه غرق جهل و بیسوادی است
بپا کردند بحران عقیده
که طفلان را نباشد عقل چون پیر
نباشد با خبر از هیچ رازی
روان شد شایعات و مکر دشمن
لعیـن ابن لعین مأمون ملعون
برای ذلت و سرکوب مولا
بپا شد مجلس فخر و تکبر
به رأی کاملان علم و بینش
سؤالی کرد از او یحیی
ابناَکثَم
بگفتا : «حکم صیدِ در حرم چیست؟»
بگو در روز یا شب صید کرده؟
مُکلف بوده یا نابالغ ، آن فرد؟
گرسنه بوده یا با مال و تمکین؟
به این فعل حرامش بوده جاهل؟
برای خود نموده صید یا غیر؟
بگو در عُمره بوده یا تمتع؟
سؤالات دگر هم مانده باقی
بشد مجلس ز عجز خود پریشان
سپس آن رهبر نه ساله‌ی دین
پس از طرح تمام احتمالات
سپس مولا ز یحیی پرسشی کرد
چو یحیی باز ماند از حل مشکل
چنان در شرح آن، مشکل‌گشا شد
بشد مأمون خجل از حیله‌ی خویش
بگفت ایکاش با این بخت ناشاد
که اینسان خِفَت و خواری پذیرم
چرا مثل پشه با صد منیّت
ز نو فرمود امام جن و انسان
برو با دقت ای یحیی
ابناکثم
که با اذن خدا عیسی و یحیی**
 نبوت شد عطا در خردسالی
پس از این معجز ناب ولایت
امامت اکبر و اصغر ندارد
«ولی» وصل است بر علم خداوند
«ولی» با اذن حق باشد سخنور
«ولی» دارد به کف راه سماوات
«ولی» بخشد به جسم زندگی ، جان
بیا ایدل رویم امشب گدائی
جواد آئینه‌ی «جود» الهی است
سخاوت ، ریزه‌خوار خوان مولاست
بُود آئینه‌دار دین احمد
چو جودش بیحساب و بی عداد است
ز فرط زهد و تقوا ، او تقی شد
کلید گنج عرفان و صفا اوست
به هر چیزی که شاد از آن ، جواد است
چو کوثر ، هدیه از سوی خدا بود
به درگاهش همه عالم غلام است
به این باب‌الحوائج ، بارالها

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جوادش ناخدا شد در سفینه
که سالارش امامی خردسال است
چرا؟ چون طفلکی بر شیعه هادی است
و خندیدند بر این نو رسیده
ندارد رهبر نُه ساله تدبیر
کنون باید کند در کوچه ، بازی
چو سیلابی سیه در کوی و برزن
که بود او را حکومت، ریشه در خون
فراهم کرد بزمی پر معما *
که تا سازد تشیع را تمسخر
سؤالات غریبی شد گزینش
که در درس قضاوت بود اعلم
جوابش داد : صیاد حرم کیست؟
بگو آزاده بوده یا که برده؟
و صیاد حرم زن بوده یا مرد؟
مداوم بوده صیدش یا نخستین؟
و یا بوده‌ست عالم بر مسائل؟
ز کار خود پشیمان گشته یا خیر؟
جوابم ده تو ای خصم تشیع
بده پاسخ اگر اهل وفاقی
گرفت انگشت حیرت را به دندان
بیان فرمود ، خود ، احکام آئین
یکایک داد پاسخ بر سؤالات
که اشک عجز مجلس را در آورد
امام آمد به تشریح مسائل
که یاد از مجلس بحث «رضا» شد
بزد یحیی
ابناکثم بر سر و ریش
مرا مادر در این دنیا نمی‌زاد
روا باشد اگر اکنون بمیرم
شدم همبال سیمرغ حقیقت
نخواندی تو مگر آیات قرآن؟
بخوان تو سوره
ی پُر راز مریم
به خُردی یافتند اسرار اسما
به آن یاران ذات ذوالجلالی
ز هم پاشیده شد آن بزم نخوت
ولایت مکتب و دفتر ندارد
«ولی» با علم مطلق خورده پیوند
چه در گهواره باشد، چه به منبر
که باشد سینه‌ی او عرش آیات
که جانش متصل باشد به جانان
به عرش «جود» این ذات خدائی
و در عرش خدا در پادشاهی است
زمین و آسمان ، مهمان مولاست
و باشد نام زیبایش محمد
به اذن حق ، ملقب بر جواد است
و معشوق دل هر متقی شد
طبیب قلب مظلوم رضا اوست
وجود حضرت معصومه شاد است
که تنها میوۀ باغ رضا بود
که جود او روان بر خاص و عام است
روا فرما همه حاجات ما را

 

پی نوشت:

* با الهام از روایتی به نقل از کتاب ارشاد شیخ مفید ، باب امام جواد

** آیه 12 سوره مریم : «به یحیی در همان سن کودکی نبوت عطا کردیم» و آیه30 سوره مریم «عیسی در گهواره گفت : همانا من بنده خاص خدایم که مرا کتاب آسمانی و شرف نبوت عطا فرمود.»

اعجاز جاری

در مدح و منقبت اهلبیت و انتظار فرج و سوگ امامین عسکریین (ع)و بیان حدیثی از حضرت محمد (ص) به نقل از کتاب: اصول کافی،کتاب‌الحجهباب «ما جاء فی الاثنی عشر و النص علیهم»

 

گذشتند از پشت هم روزگاران
زمان می‌گذشت و پیام پیامبر
و گفتند حرف نبی یک دروغ است
ولیکن درست آمد از آب بیرون

 

روان بود این معجز پیشگوئی
حدیثی که هر دوره اعجاز می‌کرد
امامان یکایک رسیدند و رفتند
شناسائی جبهه‌ی حق و باطل
به گرد وجود امامان بر حق
چو دشمن عیان دید اعجاز جاری
در افکند طرحی به تبعید هادی
که از او و فرزند او پا نگیرد
که حرف پیامبر سِتَروَن بماند
سیه‌تر ز دوران آن عسکریین
علیَ‌النّقی گشت محصور و تبعید
زمانی پر از فتنه و دین فروشی
پر از اختناق و فساد و تباهی
روان بود اشک حریم تشیع
شکستند دزدان چراغ هدایت

 

پس از آن امام هدی ، جانشینش
و بر عسکری حلقه‌ها تنگ‌تر شد
ولی شد تولد امام زمانها
امام هدی حضرت مهدی آمد
ولی گشت غایب به اذن الهی
و شد نقشه‌ی دشمنان نقش بر آب
حدیث رسول خدا شد محقَق

