مجموعه شعر مذهبی
کـوثـریـه
گزیدۀ اشعار محمد حسین صادقی (غلام)
از سال 1365 تا سال 1398
قسمت اول : قصیده کوثریه، در ادامه مطلب
انتشارات هدهد
زمستان 1400
قصیده
کوثریه
فصل بارانی استجابت
برداشتی آزاد از سوره شریفه کوثر
|
فاطمه آتش نشان خلقت است
کلبه او کوثر امنیت است
دوزخی ها آتشی افروختند
کلبه آتش نشان را سوختند
*****
تمام آفرینش کوثریه است
که وقف کلبه خیرالبریه است
چرا بیت ولینعمت، خدایا
اسیر آتش شرّالبریه است
در آیات 6 و 7 سوره مبارکه «بَیـّنه» عبارت خیرالبریه یعنی بهترین مخلوقات حتی برتر از فرشتگان ؛ و عبارت شرالبریه یعنی بدترین مخلوقات حتی بدتر از حیوانات... طبق تفسیرها به فرموده پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد ابن عبدالله (صلوات الله علیهم و آله اجمعین) منظور از خیرالبریه حضرت علی ابن ابی طالب (علیهم السلام) و شیعیانش هستند.
*****
به باب کلبه زهرا و حیدر
که جبریل امین هم می زند در
فکندند آتشی آن دوزخی ها
که شعله می کشد تا صبح محشر
*****
در آن آتش که مادر با پسر سوخت
تمام عرش اعلی سر به سر سوخت
در آن آتش تولد گشت شیعه
و هر دَم با شهادت ، پشت در سوخت
*****
دلی که سوزد از غمهای زهرا
و باشد عاشق و شیدای زهرا
به هر دینی که باشد در دو عالم
بهشتی گردد از اعطای زهرا
====================================
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ ﴿1﴾ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ ﴿2﴾ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴿3﴾
به نام خداوند رحمتگر مهربان، ما تو را [چشمه] کوثر دادیم (1) پس براى پروردگارت نماز گزار و قربانى کن (2) به درستی که دشمنت ابتر (بىتبار) خواهد بود (3)
«فصل بارانی استجابت»
برداشتی آزاد از سورهی شریفهی کوثر
هست کوثر به معنای کثرت هست کوثر فراوانترین کم هست کوثر کلامی که در آن بینهایت که در خود شود ضرب هست کوثر خدا را تخلص هست این واژه تلخیص هستی مهر و امضای مرسولهی عشق کُلّ قرآن بُود عین کوثر جمع قرآن مکتوب و ناطق هست آبی که گر زان بنوشی میرسی بر تمام حقایق میشوی غرق در بینیازی هست کوثر سلام خداوند هرچه در آسمان و زمین است در عبادت سلام تو جاری است هست کوثر بهشتی حقیقی اهل ایمان همه میفرستند همسلام خداوند بودن خدمت تو سلامی است کز آن نیست خدمت جدا از عبادت هست خدمت به یاران معشوق میشوی خود تو مخدوم و خادم هست کوثر رصدخانهی غیب چونکه چشم دلت گشته روشن بی نیاز از جدل یا خطابه مینمائی رصد با نگاهی حور میبارد از چشمهایت میشود چشم تو شهر حوران میشود اشک شوق تو جاری حور، یک توبهی مستجاب است تو ولی غرق حورآفرینی شرکت تو در این بزم توحید میبری سود سرشار از عشق از سلامی که کردی به کوثر
در شبستان تاریک دنیا هست کوثر هزار اسم اعظم هست کوثر هزاران درِ علم هست کوثر کلیدی که با آن هست کوثر کلید در غیب هست کوثر کلید تسلط هست کوثر اگر چشمهی آب «کلُ شیء مِن الماء ، حیٌ» گر بُود کوثر از جنس باران هست کوثر چو اشک خدا ، در هست کوثر مقام تعاون هست بی انتها ثروتی که هست چون کیمیای اراده ذکر کوثر کند زود خاموش هست کوثر تمام خداوند هرچه غیر از خداوندی خود آنچه بوده نیاز رسولان بوده این ذکر زیبا و شیرین آن کلامی که بر آدم آموخت یا کلامی که یوسف ادا کرد بوده این ذکر عُظمی که در