هوالجمیل
مجموعه شعر مذهبی
کـوثـریـه
گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)
از سال 1365 تا سال 1398
قسمت دوم : بخش دوم در ادامه مطلب
ز بس خورشید میبارد تب و سوز غبار عرصه بالا رفته تا عرش زمین پر گشته از گلهای پرپر به خیمه بازگشته ، اسب مولا ز چشمش اشک و خون باشد سرازیر همه با او به حال گفتگویند بگو ای ذوالجناح عرش پیما مگر مرکوب مولا نیستی تو چرا همره نداری نور عینم کجا در خون طپیده جسم پاکش بیان کن حال آن مظلوم عطشان بگو آبش به وقت ذبح دادند؟ نگاه اسب مولا شد هراسان جواب کل پرسشها بیان شد |
|
عرق میریزد از پیشانی روز فرو غلطیده آتشپاره تا فرش شده عرش خدا در خون شناور به دورش حلقه بسته جمع زنها شده زخمی ز ضرب تیر و شمشیر چو نیلوفر به گرد پای اویند چه آمد بر سر مولای تنها بگو تنها برای چیستی تو نیامد یا نیاوردی حسینم شوم قربان جسم چاک چاکش که پرپر گشته زیر سُم اسبان و یا عطشان بر او خنجر نهادند؟ سرش چرخاند با غم سوی میدان سر مولا به روی نی عیان شد |
کربلا عرصۀ زیبائیهاست گرچه خونین و غمین است ولی در ره عشق ، فدائی گشتن خفته هفتاد و دو دریا بر خاک چونکه جاریست در آن خون خدا قلب هر آینۀ لشکر عشق راز زیبای شکوفائی آن بشنوید این سخن زینب را
|
|
اوج زیبای شکوفائیهاست برترین سرخط دانائیهاست آخرین رتبۀ شیدائیهاست تشنگی ، کوثر دریائیهاست تا ابد مهد صفآرائیهاست معدن ناز و دلارائیهاست همه مدیون شکیبائیهاست کربلا عرصۀ زیبائیهاست |
ترکیب بند ، زبان حال حضرت اباالفضل العباس (ع)
از می عشق تو مستم امروز بادهای سرخ زدم دوش ، کزان یار تا جلوه کند ، میشکنم آی ، دام دگری پهن کنید میدهم آب حیاتش ، یکریز عاشقی شیوهی دیرین من است |
|
شیشهی عقل شکستم امروز سرخ و افروخته هستم امروز دل آئینهپرستم امروز بند اندیشه گسستم امروز گر فتد مرگ به دستم امروز عهد را تازه نبستم امروز |
باید از عشق ، جوازی گیرم
مـرگ را باز به بازی گیرم
باید ایدل هوسی تازه کنم باید از پیلهی تن بگریزم مرهم از زخم کهن برگیرم مرکب عقل ز خون میترسد چه کسی تیغ نفس بُر دارد؟ در کفم آب اسیر است اکنون |
|
فکر طور و قبسی تازه کنم فکر خونین قفسی تازه کنم داغ شیرین کسی تازه کنم فکر سرکش فرسی تازه کنم میل دارم نفسی تازه کنم باید ایدل هوسی تازه کنم |
در دلم شط غمی جاری شد
ضربهی خاطرهها کاری شد
آه ، سقای جوان ، یادت هست؟ زد به بازوی تو و حنجر او دست او در کف دست تو نهاد چشم بانوی حرم شد نگران همره اشک بر آورد آهی در کفَت آب اسیرست اما |
|
بوسهی شاه جهان یادت هست؟ بوسهای پر هیجان ، یادت هست؟ آن سه لبخند نهان ، یادت هست؟ آن نگاه نگران ، یادت هست؟ که ترا سوخت روان، یادت هست؟ عطش تشنه لبان ، یادت هست؟ |
گیرم اینک کف آبی داری
عاشقی را چه جوابی داری
باید افروخت شکیبائی را باید امروز شکوفا سازم باید امروز به سر پنجهی عشق با دل واله ، سر افکنده کنم آی مار هوس انگیز فرات بر دل خویش فرو کن ، ای آب |
|
بایدم سوخت گوارائی را لالهی تشنهی شیدائی را بر کُنم بیرق زیبائی را آب ، این هرزهی هرجائی را نوش کن جرعهی رسوائی را نیش اندیشهی اغوائی را |
داغ من بر دل تو باقی باد
تا ابد یـاد مَنَت ساقی باد
تیغها رقص خود از سر گیرید آمدم تا ز عطش ، تنگ ، مرا آی مستانه به رزم آمدهام خنجر از پشت به عقلم زدهام غرقه در ورطهی عشقم، جسدم آی ، تا نیمه نفس باقی هست |
|
از تنم بوسه مکرر گیرید با لب آخته در بر گیرید از من این سوخته پیکر گیرید تا مرا پشت به خنجر گیرید از لب نیزهی لشکر گیرید پرده از چهرهی دلبر گیرید |
شُکر ، این عشق ، هلاکم کرده است
بر سر کـوی تــو ، خاکـم کرده است
گرچه من از همه ، بازندهترم گرچه پرپر شدم از جور خزان گرچه لب تشنه گذشتم از خون گرچه خورشید خورد غبطه به من آه ، ای آب ، دلم سوزاندی سرورم ، آه (غلامت) دریاب |
|
با تو ای عشق ، کنون زندهترم گرچه از برگ ، پراکندهترم گرچه چون دیدهی آینده ، ترم گرچه از ماه درخشندهترم پیش مولا ز تو شرمندهترم گرچه از آب سرافکندهترم |
نازنینا ، دل من را بپذیر
سعی ناقابل من را بپذیر
مُردیم ز داغ عطش و یار نیامد آرام دل و دیدۀ خونبار نیامد |
|
|
|
|
|
از خیمه برون تاخت ولی باز به خیمه از علقمه با کام عطشبار نیامد |
چشمان حرم باز به راهی است که عباس با مشک برون رفت و دگر بار نیامد |
|
|
|
|
|
در عمق قرون ، چشم به راه است رقیه گوید : ز چه عمّوی وفادار نیامد |
طفلان حرم را که دهد جرعۀ باور وقتی که عمو از صف پیکار نیامد |
|
|
|
|
|
این ناله هنوز از لب تاریخ بلند است : «ای اهل حرم ، میر و علمدار نیامد» |
گویا که زمان مانده در آن لحظۀ کشدار زیرا به سر این لحظۀ کشدار نیامد |
|
|
|
|
|
در طول زمان ، چشم حرم منتظر اوست هرچند که آن لحظۀ دیدار نیامد |
انگار همین لحظۀ پیشین ، همه گفتند : « سقای حسین ، سید و سالار نیامد » |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
برگشــتن او از سفــر آب (غـلاما)
در قلب حرم ماند و علمـدار نیامد
در ، اردوی دشمنان دین ولوله بود گفتند اباالفضل به میدان آمد
دیدند اباالفضل ، جدا از همه رفت گفتند به حیله سرنگونش سازید
دیدند اباالفضل ندارد سر جنگ با آب برون آمد و ناگه ز کمین
عباس چو افتاد ، عدو ، جان بگرفت مولا به شتاب ، سوی سقا آمد
فرمود اباالفضل : برادر بشتاب اما به سوی خیمه نبر پیکر من
عباس گریست تا غمش جان گیرد گفتا سر من کنون به دامان شماست
الگوی وفا و استقامت ، عباس در مَنقَبَتَش امام سجاد بگفت :
|
|
تا مرگ میانشان دمی فاصله بود این نام برای خصم چون زلزله بود
با مشک به سوی ساحل علقمه رفت با تیر سه شعبه در پیاش حرمله رفت
رفتهست پی آب روان با دل تنگ شد پیکر سقا هدف تیر و خدنگ
امّید سپاه عشق ، پایان بگرفت با غم ، سر عباس به دامان بگرفت
آب آور شرمندۀ خود را دریاب شرمندهام از رقیه و طفل رباب
در دامن او ، عزای پایان گیرد اما سر تو چه کس به دامان گیرد
اسطورۀ میدان شجاعت ، عباس فخر شهداست تا قیامت ، عباس
|
هرچند که مثل غنچه، بی جان هستیم برگرد عمو ، به جان بابا سوگند
برگرد عمو که آب پیدا کردیم برگرد و به شرم و داغ ما پایان ده
برگرد عمو که عمهام بی تاب است ای قوت قلب خیمهها بهر خدا
برگرد عمو که تشنۀ دیداریم از آب گذشتیم و کنون با امّید
از شرم اگر کل جهان ، آب شود ما تشنۀ دیدار توایم ای سقا
|
|
هر چند که پژمرده و عطشان هستیم از گفتن العطش پشیمان هستیم
از هجر تو دیده را چو دریا کردیم نا خواسته ما خواهش بیجا کردیم
آن کوه وقار و صبر بر خاک نشست برگرد و بیا که پشت بابا بشکست
از هجر تو خون ز دیدگان میباریم تنها ، عطش دیدن رویت داریم
صد بار پدید آید و نایاب شود کی تشنۀ دیدار تو سیراب شود
|
ز جمع قطرههای سرخ ایثار در این دریا کجا باشی مهم نیست تماشاچی ، طبقکش ، انتظامات همه لبیک گو آماده هستند برای جان سپاری در ره او در این جمع خدائی بی ریا باش عزاداران غلام شاه دینند همه راز و نیاز و درد دارند دخیلی بسته هرکس با دل خود همه حاجتروا هستند و دانند خدایا در دو عالم دست ما را |
|
تولد گشته دریای عزادار مهم این است باشی بین ابرار نظافتچی ، سخنران ، کفشبردار برای یاری آن شاه بی یار همه دارند جان بر کف چو احرار که اخلاص تو دارد اجر بسیار به هر حال و به هر جا و به هر کار همه هستند محزون و گرفتار به دستان شفابخش علمدار که بیصبر است عباس وفادار نکن کوتاه از دامان این یار |
بیتالحرمین
ما آمدهایم یاریِ خویش گریان و غمین و سر به زیریم ما معترفیم در حضورت تو زندهتری ز هر وجودی ما مُردهتریم از جمادات تو نوری و ما عزا گرفتیم هرجا که بپاست مجلس تو جبریل نشسته روی درگاه مجموع رُسُل ستاده در صف بخشند به روح هر عزادار سقای تو جامها کند پُر نوشد به تمام تشنه کامان بخشد به تمام عاشقانت تو وارث کل انبیائی هر دین که کنون حیات دارد دانند تو را تمام احرار اندیشۀ وحدت جهانی عرفان بشر گرفته از تو زیبائی روح تو در عالم ما لیک (غلام) خانهزادیم بی فلسفه روح ماست عاشق گفتی که کجاست یاور من؟ او حضرت تو ، تو حضرت او او صاحب هر عزاست ، هرجا او وارث توست در زمانها هر روز لوای شیعه برپاست بیـــتالحـرمیــن چشمهایش مخمور نگاه اوست ، شیعه چشم و دل ما از او گرفته او رهبر انقلاب شیعه است هر روز گرفته انتقامت ما لشکر بیدل حسینیم ما معجزه ساز انقلابیم ما فاتح جبهههای جنگیم بر کاخ یزید ، حمله بُردیم داریم ز مجلس عزایت این اشک که بی اراده جاریست هر دانۀ آن مثال بُمبی است سرمایۀ شیعیان همین است خواهند همین ز ما بگیرند دوریم ولیک ، از مَذّلت ما بیمۀ عزت حسینیم شاگرد کلاس مادرانیم ما شوری اشک را چشیدیم دادند به ما غذای ایثار این شیر زنان شیرپرور پیوسته شهید آفریدند بر کاخ فساد ، حمله بردند بخشید علی به روح شیعه هر شیعه کنون چو ذوالفقار است ریزیم شرر به قلب صهیون ***