 

ولی یافت در کل دوران ادامه
به هر روزگاری جهان تشیع
ولی شد شکسته حصار تجاهل
و شد شیعه با « اجتهاد و تفکر»
و در آرمانشهر سبز تشیع
جدا نیست قرآن ز عترت ، از این رو
و دشمن جدا کرد عترت ز قرآن
دو بال است در منطق‌الطیر معراج
پریدن به یکبال ممکن نباشد
دو بالند قرآن و عترت، که با آن

 

مضامین ناب حریم ولایت
بلندای اندیشه‌ی شعر شیعی
لطیف است فکر رشید تشیع
رسیده به جغرافیای محبت

 

اگر نام دشمن روان بر قلم شد
اگر شد بیان وصف اعجاز جاری
اگر قرنها شعر خونرنگ شیعی
هدف بوده تشریح دشمن شناسی
و دشمن همین جاست،در سینه‌ی من
منی که شدم بَرده‌ی جهل و ظلمت
منی که زدم تیغ بر پشت فطرت
منی که شکستم چراغ تعقل
من غاصب خائن دیو سیرت
من بی‌تفکر ، من بی‌هویت
جهادی است اکبر کنون پیش رویم
منی که به اکسیر وحدت شود «ما»

 

ولایت نباشد چنان پادشاهی
«ولی» اسم اعظم بُود در خلائق
ولایت چنان بذر صلح جهانی
رسولی که آینده را می‌شناسد
بشر عاقبت می‌شود یار مهدی
علمـــدار سرچشـــمۀ خودشنــاسی
و نورِ اراده کند محو و باطل
غلاما تو از عشق ، تنها، سخن گو
همان عشق عاقل ، همان عقل عاشق

 

 

و خفتند در خون خود شهسواران
به هم منتقل می‌نمودند یاران
همه دشمنان و سیاستمداران
همه نامهای ولایتمداران

 

به هر نسل مانند سیلاب و باران
به نام امامی ز آئینه داران
و کردند هر دوره را نور باران
شد آسان برای همه حقگزاران
چو پروانه گشتند انبوه یاران
جدا کرد آئینه از جمع یاران
و محصور کردش میان سواران
گل سرخ موعود چشم انتظاران
و مردم نبینند آن گلعذاران
نبوده است در پهنه‌ی روزگاران
چنان آفتابی میان حصاران
که دین بود در سلطه‌ی نیزه‌داران
پر از ناله و گریه‌ی سوگواران
ز هجران هادی چو ابر بهاران
و گشتند با حیله از کامکاران

 

«ولّی» شد به جمعیت بیقراران
حسن ماند تنها میان تتاران
چو موسی‌بن عِمران میان حصاران
و پایان پذیرفت اندوه یاران
که سازد جهان تا ابد نورباران
ز لطف خداوند آن شهریاران
و پیروز گشتند کشتی سواران

 

جنایات دشمن هزاران هزاران
بسی ضربه‌ها دید از فتنه‌کاران
به هر دوره با غیرت پاسداران
بهین مکتب عزت هوشیاران
رسیدند بر کام خود بختیاران
که خواهد به هر دوره آموزگاران
که مردم نبینند آن رازداران
ضروری در اندیشه‌ی بالداران
تعادل نباشد در افراط‌کاران
رهیدند از حبس «خود» رستگاران

 

زلال است و روشن چو ذهن بهاران
ستبر است چون سینه‌ی کوهساران
چو افکار خورشید در لاله‌زاران
کنون عطر تاریخ امیدواران

 

و اشک قلم ریخت چون چشمه‌ساران
و تکریم و تعظیم کوثرتباران
شده منبر و سنگر خون‌نگاران
که اصل است در جبهه‌ی سربداران
و هستند مانند من ،  بیشماران
و کردم هر آئینه را سنگباران
و گشتم چو بازیچۀ دام‌داران
و مغز زمان را خوراندم به ماران
من بی‌اراده ، من جیره‌خواران
که گردیده‌ام مسخ در روزگاران
به رسم شهیدان و شب زنده‌داران

 

چنان آرمانشهر پیر جماران
 

«ولی» نیست همرنگ بی‌اعتباران
که گردد جهان، محض او، فیض‌باران
نهان است در فطرت سبزه‌زاران
خبر داده از دولت حق‌مداران
علیرغم نیرنگ شیطان‌تباران
ببخشد به روح بشر ، آبشاران
شبِ جبر تاریخ  بی‌اختیاران
که کرده تو را وصل با تاجداران
که شد راز معراج پرافتخاران

 

 

 

 

گلی در حصر

بمناسبت میلاد فرخنده امام حسن عسکری(ع)

تقدیم به پیشگاه مقدس امام عصر (عج) و عاشقان اهلبیت (ع)

چه غوغائی بپا گشته‌ست امشب
دری از باغ جنت شد گشوده
نه تنها من ، که هر ماه و ستاره
گلی در حصر گردیده شکوفا
در این غمخانه‌ی محصور دلگیر
ز هم پاشیده ، دست سبز تقدیر
امام عسکری آمد به دنیا

دلم بی پرده سرگرم سماع است
چه پاداشی نصیبم گشته از عشق
به اذن حق ، سماوات اجابت
غلاما وقت استدعا ز مولاست

 

 

که روحم گشته از نو مست امشب
که درهای جهنم بست امشب
گرفته ساغری در دست امشب
که از عطرش جهان شد مست امشب
عجب بزمی خدا چیده‌ست امشب
بساط ظالمان پست امشب
و طرح دشمنان ، بشکست امشب

ز آوازی که در پرده‌ست امشب
چه جائی مرغ دل بنشست امشب
ندارد کوچه‌ی بن‌بست امشب
که دارد گنج حق در دست امشب

 

میراث کل هستی

در مدح و منقبت و رثای حضرت امام حسن عسکری (ع)

از سوز زهر دشمن ، آتش گرفته جانم
می سوزم از لهیب سوزان سّم قاتل
جانم فدای او که ، لب تشنه سر جدا شد
بودم به حصر دشمن در عمر کوته خود
دارم به سینه رازی مثل امانتی سبز
رازی که آفرینش در سینه ام نهاده
باشد امانت من ، میراث کل هستی

من در حصار دشمن ، عمری است مخفیانه
بابا بیا بنوشان آبی به من که زین پس
یا رب به حق نرجس ، حاجت‌روا بفرما