آن نیست افسانه اخراج آدم نیست آدم فقط جدّ انسان این منم ، این تو ، آن فرد مذکور این منم ، این تو ، آن گول خورده هست دنیا مثالی بهشتی «عشق و حرمت» دو بال خلودند گر شود متحد ، خلق در «عشق» میشود این جهان ، عین فردوس گر کسی بشکند حرمت عشق «عشق و حرمت» چو در این جهان نیست این جهان گشته عین جهنم راه رجعت به کوثر بُود سهل ذکر کوثر برای من و توست نفس اماره ، زشت و خبیث است کوثر ذکر از ذکر کوثر هست کوثر رموز رهائی کوثر آن رمز سبز رهائی است گر شود دل اسیر محبت کوثر ذکر از ذکر کوثر میشود مثل یک چشمه جاری مثل زانوی عاشق شود سست هست کوثر در آئینهی هجر کلّ دلواپســـیهای عاشــــق عاشق کوثر اما ندارد شِکوهی او بُود از «خود» او چون «خود» او شود حذف از دل نَک، خود اوست معشوق فاطر هست آرامشی جاودانی
بی نیازی بُود خاص یزدان هست کوثر ، «صمد» را چو مِرآت پلهای کمتر از قاب قوسین وجه ثانی و پایانی اوست ترجمان «صمد» گشته ، کوثر نیست کوثر بجز بی نیازی جسته بیرون چو رازی الهی سورهای که در آغاز تنزیل گشته ، پایان تمام سخنها اولین آیه ، حرف نهائی است آیهی کوچکی کز بزرگی آیهی روشنی که ندارد گفته ایزد به آئینهی خود ما به تو کوثر اعطا نمودیم ما به تو کوثر اعطا نمودیم ما به تو کوثر اعطا نمودیم تا شوی بی نیاز از خلائق تا شوی شهر علم خداوند ما به تو کوثر اعطا نمودیم او نفرموده کثرت به اولاد نیست کوثر فراوانی رزق نیست کوثر مقید به یک امر نیست اعطا به معنای هدیه نیست اعطا روا از بزرگان جز به تفویض امر اراده نیست انفاق و قرض و ترحم هست کوثر چو اذن شفاعت هست کوثر چو حصن و چو جوشن هرچه نعمت خدا آفریده هست کوثر تمام کمالات نیست خارج ، از آن ، یک فضیلت هست کوثر تمام مواهب هست هر کثرتی رو به نُقصان هست هر چیز ، ابتر در عالم هست «ثقـلین» ، آن باقیالاصل کوثر ارث ختم رسالت هست کوثر تماشاگه راز هست این واژهی چار حرفی چشمک و بوسه و اشک و آه است «کاف» آن ، چشمک «کاف و نون» است «واو» آن ، وَدّ و وجد و وثاق است «ثا» بُود ثار و ایثار و وارث «را» بُود رنج و رحم و رضایت هر یکی هست دنیائی از حرف «چشمکی» هست گاهی مساوی «بوسه» یعنی تمام غزلها هست دریائی از شور و احساس خفته آتشفشانی در «آهی» نیست در جان دنیای خاکی هر یکی هست مخصوص بر خود هست این چار فرهنگ و گویش هست کوثر ولی جمع این چار دفعتاً جمع این چار حالت هست کوثر کلامی که با آن نیست یک واژهی چار حرفی پنجمین حالت آفرینش حالتی که بُود خاص یزدان بوسه و چشمک و اشک و آه است
اولین رکن دنیای ادراک چشمکی زد در آئینه بر خود قلب آئینه ، طاقت نیاورد قلب آئینههای شکسته کرد اعطا خدا بر محمد ناز تکثیر و تولید و ترویج خفته ناگفتههای خداوند هست کوثر ، ز احمد ، تقاضا گوشه چشمی که اعطای کُل است گوشه چشمی به پهنای هستی چشمکی که برون جسته از غیب آتش عشــق ، از این شراره روح خلقت شده مست و شیدا این عنایات دارد تداوم چشمک بینهایت ستاره نیست انگیزهی آفرینش هست هر آیه یک چشمک عشق چشمک حق شدن عین عشق است چشمک حق شدن بهر احمد کیمیایش بُود عشق زهرا هر دلی لایق این تَوَّلاست عاشق واقعی در تعشُق هست قطبین عشق و تنفر کوثریت بُود قطب مثبت دُم بریده بُود خصم کوثر از عنایات حق بر محمد مابقی مانده مابین آن دو