تو خون خدائی و خداوند ای آنکه نشاندهای دو عالم آورده بهشت ، سوی فیضت با اینهمه ، نیز ما گدائیم ننگر به حقارت دل ما عمریست که بُردهای دل ما ما نغمهسُرای اهلبیتیم از کنج قفس اگر که حتی آنقدر زنیم سر به مرقد تا باز دهی به ما پناهی از یاری ما تو بی نیازی
|
|
در مجلس سوگواریِ خویش نزد تو ز شرم و خواری خویش بر جرم و گناهکاری خویش در عرش ، به نزد باری خویش در زندگی مزاری خویش بر نعش سیاهکاری خویش زهراست به اشکباری خویش در منصب کفشداری خویش با شیعه و با حواری خویش شیدائی و داغداری خویش از اشک همیشه جاری خویش از کوثر خوشگواری خویش او بیرق یادگاری خویش در مکتب جاننثاری خویش دارد ز تو وامداری خویش پیغمبر افتخاری خویش دارد ز تو ریشهداری خویش آئینۀ رازداری خویش گسترده دَم بهاری خویش نزد تو ، به ریزهخواری خویش با منطق خاکساری خویش در لحظۀ جان سپاری خویش در عهد زمامداری خویش با اشکِ همیشه جاری خویش در غایت بردباری خویش در مکتب انتظاری خویش بخشیده به ما خماری خویش در جلوۀ پردهداری خویش سرچشمۀ اشکباری خویش در غیبت آشکاری خویش با لشکر سوگواری خویش در هستی سربداری خویش با رهبر روضهداری خویش با وحدت و پایداری خویش با روضۀ انتحاری خویش اندیشۀ ماندگاری خویش در هیئت چشمهساری خویش در فطرت انفجاری خویش در جبهۀ پاسداری خویش با مذهب ابتکاری خویش در مذهب خون نگاری خویش نی ، بیمۀ اختیاری خویش در مکتب غمگساری خویش در دورۀ شیرخواری خویش با نذر و امیدواری خویش با شیرۀ جاننثاری خویش در جبهۀ پایداری خویش با تیغ حجابداری خویش اندیشۀ ذوالفقاری خویش در خیبر سرشماری خویش با صولت مرگباری خویش *** داده به تو حکم کاری خویش بر سفرۀ کردگاری خویش حاجتکدۀ نداری خویش در دوزخ شرمساری خویش بنگر به بزرگواری خویش در محفل بیقراری خویش آوازگران زاری خویش آزاد کنی قناری خویش با شِکوه ز بدبیاری خویش در هیئت روضهداری خویش ما آمدهایم یاری خویش
|
ای که مدهوش ز پیمانۀ هستی هستی تا بدانجا که رقیبان تو گیرند جواب اهل کرّوب به مدهوشیِ تو غبطه خورند عاشقان نامه سر راه گذارند ولی روی دستان تو آن نامۀ خونین ز چه روست سینۀ چاک تو سر مشق کلاس عشق است شاعری در صدف خویش روا نیست غلام |
|
تا کجا بر سر آن عهد که بستی هستی یا بدانجا که پذیرند شکستی هستی بیهُش از سُکر کدامین خُم هستی هستی آنکه تقدیم کند نامه دو دستی هستی تو که خود نامۀ معشوق به هستی هستی تو رهانندۀ عشاق ز پستی هستی در خط جبهه اگر قافیه بستی هستی |
مسیر روشن حق ، شاهراه عاشوراست که رکن عرش خدا ، قتلگاه عاشوراست |
|
|
|
|
|
به انتقام اگر صد جهان شود نابود هزار مرتبه کمتر ز آه عاشوراست |
چو نیست کل جهان خونبهای اصغر او وجود حضرت حق ، دادخواه عاشوراست |
|
|
|
|
|
تمام وسعت تاریخ اشک ، در یک قاب اگر چکیده شود ، در نگاه عاشوراست |
محل جمع تمام فرشتههای خدا به هر مکان و زمان ، وعده گاه عاشوراست |
|
|
|
|
|
تمام زشتی و زیبائی بنی آدم به هر مقایسه در جلوهگاه عاشوراست |
غروب کرب و بلا ، آخرین دَم خلقت طلوع جلوۀ خلقت ، پگاه عاشوراست |
|
|
|
|
|
اگرچه « فلسفه » این نکته را نمیفهمد که عرش غیب به فرمان شاه عاشوراست |
ولی مشاهده کرده هزار و یک اعجاز که کمترین اثر کارگاه عاشوراست |
|
|
|
|
|
پس از حسین هر آن هیئتی که در دوران به نام حق زده پرچم ، سپاه عاشوراست |
علم به دوش و جلودار و ساقی احرار در اوج ظلمت تاریخ ، ماه عاشوراست |
|
|
|
|
|
دلی که ســـوختـــه از داغ کربلا ، باری همیشه تا به ابد در پناه عاشوراست |
تمام عرش غلامان حضرت اویند که دیدهاند جنان ، خیمهگاه عاشوراست |
|
|
|
|
|
حسین در دل تاریخ میزند فریاد: مسیر روشن حق ، شاهراه عاشوراست |
|
|
|
|
|
|
|
ای دلت در نگاه مولا ، غرق تا ببوسد لب تو را دریا ای مسیحای باغ مریمها تا فرو رفت دست تو در آب تا فرو ریخت دست تو آن آب تا نگاهی به خیمه افکندی تیر دشمن امید گلها چید در دل قطرهای ز اشک تو تا گذشتی ز «آب و خود» از نیل در عزای تو ، سیدالشهدا قلب امالبنبن ز تو شاد است نیست اغراق ، مدح تو مولا گفته سجاد ، مدح تو ؛ او که هر شهیدی، به غبطه، مبهوت است گرچه دنیا تو را نمیفهمد ای (غلام) آنچه آرزو داری |
|
در نگاه تو گشته دریا ، غرق گشت در جرعۀ تمنا ، غرق خیمه شد در عطش ، سراپا ، غرق شد عطش در فرات لبها ، غرق آب شد تا ابد به رؤیا ، غرق در نگاهت شدند گلها ، غرق گشت در آن دو چشم زیبا ، غرق گشت نوح و سفینه ، یکجا ، غرق در کَفَت گشت نیل و موسی غرق گشت با زینب شکیبا ، غرق چون شدی در رضای زهرا ، غرق شد حقیقت به عمق معنا ، غرق بوده خود در مقام اعلی ، غرق در مقام رفیع سقا ، غرق در وفای تو گشته دنیا ، غرق شد همه در دعای مولا ، غرق |
زبانحال حضرت زینب با امام مجتبی (ع)
برادر جان، حسن، باز آی و قاسم را تماشا کن تو که تنهاترین سردار دین مصطفی بودی حسینم روزگاری بوده سرباز و علمدارت امام عصر او بودی ، ولیِّ امر او بودی حسن جان جای مادر بوسه باران گلویش را اباالفضلم ندارد حکم جنگیدن در این میدان تو کوه صبر بودی و نبود ایوب شاگردت چهل دریا مصیبت پیش رو دارم برادر جان |
|
نظر با فخر بر این نوگل زیبای رعنا کن بیا اینک دمی سربازهایت را تماشا کن بیا بر جای او بنشین و او را باز سقا کن بیا مأموم حود را راهی محراب اعلی کن بیا اقدام قبل از زینب و شمشیر اعدا کن بیا آتشفشان خشم سقا را شکوفا کن بیا ای هادی من، خواهرت را هم شکیبا کن بیا از جام صبر خود به من یک جرعه اعطا کن |
عاشورای 1422 زرقان
ظهر عاشورا که قاسم چون گل سرخ بهاران زنده شد یاد حسن ، تنهاترین سردار عالم نوجوانی سرو قامت ، جلوۀ زیبائی حق دشمنش زد طعنه و خندید بر قاسم ولیکن کُشت چندی از لعینان را به چالاکی چو حیدر تا اصابت کرد بر او نیزهها از پشت و پهلو پیکرش شد پاره پاره زیر سُمهای ستوران تیرباران گشت بابایش حسن بعد از شهادت آمدش مولا به یاری مثل شاهین شکاری قامت مولا شکست از داغ او چون داغ اکبر از عسل شیرینتر آمد بهر او شهد شهادت وه چه دلسنگیم ما ، در وصف قتل آل طه عزم قاسم تا ابد سرمشق عشق هر جوان شد بارالها در عزای جانگداز آل زهرا |
|
شد سواره عازم پیکار با شیطانتباران در دل مولای مظلومان و خیل جاننثاران لالهای لب تشنه از نسل رشید شهسواران رزم او لرزاند پشت لشکر آن فتنه کاران تا به حیلت دورهاش کردند خیل نابکاران سرنگون شد قامت رعنای سرو لالهزاران تیر و سنگ و نیزه میبارید بر او مثل باران شد ولیکن قاسمش قبل از شهادت تیرباران تا در آغوش عمو جان داد و شد از کامکاران شد ز نو برپا عزا در خیمههای گلعذاران داغ او اما زد آتش بر دل کوثرتباران معذرت خواهیم، باری، از امام روزگاران لشکر «فهمیدهها» هستند مهدی را ز یاران نام ما را در دو عالم ثبت کن از سوگواران |
در رثا و تعزیت حضرت عبدالله ابن حسن ابن علی (علیهم السلام)
تا حسین افتاد از زین بر زمین گرد و خاک از عرصه بر شد تا سما از سوار و از پیاده دور شاه حلقۀ چرخان گرداب عدو ناگهان شد آخرین یاور پدید بی سلاح و بی زره مانند ماه با تکاپو سیل دشمن را گسست صورتش مانند گل افروخته با نگاهی غرق اشک و غرق آه بی رمق ، مولا در آغوشش گرفت تا نگرید او ، عمو لبخند زد یافت آرامش در آغوش عمو عرش از پیوندشان در گُل نشست خواست دشمن تا جدا سازد ز هم گفت من هرگز نمیگردم جدا خشم دشمن شعلهور شد زین پیام کرد عبدالله جانش را سپر مثل باران بر گل باغ وجود گرچه دستش شد جدا از تیغ کین عاقبت مثل گلی خوش رنگ و بو زنده شد با داغ او داغ حسن |
|
شد میان دشمنان مثل نگین در حرم شد ماتم عظمی به پا حلقه زد سیل سپاه دل سیاه تنگتر میشد دمادم گرد او نوجوانی سوی مقتل پر کشید با شتاب آمد به سوی قتلگاه تا در آغوش عمو چون گل نشست از عطش ، گلگونههایش ، سوخته خیره شد بر پیکر و رخسار شاه بوسهای خونین ز گیسویش گرفت بر هراس و وحشت او بند زد مثل گل چسبید بر دوش عمو دشمن از لبخندشان در هم شکست غنچه را از سینۀ گل ، بیش و کم از عمویم ، ای لعینان دغا خیل دشمن حملهور شد بر امام در دفاع از زادۀ خیرالبشر سنگ و تیغ و نیزه میآمد فرود او نشد اما جدا از شاه دین گشت پرپر او در آغوش عمو در دل آن شاه بی غسل و کفن |
در دشت عشق، بال گرفته دلم چو طیر روحم پریده از قفس تن چو جبرئیل جسم هزار پارۀ ارباب بی کفن سوزنده است آتش و تاراج خیمهگاه زهرا ز عرش سوی تنور است ، نوحهگر احمد میان اشک به تحسین گشوده لب گوید درود بر وهب و قیس و حنظله یا رب برای یاری موعود اهلبیت |
|
تا عرش و فرش را کند از روی نیزه، سیر تا بر فراز نیزه ببوسد سر شُبیر* در زیر نعل نو شده بسمل بسان طیر سوزندهتر ولی به حریمش نگاه غیر مریم نزول کرده ز جنت به کنج دیر بر نصر و حُرّ و عابس و ضرغامه و زُهیر هم بر حبیب و مسلم و هم جُندب و بُریر ما را به حق فاطمه کن عاقبت به خیر |
* شُبر و شبیر نام پسران جناب هارون (برادر حضرت موسی ع) بوده و پیامبر اسلام (ص) نوههای خود را به دستور خداوند به نامهای فرزندان هارون که جانشین حضرت موسی بوده نامیده است. شُبر و شبیر در زبان عبری همان معانی حسن و حسین را در زبان عربی دارند.