 

 

گوئی نشسته صدها ، نِشتر به استخوانم
گریان ولی به یادِ مقتول کوفیانم
در تاب و تب برای سقای تشنگانم
در سامرا که باشد ، زندان خاندانم
رازی که گفته ام من ، تنها به دوستانم
باید دگر بگویم حتی به دشمنانم
من وارث تمامِ  ادیان و صالحانم
در سنگر حفاظت ، از صاحب الزمانم
هستی به امر خالق ، مولای شیعیانم
یاران و عاشقانِ مهدی عزیز جانم

 

چهارشنبه 8 ربیع الاول 1441 مصادف با 15 آبان 1398- زرقان

پنج راز  غیبی

با عرض تسلیت بمناسبت سالروز شهادت امام حسن عسکری (ع)

و  تبریک آغاز ولایتعهدی حضرت مهدی موعود (عج)

اگرچه در حصار دشمنان بود
امام عسکری قبل از شهادت
وصایایی که مثل پیشگوئی است
خبرهائی که شرح پنج راز است
خبر، اول ز یک طول سفر داد
سوم : آنکس که می خواند نمازش
و پنجم قصه مجهول «همیان»
                       ***

بگفتا ای ابوالادیانِ مقبول
تو وقتی بازگردی مُرده ام من
پس از من آن کسی دارد امامت
سپس خواهد جواب نامه ها را
در  آخر می گشاید راز «همیان»
                    ***

بگفتا در دو هفته بازگشتم
به بیت عسکری شیون به پا بود
شدم «دلواپس» عهد امامت
به خود گفتم کسی جز من به دنیا
نمی‌دانم ولی همیان چه رازی‌ست
اگر هر کس دهد زینها نشانه
                    ***

به محض اینکه جعفر شد مهیا
یکی طفل آمد و گفتا به جعفر
پس از ختم نماز و دفن مولا
نشانها یک به یک گشتند ظاهر
دلم پر بود از شور و تلاطم

پس از اشک و عزا و لطف و کرنش
اگر گوئی  در این همیان چه باشد
تمام ما به تو بیعت نمائیم
ز جا ، برخواست جعفر با ملامت
و گفت آخر مگر من غیب دانم
همان دَم خادم مهدی در آمد
پس از تکریم قم با کاروانش
و اینکه مبلغ همیان هزار است

بگفتند این خبر از فیض غیب است
کنون بر قوم ما حجت تمام است
                     ***

پس از درک چنین اعجاز و آیت
بگفتم تسلیت با اشک و با آه
چه طفلی یوسف کنعان غلامش
سپس با اذن مولا ، در ولایات
همه آگه شدند از راز مهدی
چو آگه شد عدو از انقلابش
و شد غایب به اذن حق ز انظار
                       ***

خداوندا به قرآن و به عترت
تفضل کن به ما عشق مُذابش

 

 

ولی بر غیب عالم حکمران بود
نموده بر «ابوالادیان» وصیت
ولیکن در حقیقت غیبگوئی است
و جمعش مُعجزی آینده ساز است
و دوم بر ممات خود خبر داد
چهارم : پاسخ مکتوب رازش
و اسم صاحبان و مبلغ آن
                      ***

سفرهایت دو هفته می کشد طول
که زهر «مُعتمد» را خورده ام من
که می خواند نمازم بین امت
و می داند همه برنامه ها
پس از اعلام اسم و مبلغ آن
                    ***

به سامرّا پی آن راز گشتم
و «جعفر» در میان ، صاحب عزا بود
و گشتم منتظر بهر هدایت
نباشد باخبر از راز مولا
چه در آن است و اینک همره کیست
امام است او یقیناً در زمانه
                    ***

که تا خوانَد نماز فوت مولا
عمو ، من از تو می‌باشم مُحق تر
ز من پاسخ طلب کرد آن دِلارا
نشد اما ز همیان ، بحث ، دائر
که ناگه کاروانی آمد از قم
یکی زانها ز جعفر کرد پرسش
وگر گوئی که اموال که باشد
و تا جان ، تحت فرمان شمائیم
عبایش را تکان داد از ملالت
که باید راز همیان را بدانم

و با رازی ز سوی سرور آمد
ز همیان گفت و نام صاحبانش

وزان ده سکه محو و خدشه دار است
دقیقاً  کامل و بی نقص و عیب است
که آن عالِم به این همیان امام است

                     ***

همه با حضرتش کردیم بیعت
و با تبریک بوسیدم رخ ماه
ملائک پاسبان عرش بامش
بیان کردم تمام این کرامات
و شد هر شیعه ای سرباز مهدی
بر آمد در پی قتل جنابش
که گردد دولت حق را علمدار
                       ***
ببخشا باقیِ دوران غیبت

و توفیق «شهادت» در رکابش

 

پنجشنبه  9 ربیع الاول 1441 مصادف با 16 آبان 1398 - زرقان

با  الهام ااز روایتی از کتاب کمال الدین ، اثر شیخ صدوق

جمکران غزل

سالگرد آغاز ولایتعهدی و امامت حضرت مهدی موعود (عج) بر عاشقانش مبارکباد

هر گلی را به ناز بو کردیم
گشت جاری به آسمان، صلوات
چونکه او اصل کل خوبیهاست
خار در چشم و استخوان در زخم
از غم هجر آن گل موعود
صحن آدینه‌های هجران را
روحمان گشت جمکران غزل
اقتدا کرد قلب ما به دلش
فرجش را ز حضرت خالق
مست و شیدا شدیم و جان بر کف
انتظارش به ما سعادت داد
در رهش عاشقانه جنگیدیم
کاخ فرعونها، به یاری او
او همیشه میان ما بوده
ما غلامان حضرت اوئیم

 

 

یادی از آن فرشته‌خو کردیم
هر زمانی که یاد او کردیم
از خدا، وصلش آرزو کردیم
صبر ، بر طعنۀ عدو کردیم
بس که با اشک خود وضو کردیم
با گل اشک شستشو کردیم
بسکه با یار گفتگو کردیم
هر زمان سوی قبله رو کردیم
از سر صدق آرزو کردیم
تا می ندبه در سبو کردیم
راه عزّت چو جستجو کردیم
لاله‌ها را فدای او کردیم
جان‌نثارانه، زیر و رو کردیم
ما ز او کسب آبرو کردیم
گرچه گاهی جفا به او کردیم

 