دومین رکن دنیای ادراک هست کوثر چو یک بوسهی عشق بوسهی احسنالخالقین است هست کوثر چو یک بوسه کز آن بوسه ، کز لب به لب گشتن آن گر که باشی امین ، بوسهی تو زنده گشته تصاویر هستی بوسهای کاندر آن گشته مکنون هست کوثر همان «کنز مخفی» بوسه بر دست کوثر تَولّاست هست کوثر همان بوسهای که بوسهای از لب حق به احمد از لب امتش بر لب او هست کوثر چو گلبوسه ، جاری لذتی دارد آن بوسهی سرخ گر شوی لحظهای غرق اشراق فاش میبینی این آفرینش قلب تو بوسهزار وجود است بوسهزاران شود بوسهباران هست کوثر همان نفخهای که زندگی هست قائم به کوثر
سومین رکن دنیای ادراک اشک تبخیر احساس داغ است قطره اشکی مساویست گاهی هست کوثر چو اشک خداوند وقت دیدار تمثال خود ، در مثل اشکی ز شوق تفرج هست کوثر چو اشکی که مادر یا به وقت تماشای فرزند یا به وقتی که میببیند از نسل هست کوثر چو اشک مباهات هست کوثر چو اشک خداوند هست جاری ز چشمان زینب آنچه در کربلا دیده زینب دیده زیباترین قسمت باغ بوده زیباترین نوع هستی آن مصیبت که خلقت ندارد طاقت زینب اما خدائی است نیست جای تعجب ، اگر حق مرجع ذکر «امّن یُجیب» است تا نماید دعاهای عشاق چون که بخشیده در راه معشوق بی حساب و کتاب است لطفش چشم او باغ سرخ بهار است نه فقط زینت اهلبیت است گریه بر کربلا همنوائی است هست هر چشم گریان چو کوثر غیر این اشک سرشار از فخر نیست هرگز پشیمان خداوند چونکه او گفته تبریک بر خود جلوهگاهی که با امر خالق سجدهگاه ملائک دل توست گرچه بیراهه رفتند مردم گرچه کُشتند پیغمبران را گرچه در ظلمت شب شکستند رشتهی فیض ایزد نشد قطع اشک ، گاهی بُود از سر شوق هرچه باشد بُود صیقل روح میشود متصل با «کُر» عشق هست کوثر زُدایندهی رِجس نه فقط ، حق زدوده پلیدی بلکه با کوثر ، او میکند پاک بوده کوثر چو اشک خداوند هست کوثر ز سوی خداوند
چارمین رکن دنیای ادراک آخرین گویش بی زبانی آه ، یا از سر نا امیدی است نیست هرگز ملیح و صفا بخش گرچه توأم بُود گاه با اشک آهها انقباض وجودند منفجر میکند قلب هستی هرچه آتشفشان در زمین است هست کوثر چو آه خداوند از تماشای مخلوق اشرف از تماشای مصنوع یاغی از عنایات بر باد رفته یا تماشای آه ملائک هست کوثر چو آهی که ایزد هر خدائیترین آفریده بهترینها خدایان خاکند آهشان هست آه خداوند آهشان هست عین اراده داده ایزد به خوبان امت آه ، گاهی بُود زندگی سوز آن زمانی که محبوس دنیا میشود این قفس تنگ و تاریک مرغ دل میشود آن قَدَر زار میزند سر به دیوار دنیا یا رهایش کند از غم حبس آه از آه یاری که دائم میکشد هر زمان عاشقی آه یا برای لقای خداوند آه گرم خدا میکند گل هست کوثر تجلیگه آه هر زمان میکشی اینچنین آه میشوی غرق در کوثر آه میشود قلب تو استحاله میشود مثل آه خداوند آه او میشود منعکس ، در آن زمان مثل نی میشوی پُر نالهی نی بُود مظهر آه نی ز تأثیر آه دمادم هست کوثر چو نینامهی عشق آفریدهست حق ، عقل کامل کرده اعزام او را به دنیا عقل کامل در اینجا غریب است حزن تبعیدیان بی مداواست روح پاکان اگرچه بُود وصل جسم آنها شده محبس روح روحشان مینماید تحمل هست کوثر حدیث جدائی هست کوثر چو آه خداوند کرده اعطا خدا بر محمد
پنجمین رکن دنیای ادراک نیست این جلوه مخصوص مخلوق این علامت بُود قابل درک غیر از آن چار حالت ، نهان است هست کوثر کلامی که در آن