از حضرت زینب کبری دو جمله پس از عاشورا نقل شده که تاریخ را به حیرت واداشته است: جملۀ اول بعد از شهادت جانگداز امام حسین، که حضرت زینب به جای اظهار عجز و ضعف، مقتدرانه فرمود: اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان، (توجه کنید به کلمۀ قلیل) یعنی خداوندا این قربانی اندک را از ما بپذیر، و جملۀ دوم در پاسخ به ابن زیاد ملعون که در کاخ کوفه به او گفت: دیدی که خداوند با برادر و خاندانت چه کرد؟ و حضرت زینب عارفانه در پاسخ او فرمود: مَا رَاَیتُ إِلاَّ جَمِیلا ؛ یعنی جز زیبایی چیزی ندیدم.
کُند چگونه تحمل ، جناب زینب کبری مگر که جوشن صبر خداست بر دل زینب پس از فراق نبی، داغ سرخ محسن و مادر رسید بر دل او باز هم مصیبت دیگر زنی که داشت به دل کوله بار داغ و مصائب به دشت کرب و بلا شد دوباره قسمت زینب اگرچه کرد فدای امام دین ، پسرانش نشست داغ عزیزان نازنین برادر برادران همه در خاک و خون ، به عرصه، شناور چو دید بر سر نیزه سر برادر خود را گرفت پیکر مولا و بوسه بر رگ او زد کشید آه جگرسوز و گفت: بار خدایا پس از خزان مصائب، روان به کاخ ستم شد چه دید زینب از این حجم داغ و ماتم و هجران؟ فقط امام زمان عارف است بر حق زینب |
|
هجوم اینهمه داغ و غم و مصیبت عظمی که مثل کوه احد ، گشته داغدار و شکیبا نهاد بر دل آن نازنین ، تمام آتش دنیا ز هجر و داغ حسن ، آن امام مضطر و تنها به سرزمین بلا ، شد ز نو به داغ ، مهیا کنار داغ و عطش ، آتش و شماتت و یغما نکرد شِکوه ز قسمت ، نکرد شیون و غوغا به قلب مضطر او یک به یک ، ز فتنۀ اعدا به روی نیزه ولیکن سر مطهر آنها بسوخت نالۀ جانسوز او بهشت و عالم بالا به جای خاتم پیغمبران و حضرت زهرا قبول کن ز کرم این قلیل فِدیه تو از ما شکست پشت ستم را به چند خطبۀ غَرّا خدای داند و بس معنیِ «رَایتُ جمیلا» که هست صبح و مسا نوحه خوان زینب و مولا |
دوباره غمت در دلم پا گرفته شده غرقِ آتش دلِ ناشکیبم شکیبائیات را نباشد بدیلی بمیرم ز رنج تو در شام ویران
جسارت شده بر تمام رسولان پلیدی که در بزم عیش و شرابش زده چوب بر رأس خونین بابت خرابه نشین گشتهای در اسارت رقیه فتاده به دامان زینب تمام حرم در عزای رقیه چه گویم ز بیحرمتیهای قومی شده سینۀ آسمان ارغوانی چه گویم ز غمهای شام سیاهی چگونه نسوزم ز حجم غم تو
|
|
و آتشفشان در دلم جا گرفته که دامان یاری شکیبا گرفته که صبر خدا با تو معنا گرفته که طاقت ز قلب تو مولا گرفته که بر جایشان فاسقی جا گرفته شکیب از دل آل زهرا گرفته که صبر از دل آل طه گرفته و زنجیر بر گردنت جا گرفته در آغوش چون رأس بابا گرفته به لب ذکر امابیها گرفته که جشن و طرب در مُعَزّی گرفته ز آهت که در عرش اعلی گرفته که در خاطرت رنگ یلدا گرفته که یک ذرهاش در دلم جا گرفته |
ای مشک نریز آبرویم ای مشک اگرچه عرصه تنگ است جنگ است و تمام همتم جنگ سربازم و غم نمیشناسم هر جا که وظیفه جبهه بگشود امروز که در دلم خروش است هم حامی حامیان دینم امروز که دیدهام پر اشک است ای مشک کسی ندیده از ناس اینک بشنو تو التماسم اشکم که چکیده فرات است آبی که به سینهات نهان است سیراب ز آب خوشگواری انــگیـــزهی آفرینــــــش آب این آبروی من است در تو افلاک ، سبو ، گرفته سویم بی آب اگر روم ؛ دمادم ای آب که اینچنین روانی کابوس عطش بهانه باشد از دید کسی که عشقباز است مولا که ندارد آب اکنون گر امر کند به هر سحابی اما نه ز ابر ، بار خواهد لب تشنه اگرچه دختر اوست آندم که سکینه مشک آورد تا دیده به دیدهی ترم دوخت اینک من و خاطرات آن اشک اینک منم و هزار دشمن افسوس که من گناه کردم هر چند که آب را نخوردم این دست ز تن بریده بادا کفاره لمس آب این است یارب نشود خجل بمانم بگذار که تشنه کام باشم |
|
بر باد مده تو آرزویم بی آب رَوَم به خیمه ننگ است سربازم و استطاعتم جنگ از کشته شدن نمیهراسم شمشیر به دوش عهدهام بود ای مشک دو عهدهام به دوش است هم ساقی چند نازنینم بر دوش دلم لوا و مشک است در رزمگه التماس عباس دارم ز تو پاس ، دار ، پاسم پنهان شده از مخدرات است رشک لب آسمانیان است اما ز حرم خبر نداری آبی است که در تو هست بیتاب ایثار خلاصه هست در تو بر خاک نریز آبرویم باید ز خجالت آب گردم امروز چو من در امتحانی حیثیت تو نشانه باشد کابوس، حقیقتی ، مجازست دارد سر عشقبازی خون بارد به زمین شراب نابی لب تشنه لقای یار خواهد این آب صداق مادر اوست با دیدهی پر ز اشک آورد از آتش آه ، هستیام سوخت اینک منم و فرات ، ای مشک هم تو هدف شراره هم من بر آب روان نگاه کردم کف در خُنکای آب بردم از حدقه برون دو دیده بادا خوش باد که عاشقی چنین است تا حشر شکسته دل بمانم مقبولترین غلام باشم |
طبعم به ولای آن دو لبخند ماندهست هنوز بر لب طَف بر صورت خونگرفتۀ عشق لبخند حسین و خندۀ جُون* در خرمن اشتیاق عرفان هر لحظه قیامتی است بر پا بس کشته که غرقه خون فتاده من پیرو مذهب جنونم غلتیده به خون هزار ساقی شد فلسفه گنگ و مات و مبهوت خاصان و مقربان درگاه جاری است تبسم خداوند سهل است هزار بار مردن از قدرت این جهان برون است مولا، صله بر (غلام) داده ست یارب بچشان تبسم خون |
|
شد نغمه سُرای آن دو لبخند تأثیر صفای آن دو لبخند زیباست جلای آن دو لبخند عالم به فدای آن دو لبخند افتاده بلای آن دو لبخند در صحن و سرای آن دو لبخند در کرب و بلای آن دو لبخند مثل شهدای آن دو لبخند لب تشنه به پای آن دو لبخند در چون و چرای آن دو لبخند هستند گدای آن دو لبخند در آینههای آن دو لبخند هر دم به ازای آن دو لبخند تعیین بهای آن دو لبخند بی فاصله ، جای آن دو لبخند بر ما شعرای آن دو لبخند |
* در کربلا در اوج عطش و خون و مصیبت و حماسه، بین امام حسین (ع) و یکی از غلامان که در حال شهادت بود دو لبخند ردّ و بدل شد که به عنوان راز سر به مُهری در عالم عشق و شیدائی مستور ماند و هزارگونه تفسیر عرفانی از خود بر جای گذاشت. بعضی از منابع تاریخ آن غلام سیاه را «جون بر وزن عون» غلام ابوذر می دانند. آن دو لبخند هرچه هست نمایانگر یک ارتباطی عاطفی است بین یک «مولا و معشوق» و یک «غلام و عاشق». شعر فوق که تحت تأثیر آن دو لبخند سروده شده توصیف ناقصی است از آن جریان ناب عارفانه و عاشقانه و خالصانه و نه تفسیری بر آن و جای آن دارد که غواصان عشق مهدوی در ساحل زیبای آن دو لبخند به صید مروارید شیدائی خود بپردازند و به کشف جلوههای او بنشینند.