هیمالیای حوصله

برداشتی از آیه شریفه 88 سوره یوسف در استغاثه به امام عصر، مهدی موعود (عج)

 

در اوج فقر و فاصله ، یا ایهاالعزیز
برگشته
ایم ، یکدله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

ما ورشکستهایم و زیاندیده و غمین
با اهلبیت و عائله ، یا ایهاالعزیز

 

 

بد کردهایم با تو و باشد جزای ما
کیفر به بند و سلسله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

ما معترف به جرم و خطا و خیانتیم
با ما نکن مقابله ، یا ایهاالعزیز

 

ما یوسف ولایت خود را فروختیم
بر سکه
های باطله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

اینک دچار قحطی فیضیم و حق ماست
آتشفشان و زلزله ، یا ایهاالعزیز

 

برگشتهایم مثل گدایان ، امیدوار
با قلب پر ز آبله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

اما توئی کریم و حلیم و بزرگوار
بر هم بزن معادله ، یا ایهاالعزیز

 

از لطف خود« فَاوف لنا الکیل» یا کریم*
از رزق و عشق کامله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

برگشتهایم تا که تصدق دهی به ما
بی احتساب و بی گِله ، یا ایهاالعزیز

 

دارد خدای ، دوست ، تصدق دهندگان
با حق نما معامله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

در زندگی ، بضاعت مُزجات ما غم است
از درد و رنج و غائله ، یا ایهاالعزیز

 

تا سیزده چراغ شکستند غاصبان
شد قطع ، نور نازله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

از مصر عشق به کنعان غم فرست
پیراهن مراسله ، یا ایهاالعزیز

 

پرپر شدند خیل شهیدان عشق تو
در حبس و در مقاتله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

اینک شفیع نزد تو آوردهایم ما
گلهای سرخ قافله ، یا ایهاالعزیز

 

ما عاشقیم و نام تو ورد زبان ماست
در هر دعا و نافله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

تا جمکران عشق تو پرواز کردهایم
چون دسته
های چلچله ، یا ایهاالعزیز

 

سوگند میدهیم تو را جان آن ذُوات
در آیه
ی مباهله ، یا ایهاالعزیز

 

 

 

 

 

 

از حق بخواه اذن فرج را که ذوب شد
هیمالیای حوصله ، یا ایهاالعزیز

 

           

مهـدیـه‌ی عشــق

در اقیانوس ساعات و دقایق
ز بس یلدای غیبت گشته کشدار
هزاران جمعه رفت و شنبه آمد
تو در هر صبح جمعه آمدی لیک
لیاقت‌دارها در راه وصلت
زمستانخوابی ما قارچها را
در امواج قرون کردیم گردش
به هرجا ردّ پائی از تو دیدیم
به یُمن خاک پایت ، چشم عشاق
به هرجا مست عطرت گشت عرفان
جهان مهدیه‌ی عشق الهی است
تو هستی کل میراث رسولان
توئی موعود کل آفرینش
توئی گمگشته‌ی کل زمانها
توئی نور خدا در آفرینش
تو هستی در سحرهای دو عالم
جهان بر گرد تو می‌چرخد ای یار
تو هستی هفت شهر عشق خلقت
تو هستی هفت راه سهل معراج
فغان از این حجاب و این علائق
فغان از نفس رحمانی که گشته
دریغ از ما (غلامانی) که بودیم
اگرچه در ره عشقت نبودیم
ولی با این همه خواب و تباهی
تو معشوقی و عشق ما اُویسی است
توئی زیباترین عاشق‌کش دهر
تو موعودی که در انوار صلحت
شهیدان «ولا»یت می‌درخشند
اگرچه در جهان هرگز نبودیم
ولی بگذار رازی را بگویم
اگر عاشق‌کشی‌هایت نمی‌بود

 

 

دل ما ، در پی تو گشته قایق
شده از جنس رؤیا ، صبح صادق
نشد بر ما ولیکن ، یأس ، فائق
چه دیدی غیر وضع ناموافق
شدند از فرط شیدائی، شقایق
مگر پایان دهد دست صواعق (1)
شنا کردیم در بحر سوابق
بپا کردیم در آنجا سُرادق (2)
پُر از کوثر شد و حور و حدائق
بپا شد جمکرانی از حقایق
و تو هستی در آن ، قرآن ناطق
که شد اهدا به خلق از سوی خالق
که هستی هست بر وصل تو شایق
که هستی هر سحر شمس مشارق
که پنهانی ز پیدائی چو خالق
به اذن فالقُ الاِصباح ، فالق (3)
تو هستی کعبۀ سبع طرائق (4)
توئی در هفت پرده ، فجر صادق
تو هستی هفت دریای خوارق (5)
که بین وصل ما گردیده عایق
تفرجگاه شیطانهای فاسق
درون لشکرت جاسوس سارق
دمی با آرزوهایت ، مطابق
به عشقت شُهره‌ایم اندر خلائق
نه فرهادیم ، نه مجنون ، نه وامق
تو هستی سرو در دشت شقایق
به وحدت می‌رسد کل سلائق
چو نجم ثاقب اندر لیل غاسق 6 و 7
برای دلبری مثل تو ، لایق
که تو هستی بر آن آگاه و حاذق
نمی‌گشتیم جانا بر تو عاشق

 

قم نیمه‌ی شعبان 1425 مهرماه 1383

1. صواعق : جمع صاعقه ، در جنوب ایران، مردم بر این باورند که رعد و برقهای بهاری باعث خروج قارچها از زمین می‌شود ، شاید از نظر علمی هم درست باشد.

2. سُرادق : خیمه‌ها

3. فالق الاصباح : قسمتی از آیه شریفه 96 سوره مبارکه انعام، یعنی : خداست شکافنده‌ی پرده‌ی صبحگاهان.

4. سبع طرائق : قسمتی از آیه شریفه 17 سوره مبارکه مؤمنون، یعنی : همانا فوق شما (خاکیان) هفت آسمان (عالم پاک) را فراز یکدیگر قرار دادیم و لحظه‌ای از توجه به خلق غافل نبوده‌ایم.