هست کوثر چو سال جلالی فصل تکثیر و رویش ، بهار است فصل دوم بُود فصل میوه فصل سوم بُود برگریزان فصل چارم بُود فصل افسوس فصل پنجم بُود جمع این چار عالَم غیب ، در «بی زمانی» هست «رؤیا» یکی جلوه از غیب غیب ، مُشرف بُود بر زمانها روح ، چون میشود وصل با آن میکند درک در طُرفةالعین زندگان را نباشد چنین درک فصل پنجم بُود فصل کوثر هست کوثر چو گنج «جواهر» کرده اعطا خدا بر محمد چون حقیقت بغیر از خودش نیست عکس باطن فتاده به ظاهر قلب احمد شده محور عشق چون حقیقت بُود انتزاعی صورتی که بُود قابل درک آن دو صورت علی هست و زهرا فاطمه ، جلوه گاه جمال است این دو هستند کل حقیقت ظاهر عشق : در جسم و صورت هست آزارشان : کفر نعمت از بشر تا خدا ، راه کوتاه هست خون خدا در تَمَوُّج وارث وحی پیغمبران است اختیاریترین جبر تاریخ راه کوتاه حق گشت مسدود منحرف شد مسیر تعالی مُشتَبَه شد پیام خداوند درد پهلو اگرچه عظیم است درد پهلو عظیم است اما بوده تکریم قرآن و عترت این وصیت که بال عروج است کوثر عشق حق گشت پامال بوده باطل همیشه خلیفه دین مردم بُود دین سلطان حق شناسان ، همه در تقیه بوده کوثر شعار رهائی نقطهی اختلاف سلاطین قلب آتشفشانهای خفته میدمد ذکر کوثر در امت هست کوثر همان روح مصلح فهم کوثر بُود عین معراج حق بُود با علی ، اوست با حق قلب زهرا ترازوی حکم است در بر این دو حق مُسَلّم اکثریت ، ملاک عمل نیست اسم اعظم بُود نام هر دو قهرشان هست قهر خداوند
هست کوثر کلید در وصل میشود خصم او دُم بُریده شرط آن در نماز است و قربان میکند جلوه در این سه آیه «آرمانشهر» دنیا مکان نیست گر سپاری دل و جان به کوثر «آرمانشهر» قلب محمد گر شود ساکن آن ، دل تو هست گمگشتهی خلق دنیا این سه کوثر در آن «آرمانشهر» بانگ وحدت بُود «قل هو الله» هر زمان مینمائی تفحص یا که در هر نمازی ، پس از حمد دل به امواج اسرارشان زن ساعتی جسم خود را بمیران روح تو همدل جبرئیل است میشوی حل ، تو در او دوباره چشمک و بوسه و اشک و آه است لحظهای نزد او مینشینی آن زمان ، این تو هستی خلیفه آن زمان ، این توئی ، در تجرد این توئی وقت «تنزیل» کوثر این توئی وقت «ترتیل» کوثر این توئی وقت «تفسیر» کوثر این توئی وقت «تأویل» کوثر این توئی در نیستان پنجم همره زینب از کوفه تا شام این تو هستی فنا گشته در عشق این تو هستی که در باغ عرفان بوده ممنوعه ، آزادی تو گر که آزادی از خود کنی سلب آن زمان میستانی ز معشوق این توئی میکنی باز نازل گشته آغاز این سوره با «ما» («ما» به تو کوثر اعطا نمودیم.) بی «منیت»، تو در «ما» نهانی این توئی «ما»ی اعطا کننده این توئی «ما»ی اعطا شونده نیست احمد از این حلقه بیرون هست او نیز اعطا کننده هست او نیز اعطا شونده هست او عشق و معشوق و عاشق عقل کل است و انسان کامل گر شوی حل تو در کوثر او آن زمان این توئی جزء کوثر قابلیت ، تو از خود طلب کن ارزش تو بُود تا به این حدّ نه فقط اجر و مزد رسالت
زانچه دیدم در آفاق این شعر کردهام سیر در آسمانها مثل گنگی که در خواب دیده من ادا کردهام راز کوثر هم نبودم به توصیف ، قادر آنچه الهام شد من نوشتم هست کوثر فراتر ز توصیف الغرض ، شعر من هست ناقص هرچه باشد ندارم به جز این کردهام نذر بابالحوائج تا که گردد روا ، عامیانه پنجمین هست دیدار مهدی(عج) شام میلاد بانوی هستی روز میلاد مولود کعبه
|
|