ای آبِروی کوفهی بی آبرو ، حبیب ای پیر پر طراوتِ خوش گفتگو ، حبیب |
|
|
|
|
|
نام تو چنگ بر دل عشاق میزند با آن مزاح و منطق و عهد نکو ، حبیب |
پرورده گشت روح تو در مکتب علی بودی هماره دشمن هر فتنهجو ، حبیب |
|
|
|
|
|
کوفه شکست عهد و وفای حسین و بست پیمان جنگ و فتنهگری با عدو ، حبیب |
بی آبروست کوفه و بد نام و زین سبب کمتر شدهست عزت آن جستجو ، حبیب |
|
|
|
|
|
با عاشقان کوفه نمودید جان فدا در یاری امام و هدفهای او ، حبیب |
مثل تو تا ابد گل سرخ دو عالمند از کوفه بس شکوفۀ خوش رنگ و بو حبیب |
|
|
|
|
|
در آن سیاه دورهی نیرنگ و اختناق بُردی به دوش بیرق حق کو به کو ، حبیب |
تا در نماز عشق کنی جان فدای یار با خون سرخ خویش نمودی وضو ، حبیب |
|
|
|
|
|
هستی تو چون ز پیرغلامان اهلبیت با ما حدیث غربت مولا بگو ، حبیب
|
|
|
|
|
|
|
اگرچه قلب مذهبها و ادیان اگرچه در عزای جانگدازش اگرچه کل عالم میفرستد اگرچه هر سلام و اشک و آهی ولی دارد تفاوت عشق شیعه سلام شیعه باشد همره لعن بدون لعنت و نفرین به دشمن پس از صد بار لعنت بر ستمگر بُود فرق دگر در عشق شیعه سلام شیعه غرق انتظار است |
|
بُود شیدای سالار شهیدان بُود هر عاقل آزاده ، گریان بر آن حضرت سلامی از دل و جان بُود سرشار از اجر فراوان در عالم با تمام عشق خوبان به عُمّال پلید قتل ایشان سلام شیعه دارد عیب و نقصان سلام آغاز گردد بر شهیدان که ممتاز است در تاریخ انسان برای منتقم ، در طول دوران |
حسین، سر داده چون بهر خدایش
خدا با انبیا و اولیایش چو باشد حضرت حق، خونبهایش
بُود پیوسته جاری فیض یزدان ندارد هیچ جائی گرچه رُجحان ولی هرجا به پا شد خیمههایش
به هرجا هیئتی با قلب خسته در آنجا مادر پهلو شکسته تشکر میکند در گریههایش
هزاران شعلۀ نفرین و لعنت به نزد حق، سلام و اشک امت که باشد وارث تیغ و لوایش
بُود هر هیئتی هرجا عزادار که در اردوی سقای علمدار و در هیــهات مِنــَّا الـذِلههـایش
به قربان حسین و کربلایش فدای عترت غم مبتلایش خداوندا به حق بچههایش
|
|
خدا ریزد دو عالم را به پایش عــــزادارند در ماتمســرایـــش به هر مجلس بُود صاحب عزایش
به زیر قُبۀ شاه شهیدان به این شش گوشۀ ایثار و احسان بُود یک گوشه از صحن و سرایش
پی ذکر مصیبت، تکیه بسته میان سوگوارانش ، نشسته ز عُشاق حسین سر جدایش
به جمع قاتلانش تا قیامت بُود با منتقم ، تجدید بیعت و باشد خیل شیعه، جانفدایش
زده سنگر علیه هر ستمکار کند مشق حماسه، مشق ایثار کند فریاد: حق اولیایش
که میسوزد دل عالم برایش که دیده بر فراز نی، نوایش ببخشا عاشقان با وفایش
|
ای آنکه نیست از تو در عالم غریبتر دشمن ندیده از نَسَب تو نجیبتر |
|
|
|
|
|
قرآن بخوان که داروی تسکین زینب است ای آنکه نیست از تو طبیبی طبیبتر |
در امتداد خون تو ای یار سرفراز از زینب تو نیست کسی باشکیبتر |
|
|
|
|
|
قرآن بخوان و معجز حق را عیان نما در دورهای که نیست از آن پر فریبتر |
از قصهی عجیب جوانمردهای کهف باشد به نی تلاوت قرآن ، عجیبتر |
|
|
|
|
|
یاران غار گرچه حبیب خدا شدند هستند یاوران تو زانها حبیبتر |
دنیا پر از فجایع خونین اشقیاست اما ندیده فاجعهای زین مهیبتر |
|
|
|
|
|
در حلقههای فتنهی بوجهل و بولهب آتش بپا نگشته از این پر لهیبتر |
مریم کنار زینب و عیسی کنار تو دینی ندیدهاند چنین بر صلیبتر |
|
|
|
|
|
«اَم مَن یُجیبِ» حضرت موعودِ منتقم هر لحظه میشود به اجابت قریبتر |
هر گوشه صد شهید مهیای رجعتند در انتظار یاری آن غمنصیبتر |
|
|
|
|
|
یا رب عطا نما به غلامان اهلبیت در باغ انتظار ، دلی عندلیبتر |
|
|
|
|
|
|
هرچند که یک جهان خرافه در طول قرون ، اگرچه بسیار خورشید نمیشود مُکدّر ما گرد و غبار روزگاریم نوری که به جا در عالمین است خورشید کجا و سیل ذرات؟ تاریخ ، اگر چو گردباد است گر دهر پر از خط و مسیر است خورشید نمیشود فراموش گر نوحه و رسم کل عالم یک نام حسین مثل خورشید گر کل جهان شود خرافات یک نام حسین در نهایت در سینۀ داغدار این فوج حتی اگر اینهمه خرافی است خورشید حقیقت حسینی هرچند که نور بی گزند است این نیست مجوز خرافات این حرف مجوز خطا نیست بایست همه به رسم زینب بایست بدون جهل و تحریف چون شور ، محرک شعور است یک بار در انقلاب ایران اندیشۀ نور بر ملا شد یک نغمۀ یا حسین زهرا در جنگ ، ز عطر نام عباس هرچند دوباره سیل تحریف لیکن بدرخشد آن ستاره هر جا که شهید ، پا گذارد گر دود شود جهان سراسر تا نور خدا به سینۀ داریم |
|
بر مرثیهها شده اضافه تحریف شده حدیث ایثار از گرد و غبار و دود و اخگر یک لحظه فقط حیات داریم خورشید حقیقت حسین است دور است حقیقت از خرافات اینجا که رسد خط مداد است خورشید ، شکست ناپذیر است با چند خط سیاه و مغشوش مغشوش و خرافه است و مبهم طاهر کند آن خطوط تردید دور است حسین ما ز آفات خنثی کند آنهمه جهالت انوار حسین میزند موج یک نغمۀ یا حسین کافی است کی تیره شود به شور و شینی طوفان خرافهها بلند است در نوحه و روضه و روایات تحریف و دروغ جز بلا نیست خورشید شوند در دل شب غمهای حسین کرد تعریف آئین وفا شعور و شور است خورشید حسین شد نمایان تحریف و خرافهها فنا شد شد باعث انقلاب دلها گل کرد هزار خیمه احساس رایج شده در نقاب تکلیف در لحظۀ امتحان ، دوباره تأثیر خودش به جا گذارد خورشید نمیشود مکدر ترسی ز خرافهها نداریم |
در ذبح گوسفند ، عربهای جاهلی چون گرگ میشدند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
اطراف صید خویش ، سوار و پیادهشان کِلزوزه میزدند ، عربهای جاهلی |
با سنگ و چوب و نیزه ، به یکباره ، حملهور بر صید میشدند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
تا رخ نمود نور محمد (ص) به امر وحی گشتند سربلند ، عربهای جاهلی |
فرمود : رو به قبله و سیراب سر بُرید صید اسیر بند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
فرمود : تیغ تیز بباید برای ذبح چون دید چون ددند ، عربهای جاهلی |
شاید که دیده بود در آفاق علم غیب بعداً چه میکنند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
شاید که دیده بود که روزی حسین را آنگونه میکشند ، عربهای جاهلی |
بر نعش صید ، اسب نراندند بعد قتل تا قبل از این گزند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
دردا به روی پیکر صد چاک شاه دین صد باره تاختند ، عربهای جاهلی |
آتشفشان عقده به گودال قتلگاه خالی نمودهاند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
آتش زدند خیمه به خیمه ، کتاب وحی پیک سقیفهاند ، عربهای جاهلی |
پاداش مهربانیِ پیغمبر خدا اینگونه دادهاند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
با نام دین ، به دین خدا حمله بردهاند تاریخ ممتدند ، عربهای جاهلی |
لرزید ساق عرش از این ماجرا (غلام) در جهل مطلقند ، عربهای جاهلی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
نزن ای بی حیا در پیش چشمان عزیزانش به چوب خیزران بر صورت و لبها و دندانش |
|
|
|
|
|
تو میدانی چه کس را کشتهای در روز عاشورا؟ کسی که بوده جبریل امین گهواره جنبانش |
خودم دیدم در آغوش نبی طفلان زهرا را که میبوسید و میبوئیدشان در بین یارانش |
|
|
|
|
|
خودم دیدم محمد میفشرد از شوق بر سینه حسین و مجتبی و زینب و کلثوم ، چون جانش |
خودم دیدم حسینش را به دوش و پشت پیغمبر حدیث «راکب و مرکوب» باشد شرح و برهانش |
|
|
|
|
|
همه دیدند در روز تَباهُل عزم احمد را که گلهای علی بودند زیب دوش و دامانش |
پیامبر بوسه میزد بر همین رأس و همین حنجر که افتادست در صحرا تن صد چاک و عریانش |
|
|
|
|
|
همین بانوی پر هیبت که دارد چون علی صولت خودم دیدم پیامبر بوسه میزد بر دو دستانش |
نزن دیگر تو با چوب جفا بر آن سر خونین ببین اهل و عیال مضطر و طفلان گریانش |
|
|
|
|
