هفته دفاع مقدس گرامی باد
یاد یاران سفر کرده بخیر
نثار ارواح مطهرشان صلوات و فاتحه
یاد یاران سفر کرده بخیر
نثار ارواح مطهرشان صلوات و فاتحه
هوالجمیل
اشعار و قطعه های ادبی انگلیسی
سروده هایم به زبان انگلیسی
96 صفحه ، رقعی
حجم: 2.16 مگابایت
طرح جلد : علیرضا زارع
دانلود صلواتی کتاب- Tent - Free download
قیمت : 14 صلوات
#هوالجمیل
آن شهر که پنهان شده در دهر کجاست
دوران بدون غصه و زهر کجاست
ای مجمع ساکنان مُلک و ملکوت
ما گمشده ایم، آرمانشهر کجاست
#زرقان #هدهد#موعود #شهدا #صلوات
http://zarghan.blog.ir
Instagram.com/mohammadhossiensadeghi
هوالجمیل
شعر و عرفان
رادیو فرهنگ
شاعر و عارف بزرگ قرن نهم
عبدالرحمن جامی
به روایت استاد دکتر پرویز عباسی داکانی
45 دقیقه
شامل قرائت شعر و بررسی وحدت وجود
در هفت اورنگ
یکی از بهترین و ماندگارترین آثار ادبی و عرفانی ایران
این اثر با صدای سرور گرامی ، شاعر گرانقدر دکتر پرویز عباسی داکانی
تهیه و تدوین شده و توسط رادیو فرهنگ ارائه شده است
سالهاست این قطعه ادبی را با بهانه های مختلف مخصوصاٌ مناجات بارها گوش گرفته ام و هربار لذتی جدیدتر از آن برده ام
یک شاهکار بدون تاریخ مصرف برای تمام سنین و سنن و زمانها و مکانها
اگر دنبال آرمش و تفرج در بهشت زیبا و جاودانی ادبیات عرفانی ایران هستید این اثر را دانلود کنید
و در هر فرصتی به آن گوش جان بسپارید
البته بهتر است هفت اورنگ جامی را نیز بخوانید
یا علی- ارادتمند و ملتمس دعا: صادقی
دانلود صلواتی - جامی به روایت دکتر عباسی داکانی
حجم: 11.5 مگابایت
هوالجمیل
نه هر دل کاشف اسرار «اسرا» ست
نه هر کس محرم راز « فاوحا» ست
نه هر عقلی کند این راه را طی
نه هر دانش به این مقصد برد پی
نه هرکس در مقام «لی مع الله»
به خلوتخانهٔ وحدت برد راه
نه هر کو بر فراز منبر آید
«سلونی» گفتن از وی در خور آید
«سلونی » گفتن از ذاتیست در خور
که شهر علم احمد را بود در
چو گردد شه نهانی خلوت آرای
نه هرکس را در آن خلوت بود جای
چو صحبت با حبیب افتد نهانی
نه هرکس راست راز همزبانی
چو راه گنج خاصان را نمایند
نه بر هرکس که آید در گشایند
چو احمد را تجلی رهنمون شد
نه هر کس را بود روشن که چون شد
کس از یک نور باید با محمد
که روشن گرددش اسرار سرمد
بود نقش نبی نقش نگینش
سراید «لوکشف» نطق یقینش
جهان را طی کند چندی و چونی
کلاهش را طراز آید « سلونی »
به تاج «انما» گردد سرافراز
بدین افسر شود از جمله ممتاز
بر اورنگ خلافت جا دهندش
کنند از «انما» رایت بلندش
ملک بر خوان او باشد مگس ران
بود چرخش بجای سبزی خوان
جهان مهمانسرا، او میهمانش
طفیل آفرینش گرد خوانش
علی عالیالشان مقصد کل
به ذیلش جمله را دست توسل
جبین آرای شاهان خاک راهش
حریم قدس روز بارگاهش
ولایش « عروةالوثقی» جهان را
بدو نازش زمین و آسمان را
ز پیشانیش نور وادی طور
جبین و روی او « نور علی نور»
دو انگشتش در خیبر چنان کند
که پشت دست حیرت آسمان کند
سرانگشت ار سوی بالا فشاندی
حصار آسمان را در نشاندی
یقین او ز گرد ظن و شک پاک
گمانش برتر از اوهام و ادراک