کلِّ نشأت گرفته ز وحدت مثل یکتائیِ بینهایت مستتر گشته «غیب و شهادت» هست کوچکتر از این عنایت تحت منظومهی سبز خلقت هستهی خلق گلزار فطرت خاتــــمالاعـــــتبارِ رســــالــت عین کوثر بُود آل و عترت مُلتقای کتاب و ولایت میشوی صاحب خَرق عادت میتراود ز قلبت حقیقت با «صمد» مینمائی شراکت بر خودش ، از ازل تا نهایت خلق گشته برای عبادت سوی دارالسلام ضیافت منجلی در دل آل عصمت با خدا بر پیمبر ، تحیت هست بالاترین قدر و شوکت میدهندت سلامی به اُجرت چون عبادت بُود عین خدمت برترین بندگی و عبادت در سراپردهی معنویت بهر عرفان نَوَردان هیئت میشوی بی نیاز از دلالت میبری ره به معلول و علت کهکشانهای قرب و صداقت در تماشای هر صنع و آیت چون شده کوثرستان عفت مثل اَنهار در قلب جنت چشم او هست همرنگ ظلمت آفرین بر تو و این مناعت هست بالاترین سهم و شرکت چون به او مینمائی ارادت غرق گشتی در این بحر عزت
هست کوثر چراغ هدایت گر ادا گردد از صدق نیت یا هزاران طریق سعادت میشود باز درهای رحمت ظاهر و باطن امر غیبت بر تمام امور طبیعت آب علم است و فضل و کرامت دارد از قدر کوثر ، حکایت هست باران عفو و عطوفت فصل بارانی استجابت با خدا در تمام حکومت نیست آن را زیان در تجارت بهر تغییر تقدیر و قسمت آتش حسرت و ظلم و محنت جز خداوندیاش در بدایت کرده اعطا به احمد ، تمامت در دم وحشت و هجر و غربت که بُود بهر حق عین لذت تا رهانید او را ز وحشت تا رها شد ز اعماق ظلمت مستتر گشته اذن شفاعت هست جاری چو رود وراثت هست منظور حق ، آدمیت که خطا کرده در باغ جنت از سخنهای ابلیس نخوت گر که باشد در آن «عشق و حرمت» بهر پرواز در بینهایت گر که «حرمت» نماید رعایت با همان لذت و ناز و نعمت میشود خارج از بزم الفت یا که آلوده گشته به نکبت پُر ز تبعیض و ظلم و شرارت هست کوثر ره سهل رجعت گر نباشیم مشتاق لعنت هست مانند بحر نجاست هست چون کیمیای طهارت از قیود ظریف مذلّت کاندر آن گشته مکنون ، اسارت گشته آزاد از هفت دولت گر نماید به کوهی اصابت از سر عشق و شور و خشیت وقت درک نگاه مودّت عین لبخند سرخ محبت نیست غیر از رقیب و رقابت از رقیب و رقابت ، شکایت هست مایل به حذف منیت نیست باقی بجز «او»ی وحدت نک ، خود اوست محبوب فطرت این طُمأنینهی با ضمانت
نیست هرگز «صمد» را شراکت لیک یک پله کم از اصالت لیک بالاتر از استطاعت آنکه بسته در آئینه ، قامت بلکه تأویل هر اسم و آیت شاید این است مزد رسالت آیهی کوثر از قلب وحدت گشته اتمام ، بی نقص و علت در همان اولین حرف و آیت گشته اعطا و اتمام ، حجت افضل است از بیان و کتابت غیر ایما ، زبان روایت با زبان فصیح اشارت تا کنی بندگی و عبادت تا تو اعطا نمائی به امت تا نمائی جهان را سقایت تا شوی مُعطی فضل و رحمت تا شوی مخزن علم و حکمت تا کنی در قیامت ، قضاوت یا به اموال و املاک و مُکنت هست مجموع هر ناز و نعمت نیست در فعل اعطا ، قناعت هدیه جزء است و اعطا : تمامت جز به بذل و به قدر سیادت در امور نظام و حکومت نیست کوثر فقط رفع حاجت منصبی برتر از هر صدارت بهر امنیت و دفع آفت مندرج گشته در این سه آیت کرده ایزد تجلی در عترت از ازل تا قیام قیامت بر بشر ، از طریق ولایت نیست باقی بجز ذات وحدت جز خدا و خدا را بقیت که مصون گشته از ابتریت هست ثقلین «قرآن و عترت» بهر زیباشناسان حیرت چار رکن جهان اشارت کثرت و وصلت و ثار و رحمت راز پُر ناز تولید و کثرت جلوهاش : بوسه در عشق و وصلت جلوهاش : اشک شوق و مصیبت جلوهاش : آه و افسوس و زحمت حرفهائی ز جنس کنایت با هزاران کلام و عبارت بر لب عشق و شور و ارادت قطره «اشکی» ز غم یا زیارت بر جهیده ز هجران و غربت حالتی جمع این چار حالت نیست با دیگری در شباهت از چهار آفرینش ، روایت لیک مخصوص ربِّ ولایت خفته در یک کلام و عبارت داده حق بر پیمبر ، وکالت پنجمین حالت است از اشارت دارد از راز کوثر ، حکایت وقت دیدار خود در «امامت» کوثر معرفت ، در نهایت