5. خوارق : جمع خارق به معنی غیرعادی و معجزه‌وار

6. نجم ثاقب : قسمتی از آیه شریفه 3 سوره مبارکه طارق، به معنی ستاره درخشان

7. غاسق : قسمتی از آیه شریفه 3 سوره مبارکه فلق، به معنی بسیار تاریک

جلوه‌ی پیوسته

تاریخ چنان قافله‌ای خسته در آفاق
گم گشته در این ظلمت پیوسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

تو قافله‌سالاری و ما شب‌زدگانیم
خوابیده و اِستاده و بنشسته در آفاق

 

هرچند کسی نیست شناسای وجودت
چون شمس، توئی و ظاهر و برجسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

تو واسطۀ فیض خدا هستی و مخلوق
هستند به الطاف تو وابسته در آفاق

 

فکری که شده  ذوب در اندیشه‌ی وصلت
پیوند ز اغیار تو بگسسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

مانند طبیبی که رَود در پی بیمار
هستی پی ما مضطر و دلخسته در آفاق

 

این قافلۀ گمشده در ظلمت تاریخ
با نور تو از خوف و خطر رسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

هرچند که دجال زمان ، با همه اسباب
بر حذف «ولای» تو ، کمر بسته در آفاق؛

 

اما به ولای تو و غمهای تو سوگند
هرگز نشود مهدیه‌ها بسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

چون شیعه شد از طینت ایجاد شما خلق
هستی تو به ما ، ما به تو دلبسته در آفاق

 

خون گریه کنی از غم سالار شهیدان
هر صبح و مسا ، با دل بشکسته ، در آفاق

 

 

 

 

 

 

در راه تو ای وارث میزان عدالت
خفته است به خون بس یل وارسته ، در آفاق

 

سخت است غلامان رخ ارباب نبینند
در این همه آدینه‌ی صف بسته در آفاق

 

 

 

 

 

 

اینک بنِگر ای هدف غائی خلقت
در یاری آن پهلوی بشکسته در آفاق:

 

از بس که شهید آمد و شد هسته در آفاق
روئیده بسی گنبد و گلدسته در آفاق

 

 

 

 

           

نگاههای زخمی

شوم فدای دو چشمت که فخر ابصار است
خدا به هر که بصیرت نموده ارزانی
شوم فدای نگاهت عزیز آل رسول
دلا چه شد که در این لحظۀ غزل گفتن
چگونه اشک نبارم به وصف دیدارش
همیشه عشق تو ما را به کربلا بُرده‌ست
تمام عالم امکان ، فدای چشمانت
چه دیده‌ای زحوادث به پشت پردۀ غیب
نگاه زخمی و خونبار سیدالشهدا ؟
نگاه اکبر و اصغر؟ نگاه قاسم و عون؟
هجوم دیدۀ نامحرمان به آل رسول ؟
هزار دیدۀ زخمی تو دیده‌ای در غیب
بیا که راه تو را کرده‌ایم گلباران
فدای چشم تو و چشم خلق منتظرت

 

 

و هر وجود بهشتی به آن گرفتار است
ندیده ، ناز نگاه تو را خریدار است
که صبح و شام ز جور سقیفه خونبار است
به درد آمدی و شعر تو عزادار است
که خون و اشک روان از نگاه دلدار است
همیشه سینۀ ما بین میخ و دیوار است
که از حوادث خونین دهر سرشار است
که آسمان نگاهت همیشه خونبار است
و یا نگاه تو بر دیدۀ علمدار است؟
و یا به زینب و کلثوم بی پرستار است؟
و یا نگاه تو بر خیزران و دربار است؟
که انتظار تو از جملگی پدیدار است
گواه صادق ما جبهه‌های ایثار است
که با نگاه خداوند عشق همکار است

 

عطر غریب

فضا آکنده از عطری غریب است
مگر فصل اجابت گشته نزدیک
که بر لبهای ذرات و دقایق
نمی‌دانم کدامین خانه‌ی شهر
نمی‌دانم کدامین کوی و برزن
حرم یا جمکران یا مسجد خضر؟
نه اینک در جبالی نه جزایر
ز استشمام عطر نرگس و سیب
دلم در آرزوی دیدن تو
بیا ای غایت چشم انتظاری
شب عید است و پاداش غلامت


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

که روحم از شمیمش بی شکیب است
و یا در این حوالی یک مجیب است
دمادم آیه‌ی «اَمّن یُجیب» است
هم اینک میزبان آن حبیب است
ز خاک مَقدم او با نصیب است
دلم در این سه دنبال طبیب است
همین جائی ، گواهم عطر سیب است
دلم دیوانه‌تر از عندلیب است
بیابانگرد این شهر غریب است 
که عالم غرق گردابی مهیب است
کمی از آن نگاه دلفریب است

 

قم کوه خضر- شب میلاد رسول اکرم (ص) و امام صادق (ع) - ربیع الاول 1425

غزل عهد

درمانده و پریشان ، دلخسته و نزارم
بغضی غریب و مبهم ، گل کرده در گلویم
این غنچه می‌شکوفد، تا صبح جمعه‌ی بعد
اما غروب جمعه ، پرپر شده همیشه
اینگونه بوده روحم ، در قبض و بسط دائم
یک جمعه‌ی دگر رفت ، یار از سفر نیامد
آقا خودت دعا کن تا حق دهد اجازه
من بی وفایم اما ، تو با وفاترینی
من با تو عهد بستم تا هر زمان که گوئی
بدعهدی از (غلامان) باشد روا و رایج
بگذار تا بگویم : از بس که ذوب گشته
فردا به بوی عطرت ، از فرط بیقراری

 

 

مثل غروب جمعه ، دلتنگ و بیقرارم
چون غنچه از فشارش ، در حال انفجارم
یک هفته ، می‌شود پُر ، از عطر انتظارم
آن صبح پُر شکوفه ، از هجر روی یارم
این انتظار داده ، معنا به روزگارم
هرچند اگر بیاید ، شایستگی ندارم
تو آخرین شفیعی در نزد کردگارم
نالایقم ولیکن ، عهدی به عهده دارم
در مقدم شریفت ، مستانه ، جان ببارم
اما مُنزّهی تو ، ای شاه کامکارم
در عشق آتشینت ، این روح داغدارم

مستانه میگریزم ، سوی تو ، از مزارم

 

از سقیفه تا صهیون

حجم دلتنگی‌ام از حجم قفس افزون است
کل اخبار جهان رنگ جنایت دارد
نیست تاریخ بشر مایۀ فخر و عظمت
خون ز هر صفحۀ تاریخ بشر می‌جوشد
انبیا را همه کشتند و امامان را نیز
کربلاها شده تکرار و تداوم دارد
قتل اولاد علی بعد نبی شد مرسوم
خیمه شب بازی خونین دواعش، یعنی
ارض اسلام غریبانه به خون می‌غلطد
آخرین وارث حق، واسطۀ بارش فیض
از پس پردۀ غیبت به جهان فیض دهد
بارالها برسان ضامن خوشبختی را