|
کجا باشد محمد تا ببیند جاهلیت را که کُشته بر لب آب روان ، لبتشنه ، مهمانش |
نه بوئی بُردهای از دین ، نه از آداب انسانی که حتی کُشتهای ششماهۀ گریان و عطشانش |
|
|
|
|
|
تو در بزم شراب آوردهای گلهای زهرا را که تا ثابت کنی هستی عدوی نامسلمانش |
شده در زیر هر معجر ، نهان، چندین زن و دختر ندزدیدهست چادر ، هیچ گبری از اسیرانش |
|
|
|
|
|
رها کن ای جفاپیشه عزیزان محمد را که هستند این عزیزان خدا ، آیات قرآنش |
خداوندا به حق حضرت سجاد و اشک او روا فرما به فضلت ، حاجت کل غلامانش |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بهار از روح تو گلبیزتر نیست بهشت و آنهمه گلهای قدسی توئی خون خدا در قلب هستی در اقیانوس خلقت ، هیچ موجی تو محشر کردهای برپا در عالم دریغ از حقکشیهای سقیفه امیر آبهائی ، گرچه از آن به امداد تو هیچ ابری ، پس از آن فشاندی هستیات را در ره دین برای رهروی و عشقورزی تمام ماسِوی باشد غلامت دوائی جز ظهور وارث تو |
|
گلستان از تو عطرآمیزتر نیست ز کوی تو عبیرآمیزتر نیست وجودی از تو روحانگیزتر نیست ز خون-موج تو طوفانخیزتر نیست ز عاشور تو رستاخیزتر نیست کز آنان هیچکس خونریزتر نیست لب خشک رضیعت* نیز تر نیست ز چشم شیعه ، بارانریزتر نیست جوانمردی ز تو گلریزتر نیست ز عرفان تو شورانگیزتر نیست که از این رتبه فخرآمیزتر نیست به درمانت شفا آمیزتر نیست |
* رضیع = طفل شیرخواره
یاسها و عباسها
صیقلی کردند روح داسها بود خشم داسداران ، تیزتر کینهها ، انبار شد بر روی هم منفجر شد در شب مرگ نبی شعله افکندند در گلزار وحی عرش اعلی سوخت در آه خدا دین، پس از حذف ولایت، تا ابد یاس ، پرپر شد ولیکن عطر آن جلوهی بی صبری و قهر خدا تا قیامت هیئت عباسها |
|
تا براندازند نسل یاسها از زبان خنجر و الماسها شد سقیفه ، مجمع آماسها عقدهی تاریخی خناسها از دیانت ، آن خدانشناسها سوزشی بالاتر از مقیاسها شد تجارتخانهی نسناسها منتشر گردید در احساسها شد عجین در فطرت عباسها پاسداری میکنند از یاسها |
گر دلت دارد هوای اهلبیت (ع) گر پی امنیت و آرامشی گر که داری میل نورانی شدن گر که میخواهی بنالی دمبدم گر که میسوزی و میسازی چو شمع گر که میخواهی ببوسی کعبه را گر که خواهی زائر احمد شوی گر دلت پر میکشد سوی بقیع گر که باشد در سرت شوق نجف گر که داری اشتیاق کاظمین یا اگر داری هوای سامره گر که هستی عاشق صاحب زمان گر دلت میل زیارت کرده است گر که میخواهی دهی یکجا ، سلام کن زیارت حضرت معصومه (س) را مرقد این نازنین دخت رسول * میشود واجب بهشت معرفت کن «زیارت» با کلام «جامعه»** این زیارتنامه در اوج ادب کن دعا تا حل شود هر مشکلی بهر مولایت دعا کن ای غلام |
|
یا که میجوید عطای اهلبیت(ع) جاودان ، زیر لوای اهلبیت (ع) چون ستاره در فضای اهلبیت (ع) مثل نی در نینوای اهلبیت (ع) روز و شبها در عزای اهلبیت (ع) در تقرب بر خدای اهلبیت (ع) در مدینه ، در سرای اهلبیت (ع) چون کبوتر در هوای اهلبیت (ع) یا وصال کربلای اهلبیت (ع) یا که درگاه رضای اهلبیت (ع) آخرین ماتمسرای اهلبیت (ع) وارث علم و صفای اهلبیت (ع) در تمام بقعههای اهلبیت (ع) بر تمام لالههای اهلبیت (ع) دختر مشکلگشای اهلبیت (ع) هست جمع روضههای اهلبیت (ع) بر تو از لطف و سخای اهلبیت (ع) کل گلهای خدای اهلبیت (ع) هست سرشار از ولای اهلبیت (ع) از تشیع ، با عطای اهلبیت (ع) این دعا باشد دعای اهلبیت (ع)
|
* مضمون این بیت ، حدیثی است از امام صادق (ع)
** منظور زیارت جامعه کبیره است که از امام هادی (ع) نقل شده و علاقمندان و عاشقان اهلبیت میتوانند اهمیت آن را در صدر همان زیارتنامه در مفاتیح الجنان بخوانند.
مزد هر بیتی برای اهلبیت (ع) آن سرا باشد بهشت جاودان قدر آنها از بهشت افزونتر است گر صفائی هست در خلد برین برتر از عمر ابد در جنت است فاش گویم گشتهای مثل خدا حق تعالی از محبت ریخته عشقِ خود را با جنان سودا مکن باش مانند سبکبالان عرش گر که شعری گفتهای در مدحشان صاحب یک خانه هستی در بهشت تا زمانی خانۀ تو مال توست گر شوی خارج ز بیتت ، گشتهای گر که بگریزی ز بیت خویشتن تا ابد مهمان پذیری میکند در گدائیها به کم قانع مشو آزمایش میشود در روزگار میشود تقسیم در اهل ولا هست مفتاح تمام مشکلات شعر تو مقبول مولا شد (غلام) |
|
هست بیتی در سرای اهلبیت (ع) یا همان صحن و سرای اهلبیت(ع) چون بنا گشته برای اهلبیت (ع) هست تنها از صفای اهلبیت (ع) لحظهای تحت لوای اهلبیت (ع) گر تو هم داری ولای اهلبیت (ع) هر دو عالم را به پای اهلبیت (ع) کن تو سودا با خدای اهلبیت (ع) چون کبوتر در هوای اهلبیت (ع) یا شنیدی در عزای اهلبیت (ع) مطمئن شو بر عطای اهلبیت (ع) کاندر آن باشی گدای اهلبیت (ع) خارج از دولتسرای اهلبیت (ع) بیت میماند برای اهلبیت (ع) بی تو ، آن مهمانسرای اهلبیت (ع) کن طلب تنها رضای اهلبیت (ع) هر دلی شد مبتلای اهلبیت (ع) ذرههائی از بلای اهلبیت (ع) در یدِ مشکل گشای اهلبیت (ع) چونکه شد مدح و ثنای اهلبیت(ع) |
مصادف با شب شهادت امام زین العابدین(ع) - قم - 25 / 11 / 85
خون تو هنوز در لحد میجوشد سبـزینۀ آزادگیات در دل دهـر نامت ادب نهــفته را روشــن کرد
نام تو به یک لحظه در اندیشه حُر
هرچند محبتی نه در خور داریم داریـم ولای مـادرت یـا مــولا
|
|
از خاک تو گل سبد سبد می جوشد مـاننـد بـهار ، تا ابـد میجــوشـد
ابهـام هـزار گـفـته را روشـن کرد خورشید به خاک خفته را روشن کرد
با عشق تو در سینۀ خود دُر داریم این است شباهتی که با حُر داریم
|
عشق من ، آرمان هر هیئت وصف معشوقهای من جاریست عاشقم بر حسین و اصحابش بر سر و سینه میزدم ایکاش میشود وصف تازهای از یار دوست دارم که ذره ذره شوم تا که در هر مکان شوم از عشق تا که از دست، جلوهای ندهم بشنوم شرح کل اوصافش بودم ایکاش همزبان همه کاش میشد عیان ببینم من دوست دارم ز داغ جانسوزش کاش با صد هزار چشمۀ اشک تا که با اشک خویش میشستم کاش میشد که بغض سنگینم سجده در خون خود کنم ایکاش هست حُبُّالحسین در دوران دستها یاور علمدارند دست یعنی به منتقم «لبیک» هست در امتداد عاشورا ساقی تشنگان کرب و بلاست هست در مجلس عزای حسین تا دهد رُقعهی شفاعت خود پایگاه فرشتگان خداست با شهادت همیشه مأنوسند میدرخشد شمایل شهدا راه سرخ حسین میپویند هست هر شیعهای غلامِ حسین روح قرآن که حضرت مهدی است هست قرآن پاره پاره، حسین انقلاب و دفاع ما دارد روح پیغام زینب و سجاد عزت نفس و عشق و حقطلبی روح سرخ مقاومت جاری است شعر سرخ قیام میجوشد روضه یعنی حضور و بیداری روضه بشکسته است در تاریخ بینهایت روایت از ایثار هست قلب طپنده تاریخ روح دشمنشناسیِ هر عصر جاننثاران صاحب عصرند هفت دریا حماسه میجوشد در ره کشتی نجات بشر نسل در نسل میرود بر دوش بارالها به ما عطا فرما هست از خود گذشتن و اخلاص بودم ایکاش هر مکان و زمان هست درمان و مایهی برکت بر روان گذشتگان صلوات
|
|
آرمانم ، کیان هر هییت از لب ذاکران هر هیئت مثل پیر و جوان هر هیئت بین دلدادگان هر هیئت هر زمان در بیان هر هیئت تا رَوَم در مکان هر هیئت زائر آستان هر هیئت از پیام و بیان هر هیئت از پیام آوران هر هیئت تا بفهمم زبان هر هیئت سنت بانیان هر هیئت خون بگریم میان هر هیئت میشدم میهمان هر هیئت روز و شب آستان هر هیئت بشکفد در خزان هر هیئت در نماز و اذان هر هیئت روح آتشفشان هر هیئت در لوا و نشان هر هیئت : بیعت جاودان هر هیئت حرکت کاروان هر هیئت دیدۀ خونفشان هر هیئت فاطمه ، میزبان هر هیئت بر همه عاشقان هر هیئت پهنهی کهکشان هر هیئت رود دریادلان هر هیئت در دل آسمان هر هیئت جمع آزادگان هر هیئت در مرام و کیان هر هیئت هست آرام جان هر هیئت قاری خونفشان هر هیئت ریشه در بوستان هر هیئت هست بار گران هر هیئت خفته در داستان هر هیئت از لب ذاکران هر هیئت از دل شاعران هر هیئت در صف دوستان هر هیئت جبههی دشمنان هر هیئت خفته در روح و جان هر هیئت سینهی جمکران هر هیئت هست راز نهان هر هیئت در جهان، یاوران هر هیئت در دل پر توان هر هیئت میوزد بادبان هر هیئت پرچم حق ، میان هر هیئت نیّت خالصان هر هیئت عرصهی امتحان هر هیئت جزو جاروکشان هر هیئت نذری و آب و نان هر هیئت هم، بر آیندگان هر هیئت |