هست آن چشمک با نجابت شد از آن ناز ، کثرت ، ولادت شد شکسته دلش زین اصابت باز پُر شد از آن ناز وحدت راز و نازِ حدوث و مرمت راز تجمیع و ترمیم و رجعت در همین چشمک فاعلیت از خدا ، گوشه چشمی ، عنایت بر دل پاک یک جزء خلقت اندر آئینهی بینهایت بر مَلا کرده راز محبت کرده در جان عالم ، سُرایت تا که دیدهست این انس و الفت هست هر چشمکی یک علامت هست با کوثر عشق ، بیعت غیر «چشمک شدن» در عبادت گر بدانی زبان اشارت نیست بالاتر از این ، مکانت در تکامل بُود اوج عزت ورنه بسیار باشد طریقت گر بجوید ز خصمش ، برائت دارد از دشمن دوست ، نفرت در دل ذرههای طبیعت قطب منفی بُود ابتریت زانکه حق داده است این بشارت هست کوثر فقط یک کرامت تا شود مُنکَشِف در قیامت
هست آن «بوسه»ی پر حلاوت حاصل شور و وجد و محبت بر خودش ، مثل تبریک خلقت کلّ هستی گرفتهست نشأت گشته تکوین کتاب مودت یک امانت بُود در نهایت بعد از آن نفخهی پر حرارت شرط احراز حمل امانت آشکاراترین وجه غیبت نیز از هرچه جز او ، برائت لب به لب میشود در تلاوت از لب او به لبهای امت از لب او به لبهای وحدت بر لب غنچههای طبیعت که نمیگنجد اندر عبارت میبری ره به اسرار خلوت نیست جز بوسه-باران لذت گر شود ، داغ ، در آن زراعت وقت تحریق در باغ وصلت متصل ، میدهد جان به تربت هست قائم به کوثر ، قیامت
«اشک» شوق است یا «اشک» محنت وقت فقدان و شوق و زیارت با هزاران کتاب و قرائت بر تراویده از فرط رأفت قلب آئینههای قرابت در تماشای گلزار فطرت میفشاند به وقت ولادت در لباس کمال و رشادت در ره مستقیم ، استقامت بر جوان ، در لباس شهادت در غم کربلای شهامت کوثر اشک حق تا قیامت بوده زیبائی و عشق و وحدت کنج زیباترین باغ قسمت لیک در هیئت یک مصیبت بهر یک ذرهاش ، صبر و طاقت صبر زینب ندارد نهایت کرده اعطا به زینب ، نیابت قلب این کوثر با سخاوت با دل داغدیده ، اجابت هستی خویش ، بی مزد و منت جز خدا نیست آن را ، مساحت پُر ز آلالههای رشادت بلکه زینب ، خداراست زینت با خدا در مقام رضایت هدیهی حق به ختم رسالت اشک گاهی بُود از ندامت از چنین خلق و مخلوق و خلقت بهر این جلوهگاه شرافت سجدهگاه مَلَک شد ز حشمت گر که باشد تهی از منیت گرچه کردند فسق و جنایت یک به یک در کمال قساوت سیزده چلچراغ هدایت شد نهان ، لیک در جبر غیبت گاه از روی شرم و خجالت میزداید ز دل زنگ غفلت تا دهد مفسدان را طهارت از دل طالبان شفاعت از دل نازنینهای عصمت طینت عاشقان ولایت در ازل بهر تخمیر طینت بر نبی اذن تطهیر امت