 

 

دردم از حوصلۀ درک جهان بیرون است
هر خبر از غم و اندوه و بلا مشحون است
بلکه ننگین و پر از نکبت و نامیمون است
زیر هر واژۀ آن مملکتی مدفون است
زین سبب روز جهان بشری شبگون است
تا ابد پیکر یاران خدا گلگون است
از جفاهای سقیفه دل حق پر خون است
تیغ خونریز سقیفه به کف صهیون است
روح وحدت هدف تیر بسی ملعون است
از تماشای غم و رنج بشر محزون است
کل مخلوق خدا بر کرمش مدیون است
که جهان خسته ز بدبختی روزافزون است

 

دولت غایب حق

کل شاهان جهان مثل مگس در بادند
حاکمیت به جهان، حق ستمکاران نیست
می‌وزد لشکر پنهان خدا، هر شب و روز
بادهائی که پر از بذر هلاکت هستند
سلطه دارد به جهان دولت پایندۀ غیب
کل تقدیر جهان در کف موعود خداست
آفرینش به مدار دل او می‌چرخد
او قَدَر قدرت دنیای وجود است به حق
دولت غایب او خیمه در آفاق زده
هیئت دولت آن وارث موعود رسل
عضو کابینۀ او کل شهیدان هستند

نیست جز دولت حق، حاکم و باقی در ارض

 

 

نَرمه بادی بِـوَزد، فانی و بی‌بنیادند
گرچه در عالم ظاهر دو سه شب شدّادند
دم به دم، زیر و زبر، قوم ثمود و عادند
لشکر عالم غیبند که در مرصادند
که سرانش، همگی قائم عدل و دادند
که به همکاری او خیل مَلَک، دلشادند
کل افلاک، به فرماندهی‌اش مُنقادند
حق‌مداران همه در مکتب این استادند
شرق و غرب از کرم دولت او آبادند
صالحانند که از قید زمان آزادند
که به راه هدف دولت او جان دادند
کل حکام دگر، مثل مگس در بادند

 

در سوک صلح جهانی

 

رُبع مسکون، روی آسایش نخواهد دید
در زمین هر ساله بذر جنگ می‌کارند
این جهان ، روز شبی بی جنگ و خونریزی
نیست تاریخ خلایق، افتخار آمیز
جز به تاراج و هجوم و قتل و ویرانی
صلح هرگز بر جهان حاکم نخواهد شد
چون بشر دنبال پالایش نمی‌گردد
روز و شب این دفتر ننگین پر تیراژ
چون گذشته، گوش این دنیای پر فرمان
سخت دلتنگم ولیکن نیستم نومید
تا نتابد پرتو موعود بر عالم

 

 

لحظه‌ای بی جنگ و رزمایش نخواهد دید
این زمین، یکسال هم آیش نخواهد دید
سر نکرد و صلح در زایش نخواهد دید
روح ، در آن غیر فرسایش نخواهد دید
چهرۀ تاریخ ، آرایش نخواهد دید
چون برای خویش گنجایش نخواهد دید
در تمدن ، غیر آلایش نخواهد دید
می‌شود تکثیر و ویرایش نخواهد دید
عشق را در حال فرمایش نخواهد دید
هر که شد نومید، بخشایش نخواهد دید
جنگل ما روی آسایش نخواهد دید

 

وارث خون حسین

السلام ای حجت حق در زمین
السلام ای داغدار کربلا
السلام ای وارث خون حسین
السلام ای عاشق سقای او
السلام ای وارث زین‌العباد
السلام ای نوحه‌گر با صد محن
السلام ای سوگوار زینبین
داغ زینب از همه افزون‌تر است
چونکه بعد از قتل کل یاوران
بعد عاشورا چو کوه آهنین
آه اما ای امام انس و جان
چونکه تو در عالم غیب و شهود
جمع داغ زینب و داغ حسین
حجم داغ تو نمی‌گنجد به عقل

زین سبب پیوسته در هر صبح و شام
السلام ای سوگوار دائمی
السلام ای مضطر هر روزگار
بعد عاشورا خزان بسیار شد
هر زمان فرمانروا شد یک یزید
بعد پیغمبر هزاران نهر خون
السلام ای آفتاب پشت ابر
رخ نما تا دین ز نو احیا شود
تا ظهورت را شود آماده‌ساز

 

 

السلام ای صاحب و مولای دین
السلام ای آخرین صاحب عزا
برترین خونخواه او در عالمین
تا ابد لب تشنۀ صهبای او
ای که داغش در تو دارد امتداد
در عزای قاسم گلگون کفن
ای پریشان از غم بیت حسین
قلب او از قلب مولا خون‌تر است
دید زینب رنجهای بیکران
دید او صدها بلا تا اربعین
قلب تو باشد پر از داغ نهان
دیده‌ای غمهای آنها ، هرچه بود
هست یکجا در دلت ای نور عین
گر شود روزی هزاران بار نقل
اشک می‌باری بجای انتقام
ای که در هر روضۀ او قائمی
شیعه مانده در رهت چشم انتظار
کربلا در هر زمان تکرار شد
شد بسی از شیعیان تو شهید
گشت جاری در رگ و قلب قرون
السلام ای هفت اقیانوس صبر
دین حق در این جهان برپا شود
شیعه داده بس شهید سرفراز

 

 

برترین حاجت ما

ای گل سرخ گلستان خدا ، مهدی جان
ای مفاتیح مناجات و دعا ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

میشود فاتح و خوشبخت به هر کار و امور
هر که دارد به تو پیوند ولا ، مهدی جان

 

عزت شیعه و ایران ز عنایات شماست
ای که هستی همه جا یاور ما ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

قدر هر قوم و قبیله به امامش باشد
قدر ما هست ز الطاف شما ، مهدی جان

 

ما نداریم به جز لطف تو فریادرسی
گرچه غرقیم به دریای خطا ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

بین مخلوق و خدا، واسطهی فیضی تو
چون توئی قائمه
ی ارض و سما ، مهدی جان

 

غایب از دیدهای و بین خلائق، حاضر
ناشناسی تو ولی در همه جا ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

هستی آگه ز عملهای بد و نیک بشر
نیست پنهان ز تو اعمال خفا ، مهدی جان

 

شرم ما باد که در محضر تو مشغولیم
به گناه و به خطا و به جفا ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