جدا گشته ز پیکر هر دو دستم و از بی دستی خود در شکستم هنوز اما به فکر چاره هستم که مشکم را رسانم سوی یارم
به مشکم میبَرَد ماء مَعین، رشک ولی صد پاره شد از تیر، این مشک و افتاد از نگاهش ، آخرین اشک که آتش زد به روح بیقرارم
خدایا باز کن چشم ترم را که بینم بار دیگر سرورم را رها کن در همین جا پیکرم را که تا روز قیامت شرمسارم
|
پیاده بین خیل دشمنانم و خود را سوی خیمه میکشانم که آبی بر عزیزانم رسانم ولی دشمن گرفته در حصارم
برادر جان بیا تا بار دیگر ببوسم دست و پایت را چو نوکر اگرچه شرم دارم تا به محشر ولی راضی شو از این کارزارم
|
آنکس که گل و آب تو آمیخته ، عباس نامت شده بی پرده بلای دل عشاق حق ، نور دلارای تو را در شب تاریخ پیغمبر عشاقی و دین تو بُود عشق در مذهب شیدائی تو گشته گرفتار شیدای تو فارغ بُود از دوزخ و فردوس هرکس شده شیدای تو، از خویش گذشتهست چون شکر نمائیم از این فخر که ایزد |
|
در دشت جنون بذر غزل ریخته ، عباس هر دل نگری با تو در آمیخته ، عباس در آینۀ عشق برانگیخته، عباس شیدای تو ، دیوانه و فرهیخته ، عباس قلبی که ز هر فلسفه بگریخته ، عباس چون در غم تو از همه بگسیخته ، عباس چون خون تو با عشق در آمیخته ، عباس در فطرت ما داغ تو را بیخته ، عباس |
چراغان شد دل ویران زینب برای بوسه بر حلق بریده چنان دارد عطش بر این ملاقات کمی خشت و کمی خاک و کمی کاه فشرده شمس خونین را به سینه شده ویرانه، شرق آفرینش خرابه نیست، اینجا عرش اعلی است تمام عرشیان وصلند با او خرابه گشته اردوی ملائک بجز زیبائی از این بزم خونین رقیه دعوت از بابا نموده که بابا پاک سازد با محبت رقیه بهر بابا قصه دارد کجا باشد عمویش تا بیاید اباالفضل وفادار و دلاور همو که با ادب پیوسته میگفت: رقیه دعوت از بابا نموده پدر تا رفت در آغوش دختر تن بی جان او با رأس بابا فکنده شور و شیون در سماوات ولی با این همه داغ جهانسوز بساط ظلم را کوبیده در هم نمیگنجد غمش در سینۀ دهر چو حق بی پرده در عرش دل اوست |
|
حسین امشب بُود مهمان زینب دوباره بر لب آمد جان زینب که با سر آمده جانان زینب شده تنها سر و سامان زینب که باشد باعث درمان زینب که گشته نور حق مهمان زینب خدا گل کرده در ایمان زینب شده روحالامین دربان زینب برای سجده بر پیمان زینب ندیده ، دیدۀ گریان زینب که باشد باز پشتیبان زینب گلاب اشک از چشمان زینب ز درد و غصه و هجران زینب دمی در کلبۀ احزان زینب که بوده خادم و دربان زینب که من هستم بلاگردان زینب که تا جبران کند احسان زینب فزون شد آتش سوزان زینب فتاده هر دو در دامان زینب مصیبتهای بی پایان زینب ندیده هیچکس خِذلان زینب سخنهای پر از طوفان زینب بُود عقل بشر حیران زینب بُود افلاک در فرمان زینب |
ما جان نثارانِ حریم وحی و دینیم ما ارث داریم از دو سو جنگاوری را ما نوکران زادۀ زهرا ، حسینیم مادر به ما درس وفا و عشق آموخت مادر، کنیزی کرد بر کلثوم و زینب هرچند در جنگاوری مشهور دهریم پیوسته شاگرد کلاس وحی بودیم در قلبمان آتشفشانها میزند موج امروز روز انتقام خون زهراست مولا اگر رخصت دهد ، با قتل کفار با حمله، شام و کوفه، میکوبیم در هم مولا ولیکن ، آب میخواهد ز عباس |
|
ما پیشمرگان حسین دلغمینیم فرزندهای حیدر و امالبنینیم هرچند از نسل امیرالمؤمنینیم در عرصۀ عشق و وفا بی جانشینیم ما نیز نوکرهای آن دو نازنینیم در اجتهاد و علم اما برترینیم عمریست از گلزار قرآن خوشه چینیم چون رازدار خاطراتی آتشینیم عمریست بهر این دقایق در کمینیم بر موج اقیانوسی از خون مینشینیم فتحالفتوحی حیدری میآفرینیم تا ما ره صبر و رضا را برگزینیم |
کربلا وعدهگاه حضور است کربلا بر بلندای هستی نزد او فکر کوتاه انسان نور هرگز نمیمیرد اما کربلا ، چون بلوری که در آن برترین جلوۀ کربلائی کربلا مقتل نور حق نیست عکس زیبای حق کرده ظاهر کربلا نیست شهری زمینی کربلا نیست جای توقف ججججج |
|
عرصۀ عشق و ناز و سرور است مثل هیمالیای غرور است مثل یک ریگ در کوه طور است منکسر در سرشت بلور است عشق تابیده ، منشور نور است جلوۀ انتظار و ظهور است مقتل زرّ و تزویر و زور است کربلا کارگاه ظهور است کوثرستان عرفان و شور است کربلا راه سرخ عبور است جججج |
با کوله باری از غم و اندوه جانگزا از پشت ناقهها همه مانند برگها هر یک پی مزار شهیدی به جستجو «هذا حسین» ، یک نفر این را بلند گفت زنها و بچهها ، همه دنبال زینبین زینب فتاد بر سر خاک برادرش باران اشک و بوسه بر آن خاک شد روان گفت ای عزیز فاطمه، ای شاه تشنه لب در امتداد راه تو ویران نمودهایم اما سراغ دختر خود را ز ما مگیر جان داده است «اُم ابیهای تو» به شام پشتم شکسته است ولی ایستادهام |
|
برگشت کاروان اسیران به کربلا یکباره ریختند بر ایوان کربلا با چشم خونفشان و دلی غرق غصهها زینب دوید مویهکُنان سوی آن صدا سوی مزار نور دویدند با عزا با اشک و آه و نوحۀ سرخ اخا اخا از چشم کاروان عزادار و مبتلا ای آنکه خونبهای تو باشد فقط خدا با صبر و با پیام رسا، کاخ اشقیا شرمندهام که نیست رقیه میان ما گردیده دفن گوشۀ سرد خرابهها تا آخرین نفس به هواداری شما |
آه زینب ، این خزان چندم است آن دل نازک چه کوه آتشی است آه ، آه ای میزبان داغها خیمه خیمه در دلت آتش بپاست آسمان ، کوتاهتر از آه تست آه زینب ، ای امانتدار وحی |
|
کربلایت امتحان چندم است این عزا ، آتشفشان چندم است این برادر ، میهمان چندم است مرغ حق در آشیان چندم است صبر تو تا آسمان چندم است شام تو ، بار گران چندم است |
اگرچه غرق خون شد پیکر تو ولی از اقتدار خواهرانت |
|
و دشمن زد به نوک نی سر تو نشد غارت حجاب لشکر تو |
دل سبزِ زیارت را شکستی زدی تا بوسه بر حلق بریده |
|
تو قانون عیادت را شکستی تو پشت استقامت را شکستی |
به سر آمد شب تارت ، رقیه سرت ای نازنین از خاک بردار سر او را به دامن گیر و برگو به او که بر دو پایت بوسه می زد ز نو شیرین زبانی کن برایش ولی چندان مکن زاری که دشمن ببوس اما نه آن رگهای خونین |
|
پدر آمد به دیدارت ، رقیه که شه آمد به دربارت ، رقیه کمی از رنج بسیارت ، رقیه نشان ده پای پر خارت ، رقیه که دارد میل گفتارت ، رقیه دهد با طعنه آزارت ، رقیه که میمیرد پرستارت ، رقیه |
سلام بر تو برادر که شد به نیزه سرت به پیشواز عزیزان خود بیا مولا اگرچه همسفرم بودهای تو با سر خود ولی بیا و شنو شرح صبر و هجران را به هر دیار چنان شورشی بپا کردیم فکند رعشه به دربارهای کوفه و شام ولیک ظلم خسان بی شماره از حد بود کنون بیا و ببین بعد اربعینی غم سکینه آب برایت به هدیه آورده ولی نگیر سراغ از رقیه، مادر خود چه خارها که کشیدم ز پای همچو گلش سلام حق به تو و یاوران مقبولت |
|
و شد اسیر خسان اهلبیت خونجگرت که بازگشته جگرگوشههای تو به برت و نیک با خبری از حریم دربدرت که کرده پیر و نزار و شکسته، همسفرت که شد زمانه خبر از قیام پُر ثمرت خروش و خطبۀ افشاگرانۀ پسرت ز ضرب و شتم و جسارت به آل خوش گهرت
«شکسته-بال و پران» حریم منتظرت که سوخت وقت شهادت ز تشنگی جگرت که پر کشید، چو دشمن به او سپرد سرت چه قصهها که نگفتم ز مادر و پدرت همیشه لعنت حق بر عدوی بد سِیَرَت
|
در عشق آتشین تو دیوانهام ، حسین هر جا دلی به یاد تو آتش گرفتهاست بی عشق ، زندگانی دنیا ، جهنم است آب حیات میچکد از کام تشنهات نام تو رمز سرخ عبور از مذلت است هرجا که نوکران تو مجلس گرفتهاند بی عشق، کربلای تو معنا نمیشود من از عطای خانۀ تو بهره میبرم |