هست «آهِ» پر از داغ و حسرت آخرین مرز و رمز اشارت یا شکایت ز هجران و غربت یا عجین با سُرور و حلاوت نیست با انبساط و طراوت جلوههای فشارند و غیرت این تراکم به وقت اسارت دارد از آه عترت ، حکایت از تماشای غصب و جهالت وقت اسفل شدن در شرافت یا تماشای یوغ صناعت بهر مخلوق دور از سعادت وقت تأئید جرم و جنایت میکشد بهر خوبان امت بیشتر دیده زجر و اذیت لیک در عزلت و هجر و محنت انفجاریترین بغض غربت مزد یک عمر صبر و ارادت بعد از آن صبر و غم ، قدر و قدرت در تمنای پرواز و رحلت میکشد نعرهی استعانت چون نمانده در آن «عشق و حرمت» که ندارد دگر صبر و طاقت تا کند عشق بر او طبابت یا دهد بر رهائی ، بشارت میگدازد ز هجران و فُرقت در تمنای موعود و رجعت یا نجات از مصادیق ظلمت میشود باز قفل مشیّت بهر آئینههای سعادت مینمائی ز زهرا عیادت میگدازی چو حیدر ز غربت میدهد چونکه از کف ، سلامت نافذ و قابض و پر صلابت چاه آه تو در کنج خلوت از دَمشهای او بی وساطت میشود آه با نی ، روایت میکند «از جدائی شکایت» از غم هجر و فرط محبت از وجود خودش ، با لطافت بهر تعلیم و ترفیع رتبت مثل گل در تنور شرارت خاصه در برگریز عدالت بر نیستان سبز حقیقت کرده مجبورشان بر اقامت در جهان ، ظلم و جهل و جسارت بین دو یار مشتاق وصلت بهر دلجوئی و استمالت کوثر رحمت و استعانت
هست مجموع این چار حالت هست تنها ز خالق ، علامت بهر گیرندههای ولایت رازهائی در این علم و آیت مندرج گشته ادوار خلقت
شامل چار فصل فلاحت پُر ز اخبار سبز ولادت فصل گرمای عشق و محبت فصل بیرحم و «زیبا»ی حیرت فصل آه و تگرگ خسارت بهر دهقان «غیب و شهادت» هست موجود ، بی قرن و ساعت نیز از «بی زمانی» علامت بی عبور و مرور و سیاحت میخورد غوطه در بینهایت کل ادوار و اطوار خلقت جز در آئینهی مهدویت فصل بی واژهی عشق و لذت لیک ، چون رود ، در حال «حرکت» با کلامی ، تمام حقیقت کرده خود را به احمد ، عنایت «حَضرِ غیبت» شده «غیب حضرت» کعبهی کائنات و طبیعت حق ، از آن آفریده دو صورت بهر ابصار و اوهام و فکرت یک حقیقت ، و دو واقعیت مرتضی جلوهگاه جلالت در طریقت و یا در شریعت باطن عشق : در قلب و سیرت هست تکریمشان : اوج رفعت هست این کوثر معنویت در دل این دو دریای رأفت قلب این زوجِ آئینه کسوت بوده شورای غصب ولایت باز شد کوره راه خلافت قهقرائی شد آئین عزت در هم آمیخت حق و بطالت نیست مانند درد اهانت نیست مثل عدول از وصایت از نبی بر خلایق ، وصیت شد شکسته به هنگام رحلت زنده شد سنت هتک حرمت بوده حق ، مضطر و بیحمایت بوده دین سلاطین ، خیانت یا فراری ، و یا در اسارت بهر تحصیل حقِّ جماعت نقطهی اشتراک رعیت میشود زنده با این حرارت روح آزادی و استقامت که ندارد ز دیوان اطاعت بهر دلدادگان ، بیریاضت هر دو با یکدگر در معیت قهر او قهر و مهرش : رضایت در اقلیت است اکثریت جز در اندیشهی جاهلیت خاصه در وحدت کوثریت وجد آنها خداراست ، بَهجت
گر ادا گردد از صدق نیت هر که سازد شروطش ، رعایت یا که در خدمت و در عبادت «آرمانشهر» مفقود خلقت هست قلب پر از «عشق و حرمت» میشوی عضو شهر فضیلت بهترین جاست بهر سکونت میشوی حل ، تو در کوثریت عشق و امنیت و استراحت گشته ارزانی آدمیت لیک کوثر بُود بانگ کثرت در دل این دو بحر بلاغت میکنی این دو سوره ، قرائت تا کنی کشف ، دُرهای حیرت تا مجرد شوی، بی منیت میبرد او ترا نزد حضرت نیست بین تو و او ، مسافت آنچه میبینی آنجا به کثرت مینمائی بر عالم ، خلافت لیک ، در حد سعی و فضیلت میشوی «ما» به قدر بضاعت میزنی «چشمکی » با ملاحت میزنی «بوسهای» با حلاوت «اشک» میباری از رنج و محنت میکشی «آه» از هجر و غربت میکنی از جدائی ، شکایت میکشی بار طعن و شماتت این توئی در بقا ، غرق لذت