ما به عشق تو به این مجلس اُنس آمدهایم
تا بخواهی ز خدا، بخشش ما ، مهدی جان

 

ما ز اعمال بد خویش دچاریم به غم
لیک داریم ز تو چشم عطا ، مهدی جان

 

 

 

 

 

 

همه هستیم گرفتار و حوائج داریم
نظری کن تو به این جمع گدا ، مهدی جان

 

برترین حاجت ما هست ظهور و فرجت
بطلب حاجت ما را ز خدا ، مهدی جان 

 

 

 

 

 

 

ما (غلامان) تو و جدّ شهیدت هستیم
کن به ما لطف، به حقّ شهدا ، مهدی جان

 

           

آئینه‌های مهر

 

گرچه ذُوات پاک غریبند روی خاک
این خاک زنده است برای ذُوات پاک

 

 

 

 

 

 

آنها اگرچه مالک و مولای هستی‌اند
در ملک خویش جمله غریبند و چاک چاک

 

 

بخشندگان نور به اعماق ظلمتند
آن جلوه‌های قدسی و فیاض و تابناک

 

 

 

 

 

 

آن ذات بی شریک ، در آئینه‌های مهر
خود را گذاشت در دل عالم به اشتراک

 

 

تا هرکسی به قدر توان و تلاش خویش
از نورشان چراغ فروزد در این مغاک

 

 

 

 

 

 

تاریخ ، چلچراغ هدایت شکسته است
جغرافیای عشق شده ورطه‌ی هلاک

 

 

محکوم کرده‌اند ولینعمتان خود
بر مرگهای مهلک و جانکاه و دردناک

 

 

 

 

 

 

اندیشه‌های پاک ، شناسای منجی‌اند
او هم غریب نیست در اندیشه‌های پاک

 

 

آرامش است قسمت کشتی نشستگان
در کشتی نجات ز گرداب غم چه باک

 

 

 

 

 

 

ای آفتاب شرق بتاب از ستیغ غرب
از حد گذشت دوره‌ی تاریک انفکاک

 

 

عَجِّل علی ظهورک یا صاحب‌الزمان
مُردیم از فراق تو ارواحنا فداک

 

 

 

 

 

 

دستت همیشه بر سر ما بوده ای عزیز
مانند آفتاب که تابیده روی خاک

 

             

سفر

تقدیم به او که می‌آید ، انشاء الله

کجاست صیحه و سُمضربه‌های رهواری
خزیده از دل آینده کوره بیرون
هزار بادیه بی روح خود سفر کردیم
به روح خود نرسیدیم و اینمان گفتند :
کجای جاده پذیرای روحمان بشود؟
هزار پای عظیمی ز راه ، می‌گذرد
به روی دوش سیاهش ، دراز تابوتی است
حریم نام علی را دگر نیالائید
چه احتکار مباحی توان ز اینان کرد
به انتظار قسم ، کافرم به مذهبتان
بر آورید چنان قبل ، تازیانۀ کفر
بیا پرندۀ خضرای عشق ، در این باغ
به دل دو زخم نهاده ، دو زخم بی مرهم
به پای فقر و غریبی ، سفر چه دشوار است
زمین بدون تو چون تاولی است سرگردان
غلام ، بادیه‌ها را نوید باران ده

 

 

که پاره پاره کند خواب جاده را باری
سیاه و مهلک و اغوا کننده چون ماری
رسیده جسم به ژرفای قهقرا ، آری
سفر به هرزه بیالای تا شود کاری
کنار چشمه و گل؟ یا لب لجنزاری؟
هزار حجره تحجر به ذهن او ، جاری
غلاف کرده در آن قهر استخوانداری
شما تشیع و تشییع خود؟ عجب عاری
درون موزه عصر حجر ، چه بازاری
شهادتین بگفتم ، به پا نما داری
کنید حدِّ «صداقت» به جان من جاری
بیار مرهم داغ دل سپیداری
ز داغ لاله و نیش شماتت خاری
ولیک ، چشمه و ماندن ؟ چه کار دشواری
زمان بدون تو ، خمیازه‌های کشداری
که سر رسیده ز مغرب ، سحاب پر باری

 

آغاز و پایان عشق

آفرینــش، ریــزه‌خـــوار خوانــتان
ای عزیزان خدا در عرش و فرش
ملک حق با اذن حق تا روز حشر
برتر از فردوس و باغ جنتید
ای بلی گویان پیمان الست
انبیا و اولیای حق ، همه
چارده نورید در یک چلچراغ
ره ندارد مرگ در جان شما
با چنین قدر و مقام و شوکتی
تا قیامت زندۀ جاوید شد
ما شهیدان را شفیع آورده‌ایم
شد حیات آغاز با نور شما

 

 

کل مخلوق خدا ، مهمانتان
ای تمام قدسیان دربانتان
تحت امر و بندۀ فرمانتان
صد جنان روئیده در ایوانتان
خلق شد خلقت پس از پیمانتان
رهروان وادی ایمانتان
چارده جسمید و واحد جانتان
چون شما وصلید بر جانانتان
زندگی شد مسلخ و زندانتان
هرکه شد در راه حق قربانتان
در شفاعت‌خانۀ احسانتان
مهــــدویت ، نقـــطۀ پایانتان

 

انتظار

یار من از سفر نمی‌آید
دور شمس منیر رخسارش
تا کنم در سواد گیسویش
شب عمرم ، خدا ، به سر آمد
از زبان
زخم و طعن مدعیان
از سرم آب انتظار گذشت
در شهود و سماع منتظران
حاضر است او همیشه و هرجا

 

 

یا که از او خبر نمی‌آید
تا شوم چون قمر نمی‌آید
دل خود دربدر نمی‌آید
عمر شب‌ها به سر نمی‌آید
آنکه دارد خبر نمی‌آید
انتظارم به سر نمی‌آید
شاهد منتَظَر نمی‌آید
روح ما پشت در نمی‌آید

 