|
با غیر عاشقان تو بیگانهام ، حسین بر گِرد آن ز عشق تو پروانهام ، حسین پر کن ز عشق ، ساغر و پیمانهام ، حسین قدری از آن بریز به پیمانهام ، حسین بنما عطا ، تو ذکر مُجدّانهام ، حسین در آن بهشت، سائل پر چانهام ، حسین وسعت بده به حجم غزلخانهام ، حسین زیرا غلامزادۀ این خانهام ، حسین |
روح تو در زمان نمیگنجد جلوۀ کامل خدائی تو هیچکس وسعت تو را نشناخت حق تو مثل حق ربّ جلیل داغ هفتاد و دو ستارۀ تو تو غریب همه زمانهائی شرح تو جز به اشک ممکن نیست ای حسین ای حقیقت باقی |
|
هستیات در مکان نمیگنجد عرش در خاکدان نمیگنجد در زمین ، آسمان نمیگنجد در دل بندگان نمیگنجد در دل کهکشان نمیگنجد داغ تو در جهان نمیگنجد وصف تو در بیان نمیگنجد حق تو در گمان نمیگنجد |
میبرند اهلبیت فاطمه را میشود غرق شور و جشن و نشاط شده از ضرب تازیانه کبود چون اسیران زنگبار و روم کهنه و مندرس ، لباس همه سوخته چهرههای چون گلشان مرد و زنهای کاروان با هم خیل زنها اسیر و در زنجیر گشته گلهای باغ پیغمبر نیست غیر از شماتت و سیلی گرچه هستند اسیر و در زنجیر دشمن از اقتدار و صولتشان بعد جشن و سُرور در هر شهر چونکه زینب خطابه میخوانَد میشکوفد سرشک منتقمین میکند گل قیام خونخواهان گر نبودند زینب و سجاد شد ز ایثارشان ولی زنده بر اسیران اهلبیت ، درود خون به شمشیر می شود پیروز |
|
مثل ماه و ستاره ، شهر به شهر با نوا و نقاره ، شهر به شهر جسم نوباوهگان پیغمبر بسته زنجیرشان به یکدیگر پایشان پُر ز تاول و پینه از لهیب حرارت و کینه مینمایند راه غم را ، طی راس مردانشان ، همه ، بر نی زرد و پژمرده از شرار ستم بر دل دغدارشان ، مرهم کرده گل ، در وقارشان ، عظمت گشته خوار و ذلیل و بی شوکت میشود شور و محشری بر پا آتشین و رسا ، چنان مولا از بیانات زینب و سجاد گوشه گوشه به هر دیار و بلاد دفن میشد پیام عاشورا تا قیامت قیام عاشورا لعنت حق به قاتلان حسین این بُود درس جاودان حسین |
بجز نوای کربلا ، نوا ، سرم نمیشود به غیر کلبۀ علی نرفتهام به خانهای چو کودکی که مادرش، شده کفن کنار او نگو برو دوا طلب ، پی دوا نمیروم من اُمیام خدای من، بلد نیام رسوم را نه عارفم، نه زاهدم، نه شاعرم ، نه عابدم |
|
که داغ دارم و بجز عزا سرم نمیشود بجز سرای فاطمه ، سرا ، سرم نمیشود بهانه دارم و بجز بُکا سرم نمیشود که درد عشق دارم و دوا سرم نمیشود بجز حسینحسینحسین دعا سرم نمیشود غلام عشقم و بجز ولا سرم نمیشود |
این سیهپوشها سپیدارند همگی عاشقند و دیوانه قلبشان از سپیده روشنتر ذکرشان : یا حسین و یا عباس دسته دسته به هیئت سیلاب هیچ سدّی حریف آنها نیست طول تاریخ را قدم زدهاند عَلَمی را که بر زمین افتاد هر زمان در گذرگه تاریخ هر کجا ظالمی کند بیداد گر ستمدیدهای مدد خواهد این عزا نیست ، مشق ایثار است به هدفهای شاه مظلومان داغدارند و بیدل و گریان ساده با هر بهانه میگریند چونکه صاحب عزایشان مهدی است مدعی گفت: این سیه پوشان در جوابش غلام مولا گفت:
|
|
این سپیدارها عزادارند مست و شیدای یک علمدارند چونکه از آفتاب سرشارند کشتۀ عشق این دو دلدارند جاری از کربلای خونبارند خط شکنهای روز پیکارند سربــــداران کل اعصــــارند قرنها روی دوش خود دارند بذر سرخ قیام میکارند بر سرش آذرخش میبارند آن ستمدیده را مددکارند تکـــیهها جبــهههای ایثــارند در شعار و عمل وفادارند خشمناک و غمین و هشیارند مثل ابر سیاه پربارند با امام زمانه همکارند هیمههای سیاه و پرخارند این سیه پوشها سپیدارند... |
زبانحال حضرت اباعبدالله (ع) با حضرت زینب کبری (س)
بیا ای بعد زهرا ، مادر من بیا ای بعد قاسم ، بعد اکبر بیا ای بعدِ دست بوفضائل بیا ای آنکه بیپرواتری تو بگیر این کوله بار وحی بر دوش برای این وداع آتشین است توئی آنکس که تنها میتواند بپوشان بر تنم پیراهنی را چو برگردد ز میدان ذوالجناحم به آتش میکشد دشمن خیامم نه تنها گوشوار دخترانم مکن شیون که دشمن، شاد گردد تو میمانی و سجاد و اسارت ولی در عرش میافتد تزلزل هزاران رنج و غم در پیش داری |
|
بیا ای بعد بابا ، حیدر من یگانه حامی و فرمانبر من ز رود چشم خود ، آب آور من ز دریادلترین جنگاور من که شد وقت جدائی ، خواهر من که عمری بودهای همسنگر من بگیرد انتقام لشکر من که دارد عطر اشک مادر من بدان ، افتاده در خون پیکر من که میسوزد دل پیغمبر من که حتی میبرند انگشتر من چو دیدی بر فراز نی ، سر من و کاخ سبز خصم کافر من اگر از ناقه افتد دختر من و راه ناتمام احمر من |
آب ، از روبروی من جاریست گرچه در هم شکسته پیکر من تیرها بستهاند چشمانم من ولی پاسدار این مشکم بر زمین میخزم به صد امّید گفته بودم که آب میآرم بی امان سوی مشک و دندانم آبرویم ز مشک میریزد آه مولا ، مرا به خیمه نَبر |
|
بر زمین آبروی من جاریست سیل دشمن به سوی من جاریست
اشک خونین ز روی من جاریست که در آن آرزوی من جاریست تا حرم جستجوی من جاریست در حرم وصف خوی من جاریست سنگ و تیر عدوی من جاریست خون او از گلوی من جاریست که خجالت ز روی من جاریست
|
تا علی بر اسب بادپا نشست هم به قلب نیزههای دشمنان ابرویش دل اراده را شکافت هم به قلب نازنین اولیا نخل خاطرات کوفه قد کشید یاد خُلق و خوی سبز مصطفی در کنار آن نگاه جانفزا شد شبیه آیههای محکمات لحظهای ، نگاه رأفت پدر ناگهان علی بر اسب تیزتک جزر و مد ذوالفقار مرتضی در میان حملههای دیوها تا عَلَم بر اوج ادعا نشاند قامت رشید صبر خیمهها تشنگی و خستگی بهانه بود بوسۀ رضایت از «ولّی» گرفت آه ، آه از این مصیبت عظیم بیگناهی ای فلک، قسم به عصر آسمان سر ستمگری نداشت خنجری که در سقیفه تیز شد |
|
ناوکی به قلب نیزهها نشست هم به نیزههای آشنا نشست غمزهاش به سینۀ حیا نشست هم به قلب سنگ اشقیا نشست باز ، ماهِ مکه در حرا نشست نزد خشم سرخ مرتضی نشست هیبتی سترگ و جانگزا نشست مستند ، به بسط ادعا نشست در میان اکبر و خدا نشست هی زد و به ختم ماجرا نشست باز ، روی موج فتنهها نشست تیغ خشم او چو اژدها نشست عاشقانه ، در صف مَنا نشست همزمان به زانوی عزا نشست بهر اخذ بوسۀ بها نشست شاد ، در حریم کبریا نشست کاندر آن زمانه ، بی دوا نشست تیر کینه بر تو ناروا نشست این بلا ، نه از ره قضا نشست عاقبت به قلب کربلا نشست |
تقدیم به بزرگ بانوی شاهد ، حضرت زینب کبری (س)
ای بهار صفا خداحافظ بعد ازین هرچه جام میآید بعد ازین چار فصل پائیز است هر نسیمی که بعد ازین جاریست بعد ازین هر شکوفه میگرید کاروان فراق میآید آه آلالههای پژمرده از چه رو زرد و سرد و خاموشید آی گلها که سرخ رو رفتید آه ، آن زینب است پیشاپیش زینب است آنکه خسته میآید کوه را در سفر ندیده کسی کوه یعنی سکوت ، یعنی صبر روی آن قله ابر ماتم چیست آه بانوی من سلام سلام آه بانو ببین ، منم ، چاووش پشت دروازه آمدم ، خوشحال آمدم تا طنین در اندازم آه بانوی من نمیدانی همۀ اهل شهر آمدهاند آه ، امالبنین هم آمده است انتظاری که پشت دروازهست آه بانو، بگو چه سازم من آه ، ای زینت تمام عباد آه ، زیباترین پرستنده از غلامت سلام را بپذیر کفش ، چون تاج بر سرم بگذار آه مولا چرا تو تنهائی پس کجایند همسفرهایت آه مولا ، چرا پریشانی موج پیشانی تو غرقم کرد آه ، پیشانیات چه طوفانیست باز ، مولای من که تب داری وایِ من، بودهای مگر تو اسیر آه بانوی من چرا مولا آه حرفی بزن، دلم خون شد آن کبوتر که پیک این شهر است روزها در فدک پریشانست صحن چشمش پر است از زائر گرچه چشمش بدون گلدستهست آه ، دلواپسم ، دلم تنگ است آه ، بگذار تا ببوسم ، آه راستی کاروان مردان کو؟ نکند از پیِ تو میآیند؟ پس چرا هیچکس نمیبینم آه بانو ببخش ، گفتارم چه کنم ، چار فصل پائیزم آه بانو چرا چُنینی تو؟ لحظهای ساربان بِایست بِایست آه بانو دمی نظر کن نیک چه بگویم ، اجازه دارم من آه ، زینب تو را به جان حسین چه خبر شد؟ مگر که زلزله است این طنین صدای حیدر بود؟ وای بنگر ، غرور قله شکست وای خاکم به سر ، چه میبینم؟ نکند داغ دیدهای ، ای وای حرف مرگ است ، خاک بر دهنم آه آن اُم بی بنین آمد آه امالبنین چه میجوید؟ « آه زینب چه شد امامت ناس؟ من فدای حسین و دختر او آه ، آیا حمایتش کردند؟ پسرانم چگونه جنگیدند؟ ما ز نسل رشید شمشیریم اشک من از فراق ابنا نیست اگر از هر دو عین خونبارم وای ، بغض حرم شکوفا شد هر که از او سراغ میگیرد نیست جایز سکوت و خاموشی ارث اسلام احمدی دارم باز بغض بقیعیام گل کرد آه ، ای رعد ، سینه را بشکن آسمان ، ابر اشکبارت کو؟ آی کوه ستبر ، ویران شو قلههای بلند خم گردید آی ابر سیاه طوفان خیز آی طوفان صفیر را سر کن آی طوفان سکوت جایز نیست آی سر کن غریو استشهاد کمکم کن ز پای ، افتادم نخلهای مدینه سینه زنید آی اسلام افتخارت کو؟ آی گلدستهها یتیم شدید مادران ، انتظار پایان یافت بعد ازین چار فصل پائیز است آی مردان درنگ ، جایز نیست دلِ تنگم که سخت شیدائی |