گشتهای میوهای با قداست این ، تو را کرده خارج ز جنت مینمائی به فردوس ، رجعت بوسهی اجتهاد و اجازت سورهی کوثر اندر قرائت نیست مفرد ضمیر عطیت این توئی خفته در «ما»ی وحدت با «منیت» نداری لیاقت هستیات را به محبوب خلقت از خدا بر خود و بر نبوت اوست در جمع ما شمس الفت هستیاش را به توحید و کثرت بر خدا و بشر ، تا قیامت هم حبیب و محب و محبت برتر از رتبهاش نیست ، رُتبت میشوی مثل سلمان ز عترت گشته اعطا ز حق بر نبوت تا بگیری ز حق قابلیت که شوی اجر و مزد رسالت بلکه اجر خداوند خلقت
گفته آمد کمی در عبارت لحظه لحظه ، به وقت کتابت جلوههائی پر از حزن و لذت با اشارات مشحون ز لکنت هم ندارم به تفسیر ، قدرت لیک با اشتیاق و مشقت وصف ، کی میشود بینهایت؟ نیست جز مایهی شرم و خجلت بهر اهدا به مولا و امت یکصد و ده نماز محبت از دل عاشقم ، پنج حاجت مابقی ، درک آن چار حالت گشت آغاز این شعر و مدحت شد تمام این سرود و حکایت
|
این قصیده اگرچه قبل از سروده شدن، مثل داستان و یا تحقیق، طرحی منسجم داشته و قسمتهای مختلف آن، از قبل تبویب و تعیین شده بود ولی در لحظهی سُرایش دقیقاً از طرح اصلی پیروی نکرده و بخاطر جوششی بودن آن، مفاهیم و مضامینی در آن به وجود آمده که اصلاً در طرح اولیه نبوده و فقط در سلوک شعر و تفکر، قابلیت حضور و ظهور یافته است، بخصوص بخاطر قالب و قافیه و بحری که ناخواسته و نادانسته بستر ولادت این شعر را فراهم آوردهاند.
مطالب این قصیده را ماهها در ذهن پرورانده بودم و در اوزان و قالبها و قافیههای متعدد و مختلف (بویژه در قالب مثنوی که برای چنین آثاری بهترین بستر است) ریخته بودم ولی از نتیجهی هیچکدام راضی نشدم و تا زمانی که بحر و قافیه و قالب فعلی بر ذهنم القا و الهام نشد و دهها بیت آغازین آن از درونم نجوشید اقدام به سرودن آن نکردم و پس از شروع نیز در ظرفیت قافیه و فرجام قصیدهای که میبایست بیش از یکصد بیت باشد و عالیترین مفاهیم و مضامین آسمانی را در خود جای دهد شک داشتم ولی با استعانت از خدای لوح و قلم و استمداد از ارواح مطهر و مقدس اهلبیت، کار سرودن این قصیده تصادفاً در روز میلاد حضرت فاطمه (س) شروع شد و باز تصادفاً در روز میلاد مولا علی (ع) در بیست روز پایانیِ یک اربعین تهجد پر از عشق و شور و حال و پرواز، به صورت قصیدهای چهارصد و سی بیتی به پایان رسید که سی بیت آن را پس از چند بار ویرایش حذف کردم. بدون شک توفیق سرودن این قصیده را که به گفتهی کارشناسان ادبی در نوع خود (چه از لحاظ محتوا و چه از لحاظ فرم و چه از لحاظ تعداد ابیات) در ادبیات شیعی کم نظیر است، بزرگترین صلهای میدانم که از طرف ولینعمتهایم بابت یک عمر نوکری به این غلام اعطا کردهاند و خداوند متعال را بر این توفیق عظیم شاکرم و استدعای توفیقات افزونتر دارم. انشاءالله
در پایان ، ذکر این نکته ضروری است که اگرچه طبیعتاً در قرآن و دربارهی قرآن و اهلبیت (ع) مطالعات زیادی داشتهام ولی الزاماً این قصیده ترجمان شعرگونهی آن مطالعات نیست و تفسیر سوره مبارکه کوثر به حساب نمیآید؛ این اثر فقط یک برداشت آزاد از معانی و مفاهیم سوره کوثر است و از آنجا که در دنیای شعر تولد شده ، قطعاً یک آفرینش ادبی و هنری قلمداد میشود و هرگز نباید تفسیر سوره کوثر محسوب گردد.
والسلام - ملتمس دعا : محمد حسین صادقی (غلام)
زرقان فارس – تابستان 1382