7/2/67

شب قدر

شب قدر و شب راز و نیاز است
شب بی پرده صحبت کردن آمد
دعائی کن که امشب مستجاب است
چه مزدی بهتر از معراج روح است
رها کن از قفس ، مرغ شباهنگ
خدا بی پرده مهمان دل تست
دلت اهل سماوات است ای یار
دلت را مژده ده تا حال گیرد
شب تجدید پیمان است امشب
شب مهمانی نور است برخیز
دلت را پاک کن تا یار بینی
نرفتی سوی بالا ، روزگاری
دمی چشم دلت را وا کن ای دوست
عبادت از علی آموز ای دل
بیا آئینه‌ات را صیقلی کن
دل تو کلبۀ مولاست ، شیعه
دلت چون چاه کوفه رازدار است
همه ، امشب به دنبال شفیعند
ولی بی شک تمام اهل طاها
اگر امشب ، به چنگ غم اسیری
نماز شب به زینب اقتدا کن
خدا واکرده درهای سماوات
همیشه راه معراج تو باز است
که ارواح و ملائک ، تا سحرگاه
اگر قدر همین نعمت بدانی
به قدر و ارزش خود بُرده‌ای پی

 

 

درِ رحمت به روی خلق ، باز است
شب در خویش فکرت کردن آمد
و مزد هر سلامی صد جواب است
اگر حاصل شود فتح‌الفتوح است
و معراجش ببین در سینۀ تنگ
نمی‌بینی اگر ، این مشکل تست
ولیکن در زمین گشته گرفتار
قفس را باز کن تا بال گیرد
شب تنزیل قرآن است امشب
هزاران جلوه در طور است برخیز
خدا را در همه آثار بینی
عروجی کن در این شب‌زنده‌داری
خدا را در خودت پیدا کن ای دوست
که بوده نزد حق ، پیروز ای دل
گذر ، امشب ، سوی بیت علی کن
دلت موقوفۀ زهراست ، شیعه
چو نخلستان یثرب ، بی‌قرار است
در ایوان نجف یا در بقیعند
به عرش کربلا دارند مأوا
و داری آرزوهای کثیری
و قلبت را پر از خون خدا کن
که تا با او شوی گرم مناجات
ولی امشب ، شبی پر امتیاز است
سلامت می‌دهند از سوی الله
که مهمان خداوند جهانی
ره صد ساله ، یک شب می‌کنی طی

 

دعا یعنی ...

دعا یعنی که انسان با اراده
دعا یعنی فراری اختیاری
دعا یعنی تکلم با خداوند
دعا یعنی که پاداش مضاعف
دعا یعنی مرام خود عوض کن
دعا از برترین الطاف حق است
دعا یعنی طریق خودشناسی
تو حق داری به هم ریزی قوانین
به هم زن سرنوشتت با مناجات
دعا کن تا خدا یار تو گردد
اگر او را بخواهی از خود او
چه پاداشی از این بهتر غلاما

 

 

 

کند از غیب عالم استفاده
ز تقدیرات جبر رخ نداده
مثال آن شبان صاف و ساده
بُود مشروط بر کار زیاده
سپس بنگر به درهای گشاده
که باشد بال معراج‌السعاده
برای اقتدار فوق‌العاده
که داری قدرتی مافوق ماده
که ایزد این اجازت بر تو داده
و راضی شو به داده یا نداده
گدایت می‌شود هر شاهزاده
که حق «حق  توسل» بر تو داده

 

هر بشر مسجدی است در ملکوت

گرچه از خاک کمترم ای دل
احسن الخالقین به من گفته :
حق ، مرا آدمی پدید آورد
خواست من اشرف جهان باشم
گر سگم یا مگس بخواهد او
گرچه از حال خود خبر دارم
گرچه گاهی ز جانورها هم
لیک در جایگاه انسانی
تا به او وصل می
شوم گاهی
در فضائی ورای جبرائیل
هر بشر مسجدی است در ملکوت
جسم ما هدیۀ خداوند است
عشق ، دین جهانی دلهاست
سجده
گاه فرشتگانم من
هست جاری هنوز آن سجده
گفته بر حضرت خودش تبریک
من بقا دارم و نمی
‌‌میرم
هست انسانِ اکبر این عالم
در همه حال باید آن باشم
تا شدم در جهان امانتدار
با تمام وجود ، من هیچم
با همه هیچی
ام گرانقدرم
دلبرم دلبر خداوند است
من نه امروز عاشقش گشتم
از ازل بوده‌ام غلام او

 

 

بندهای مهـــرپرورم ای دل
جانشینی توانگرم ای دل
که دهد تاج و افسرم ای دل
گرچه گاهی ستمگرم ای دل
هست اعزاز دیگرم ای دل
گرچه ناشکر و خودسرم ای دل
اسفــل‌السـافلیـن
تـرم ای دل
اشرف خلق داورم ای دل
در «حقیقت» شناورم ای دل
وقتِ  معراج می
پرم ای دل
هست هر سینه یک حرم ای دل
زین سبب گشته محترم ای دل
چون خدا داده از کَرَم ای دل
چون ز آنان فراترم ای دل
روز و شب در برابرم ای دل
حق ، ز ایجاد جوهرم ای دل
«راجعون» هست از برم ای دل
من چو دنیای اصغرم ای دل
که خدا داده باورم ای دل
گنج حق تا به محشرم ای دل
بلکه از هیچ کمترم ای دل
چون پر از عشق دلبرم ای دل
هست «موعود» ، سرورم ای دل
عاشق از عالَم ذَرَم ای دل
تا ابد نیز نوکرم ای دل

 

اسباب ظهور

التجا به حضرت صاحب الامر (عج) در رثای حضرت زینب کبری سلام الله علیها

السلام ای مهدی صاحب زمان
ای ستون خیمه سبز حیات
در تمام هستی ما حاضری
از شما هر کهکشان در حرکت است
گر نمی پاشد ز هم ارض و سما
گرچه در ظاهر به شیعه رهبری
انقلاب ما ولی با فجر نور
نهضت ما از پیام زینب است
چون شهیدان، جمله در تاب و تبیم
داغ زینب در زمان تقسیم شد
از غم ام المصائب روز و شب
آه مولائی که هر صبح و مَسا
بهر ما هم لطف و استغفار کن
تا تو را در راه حق یاری کنیم

 

 

ای وصی و وارث پیغمبران
کز تو روزی می رسد بر ممکنات
بر همه اوضاع دنیا ناظری
از شما اهدا به هستی برکت است
باشد از فیض تو و اذن خدا
کل مخلوق جهان را سروری
می کند آماده اسباب ظهور
هر شهید ما غلام زینب است
ما همه عباسهای زینبیم
ذره ای از آن به ما تقدیم شد
روح ما می سوزد از داغ و تعب
اشک می باری ز داغ کربلا
جان ما را لایق دیدار کن
چون شهیدانت فداکاری کنیم

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۳۰
محمد حسین صادقی