|
تا قیامت تو را خداحافظ از خرابات شام میآید بعد از این هر گلی غمانگیز است حامل گردۀ عزاداریست باغ غم کوفه کوفه میگرید سرد و بی اشتیاق میآید نکند آبیارتان مرده چه غمی بر شما سیه پوشید از چه رو زرد باز میگردید یا که کوه تب است پیشاپیش یا که کوهی شکسته میآید قله را دربدر ندیده کسی قله یعنی قنوت کُه در ابر این سکوت مَهیب و مُعظَم چیست این منم من ، غلام ، غلام آه حرفی بزن ، نباش خموش شادمان ، آمدم به استقبال آمدم تا همه خبر سازم چه خبر هست از چراغانی قطرهها نهر نهر آمدهاند زوجۀ شاه دین هم آمده است مثل اشک سحر ، تر و تازهست نَرَوم شهر، یا بتازم من پدر و مادرم فدای تو باد آه ، ای بیریاترین بنده آه ، مولا (غلام) را بپذیر پای ، بر دیدۀ ترم بگذار مگر از کربلا نمیآئی کو برادر ، عمو و بابایت از چه رو میزنی به پیشانی بادبان را نثار فرقم کرد دفتر خاطرات بُحرانیست باز تاول به روی لب داری بوده بر گردنت مگر زنجیر بیقرار است و بیدل و تنها از کفم صبر و تاب بیرون شد چند روزیست با دلم قهر است شامها در بقیع گریانست صحن ، بی گنبد است ، پر طائر مملو از زائران دلخستهست روی هر ناقه سایۀ جنگ است دست و پاهای ناقهات ای ماه آه ، مولای ما غلامان کو؟ نکند راه را میپایند؟ کاروانی ز پس نمیبینم چه کنم از سؤال سرشارم از سؤالات زرد لبریزم من بمیرم ، چرا غمینی تو؟ تا ببینم جواب بانو چیست که به دروازه میشوی نزدیک که بشارت دَهم به مرد و به زن؟ چه بگویم به عاشقان حسین یا تکانهای کتف قافله است یا صدای تگرگ و تندر بود؟ وای زینب به روی خاک نشست بر روی خاک ، قله میبینم رنج و محنت کشیدهای ، ای وای مرگ بر من ، کجاست این کفنم مادر حامیان دین آمد او به بانوی من چه میگوید: از حسینم بگو ، نه از عباس من فدای شما و مادر او پسرانم ، اطاعتش کردند؟ آه تعریف کن ، چهها دیدند؟ پدر اندر پدر همه شیریم از غم دستهای سقا نیست از فراق حسین ، میبارم» وای ، گلزخم عقدهها وا شد پاسخ سرخ داغ میگیرد بایدم خواند ، نوحه ، چاووشی داغ ناب محمدی دارم غربت سرخ شیعیام گل کرد شیشههای مدینه را بشکن ای زمینلرزه انفجارت کو؟ آی تندیس صبر ، ویران شو سینهزنهای شهر غم گردید علنی کن رسالت پائیز گوش سنگین خواب را کر کن در تشهد ، قنوت جایز نیست به شهادت طلب لب فریاد ناله سر کن ز نای افتادم مشت بر سینۀ مدینۀ زنید حرم وحی ، پاسدارت کو؟ آی دلخستهها یتیم شدید تا قیامت ، بهار پایان یافت بعد ازین هر گلی غمانگیز است مویه ، هنگام جنگ جایز نیست مقصدم کربلاست ، میآئی؟ |
تیرماه 69 – زرقان فارس
حائز مقام دوم کشوری در کنگره شعر عاشورا در سال 1368
بمناسبت میلاد حضرت زینب کبری (س)
پنج آینۀ پاک که خود عین وجودند هر جلوه که معشوق در این آینهها کرد زهرا و حسین و حسن و حیدر و احمد هر لحظه برای شرف و قرب، ملائک زان پس همه گفتند: امان از دل زینب او جلوگه کامل اسماء الهی است در کرب و بلا صبر خدا شد مُـتـجَـلّـی او یکتنه شد حامل صبری که سماوات او اسم عظیمی است که با ذکر جمیلش |
|
دیشب همه محو ششمین آینه بودند با بوسۀ الهام بر این عرضه نمودند او را به دعا و سخن وحی ستودند قنداقۀ او را ز هم از وجد ربودند این نوحۀ حق را همه با اشک سرودند بر او نمک صبر خدا نیز فزودند ورنه همه از قهر خدا سوخته بودند آن را به دمی نیز تحمل ننمودند در عرش دمادم گره خلق گشودند |
هر یار که در برابرش گشت شهید جان داد ز داغ جُندَب وعون و زهیر در کوفه سرش به نیزه شد با مسلم غلطید به خون کنار هانی و وهب هر تیر که خورد هر کدام از شهدا صد نیزه به سینه و به پهلویش خورد هر بار که دید یاوری در معراج هفتاد و دوبار شد شهید و پس از او |
|
ارباب ، کنار پیکرش گشت شهید با عابس و جون و اصغرش گشت شهید در علقمه با برادرش گشت شهید همراه حبیب و جعفرش گشت شهید مولای غریب ، در برش گشت شهید هربار که هر دلاورش گشت شهید از غبطۀ وصل یاورش گشت شهید هفتاد و سه بار خواهرش گشت شهید |
در رثای حضرت زینب کبری (س)
بعد مرگ هرکدام از اولیا هستی زینب ولی اینسان نبود داغ زینب شد ز میلادش شروع بس که هجران و مصیبت دید او در حقیقت بوده مرگ هر «ولی» داد زینب جان پس از مرگ رسول لحظهی جان دادن شیر خدا همره مرگ حسن او داد جان روز عاشورا ز داغ هر شهید لیک در هجران فرزندان خویش بس که شد از داغها ، پُر جام او صبر حق در روح زینب منجلی است
آن امانت کز ازل شد جلوهگر هیچ موجودی ز جمع بیشمار آسمانها ، کوهها ، کردند اِبا سجده کردند آن زمان خیل مَلَک قدر انسان همطراز صبر اوست صبر حق در اولیا شد جلوهگر هریکی با صبر ، نوری برفروخت هریکی با شعلهای از صبر ناب هریکی با اندکی صبر جمیل هریکی در شام غم یک شمع شد گشت زینب جلوهگاه صبر کل گرچه از غم قامت بانو خمید قلب زینب گلشن صبر خداست گر نپوید راه صبر و حق ، بشر راه صبر و حق مرام زینب است علم او را بوده حق ، آموزگار وارث کل رسولان شد حسین کربلا ارث تمام انبیاست کل پیغام رُسُل بر دوش اوست در عزایش انبیا و اولیا گرچه زینب زینت نام اَب است بعد عاشورا مهاجر بود او از مدینه سوی شام و کربلا بی حسینی، طاقتش را طاق کرد تا پس از یکسال و اندی انقلاب وقت رحلت، داشت مانند صدف در بغل بگرفته بود آن پیرهن عاقبت در نیمهی ماه رجب مادر کل فضیلتهاست او حلقهی بابالحوائجهای دین نور زینب تا ابد در اعتلاست هرکه شد در خانهی زینب ، غلام |
|
میشده داغ و مصیبت برملا داغ او در لحظهی پایان نبود کرد زینب در مصیبتها طلوع کمتر از مرگ خودش شد گفتگو لحظهی جان دادن دخت علی شد شهیده همره مرگ بتول زینب او شد قتیل اشقیا تیرباران شد دل آن مهربان روح او تا جنتالمأوی پرید او نشد همصحبت سلطان خویش کل غمها میوزد در نام او چونکه او مجموع زهرا و علی است
بود این صبر جمیل پر خطر آن امانت را نشد آئینهدار گشت انسان حامل صبر خدا بر امانتدار حق ، بی ریب و شک جسم فرد ناشکیبا قبر اوست تا شدند آموزگاران بشر خویش را در شعلههای صبر سوخت شد برای شبنشینان آفتاب رفت بالاتر ز قرب جبرئیل شمعشان در شام زینب جمع شد قلب او از داغها شد باغ گل او ولیکن غیر زیبائی ندید حق زینب بر بشر بیانتهاست میکند در کل عمر خود ضرر زینت خلقت ز نام زینب است حلم او مجموع حلم روزگار وارث او هست این نور دو عین قلب زینب وارث خون خداست آفرینش تا ابد مدهوش اوست جملگی هستند اصحاب عزا نام زینب زینت عرش رب است با غمی سنگین مسافر بود او در سفر بود آن عزیز کبریا در غریبی عاقبت اطراق کرد گوشهای خاموش شد آن آفتاب یادگاری کهنه و خونین به کف تا شود بر قامت زینب، کفن معتکف شد روح زینب نزد رب حلقهی وصل وسیلتهاست او جملگی وصل است با این نازنین روح او بر ماسوی فرمانرواست میکند رجعت به روز انتقام
|
15 رجب 1429 - 29/4/1387