رکاب دلدل او طوقی از نور
که گردن را بدان زیور دهد حور
دو نوک تیغ او پرکار داری
ز خطش دور ایمان را حصاری
دو لمعه نوک تیغ او ز یک نور
دوبینان را ازو چشم دوبین کور
شد آن تیغ دو سر کو داشت در مشت
برای چشم شرک و شک دو انگشت
سر تیغش به حفظ گنج اسلام
دهانی اژدهایی لشکر آشام
چو لای نفی نوک ذوالفقارش
به گیتی نفی کفر و شرک کارش
سر شمشیر او در صفدری داد
زلای «لافتی الاعلی » یاد
کلامش نایب وحی الاهی
گواه این سخن مه تا به ماهی
لغت فهم زبان هر سخن سنج
طلسم آرای راز نقد هر گنج
وجودش زاولین دم تا به آخر
مبرا از کبایر و ز صغایر
تعالی اله زهی ذات مطهر
که آمد نفس او نفس پیمبر
دو نهر فیض از یک قلزم جود
دو شاخ رحمت از یک اصل موجود
به عینه همچو یک نور و دو دیده
که آن را چشم کوته بین دو دیده
دویی در اسم اما یک مسما
دوبین عاری ز فکر آن معما
پس این شاهد که بودند از دویی دور
که احمد خواند با خویشش ز یک نور
گر این یک نور بر رخ پرده بستی
جهان جاوید در ظلمت نشستی
نخستین نخل باغ ذوالجلالی
بدو خرم ریاض لایزالی
ز اصل و فرع او عالم پدیدار
یکی گل شد یکی برگ و یکی بار
ورای آفرینش مایهٔ او
نموده هر چه جزوی سایهٔ او
کمال عقل تا اینجا برد پی
سخن کاینجا رسانیدم کنم طی
وحشی
به لوح جسمکه یکسر نفس خطوط حک استش
دل انتخاب نمودم به نقطهایکه شک استش
به آرمیدگی طبع بیدماغ بنازم
که بوی یوسف اگر پیرهن درّد خسک استش
در آن مکانکه غبارم به یادکوی تو بالد
سماک با همه رفعت فروتر از سمک استش
از این بساط گرفتم عیار فطرت یاران
سری که شد تهی از مغز گردش فلک استش
به ابر و رعد خروشم حقی استکاین مژه ی تر
اگر به ناله نباشد به گریه مشترک استش
به تیغ کینه صف عجز ما به هم نتوان زد
که همچو موج زگردن شکستگی کمک استش
نگاه بهره ز روشندلی نبرد وگرنه
سیاهی دو جهان از چراغ مردمک استش
به حرمت رمضان کوش اگر ز اهل یقینی
همین مه است که آدم طبیعت ملک استش
چنینکه خلق به نور عیان معامله دارد
حساب جوهر خورشید و چشم شبپرک استش
ز خوان دهر مکن آرزوی لذت دیگر
همانقدرکه به زخم دلی رسد نمک استش
اگر به فقرکنند امتحان همت بیدل
سواد سایهٔ دیوار نیستی محک استش
بیدل دهلوی
السلام علیک یا اهل بیت النبوه (ع)
آرامگاه ابدی مرد خدا، مرحوم کربلایی کرامت حسینی فرزند مرحوم زکی
این علمدار، دلش خیمه عاشقها بود
ویلچرش هیئت سیار شقایقها بود
او به دنیای دنی جز به دمی وصل نبود
دَم او نیز بجز ذکر اباالفضل نبود
گشت معلول به حکم ازلی از حرکت
لیک ، با اذن خدا، بارش فیض و برکت
رفت تا با شهدا ، باز رفاقت بکند
تا ز ما نزد خداوند شفاعت بکند...
......................... بقیه و اصل شعر در
http://zarghan.blog.ir/post/98
هوالجمیل
آن شهر که پنهان شده در دهر کجاست
دوران بدون غصه و زهر کجاست
ای مجمع ساکنان مُلک و ملکوت
ما گمشده ایم، آرمانشهر کجاست
صادقی، محمد حسین
چونکه آن «زیبا» بُود معمار دل |
|
کرده زیبائیشناسی، کار دل |
والسلام
زرقان فارس - محمد حسین صادقی – غلام
در وجودم شاعری زندانی است |
|
کز وجودش هستیام نورانی است |